ابن جبر المصری
از شعرای دیار مصر است که در عهد خلیفهی فاطمی مستنصر باللّه میزیسته و در سال 420 ه. ق. متولد و به سال 487 هجری درگذشته است.
سیّد امین وی را شاعر آل محمّد (ص) میداند و مینویسد: «قصیدهاش در مدح اهل بیت گواه شیعه بودن اوست». [۱] این قصیده شامل 102 بیت میباشد که اکثر ابیاتش در مدح امام علی (ع) است و از زیباترین قصاید میباشد.
مدح اهل بیت (ع):
1- یا دار غادرنی جدید بلاکرثّ الجدید فهل رثیت لذاک؟!
2- أم أنت عمّا أشتکیه من الهویعجماء مذ عجم الیلی مغناک؟!
3- ضفناک نستقری الرسوم فلم نجدإلّا تباریح الهموم قراک
4- و رسیس شوق تمتری زفراتهعبراتنا حتّی تبّل ثراک
5- ما بال ربعک لا یبلّ؟ کأنّمایشکو الذی أنا من نحولی شاک
6- طلّت طلولک دمع عینی مثلماسفکت دمی یوم الرّحیل دماک
7- و أری قتیلک لا یدیه قاتلو فتور ألحاظ الظباء ظباک
8- هیّجت لی إذ عجت ساکن لوعةبالساکنیک تشبّها ذاکراک
9- لمّا وقنت مسلّما و کأنّماریّا الأحبّة سقت من ریّاک
10- و کفت علیک سماء عینی صیّبااو کفّ صوب المزن عنک کفاک
11- سقیا لعهدی و الهوی مقضیّةأو طاره قبل احتکام نواک
12- و العیش غضّ و الشباب مطیّةللّهو غیر بطیئة الإدراک
13- أیّام لا واش یطاع و لا هوییعصی فنقصی من عنک اذزرناک
14- و شفیعنا شرخ الشبیبة کلّمارمنا القصاص من اقتناص مهاک
15- و لئن أصارتک الخطوب إلی بلیو لحاک ریب صروفها فمحاک
16- فلطالما قضّیت فیک مآربیو أبحت ریعان الشّباب حماک
17- ما بین حور کالنجوم تزیّنتمنها القلائد للبدور حواکی
18- هیف الحصور من القصور بدت لنامنها الأهلّة لامن الأفلاک
19- یجمعن من مرح الشبیبة خفّة المعتزّلین و عفّة النّساک
20- و یصدن صادیة القلوب بأعیننجل کصید الطیر بالأشراک
21- من کلّ مخطفة الحشا تحکی الرشاجیدا و غصن البان لین حراک
22- هیفاء ناطقة النطاق تشکّیامن ظلم صامتة البرین ضناک
23- و کأنّما من ثغرها من نحرهادرّ تباکره بعود أراک
24- عذب الرّضاب کأنّ حشولثاتهامسکا یعلّ به ذری المسواک
25- تلک التی ملکت علی بدلّهاقلبی فکانت أعنف الملاک
26- إنّ الصّبی یا نفس عزّ طلابهو نهتک عنه و اعظات نهاک
27- و الشیب ضیف لا محالة مؤذنبرداک فاتّبعی سبیل هداک
28- و تزوّدی من حبّ آل محمّدزادا متی أخلصته نجّاک
29- فلنعم زاد للمعاد و عدّةللحشران علقت یداک بذاک
30- و إلی الوصیّ مهمّ أمرک فوّضیتصلی بذاک الی قصیّ مناک
31- و به ادرئی فی نحر کلّ ملمّةو إلیه فیها فاجعلی شکواک
32- و بحبّة فتمسّکی أن تسلکیبالزیغ عنه مسالک الهلّاک
33- لا تجهلی و هواه دأبک فاجعلیأبدا و هجر عداه هجر قلاک
34- فسواء انحرف امرؤ عن حبّةأوبات منطویا علی الإشراک
35- و خذی البرائة من لظی ببراءمن شانئیه و امحضیه هواک
36- و تجنّبی إن شئت أن لا تعطبیرأی ابن سلمی فیه و ابن صهاک
37- و اذا تشابهت الامور فعوّلیفی کشف مشکلها علی مولاک
38- خیر الرجال و خیر بعل نساءهاو الأصل الفرع التقّی الزاکی
39- و تعوّذی بالزّهر من أولادهمن شرّ کلّ مضلّل أفّاک
40- لا تعدلی عنهم و لا تستبدلیبهم فتحظی بالخسار هناک
41- فهم مصابیح الدّجی لذوی الحجیو العروة الوثقی لذی استمساک
42- و هم الأدلّة کالأهلّة نورهایجلو عمی المتحیّر الشکّاک
43- و هم الصّراط المستقیم فأرغمیبهواهم أنف الذی یلحاک
44- و هم الأئمّة لا إمام سواهمفدعی لتیم و غیرها دعواک
45- یا امّة ضلّت سبیل رشادهاإنّ الذی استر شدته أغواک
46- لئن ائتمنت علی البریّة خائناللنفس ضیّعها غداة رعاک
47- أعطاک إذ وطّاک عشوة رأیهخدعا بحبل غرورها دلّاک
48- فتبعته و سخیف دینک بعتهمغترّة بالنزر من دنیاک
49- لقد اشتریت به الضّلالة بالهدیلمّا دعاک بمکره فدهاک
50- و أطعتة و عصیت قول محمّدفیما بأمر وصیّه وصّاک
51- خلّفت و استخلفت من لم یرضهللدین تابعة هوی هوّاک
52- خلت اجتهادک للصّواب مؤدّیاهیهات ما أدّاک بل ارداک
53- لقد إجتریت علی اجتراح عظیمةجعلت جهنّم فی غد مثواک
54- و لقد شققت عصا النّبیّ محمّدو عققت من بعد النّبیّ أباک
55- و غدرت بالعهد المؤکّد عقدهیوم «الغدیر» له فما عذراک
56- فلتعلمنّ و قد رجعت به علی الأعقاب ناکصة له علی عقباک
57- أعن الوصی عدلت عادلة بهمن لا یساوی منه شسع شراک؟!
58- و لتسألنّ عن الولاء لحیدرو هو النعیم شقاک عنه ثناک
59- قست المحیط بکلّ علم مشکلو عر مسالکه علی السلّاک
60- بالمعتریه- کما حکی شیطانهو کفاه عنه بنفسه من حاکی
61- و الضارب الهامات فی یوم الوغیضربا یقدّ به إلی الأوراک
62- إذ صاح جبریل به متعجّبامن بأسه و حسامه البتّاک
63- «لا سیف الّا ذو الفقار و لا فتّیالّا علیّ» فاتک الفتّاک
64- بالهارب الفرّار من أقرانهو الحرب یذکیها قنا و مذاکی
65- و القاطع اللیل البهیم تهجّدابفؤاد ذی روع و طرف باکی
66- بالتارک الصّلوات کفرانا بهالو لا الریاء لطال ما راباک
67- أبعد بهذا من قیاس فاسدلم تأت فیه امّة مأتاک
68- أو ما شهدت له مواقف أذهبتعنک اعتراک الشک حین عراک؟!
69- من معجزات لا یقوم بمثلهاالّا نبیّ أو وصیّ زاکی
70- کالشمس إذ ردّت علیه ببابللقضاء فرض فائت الّا دراک
71- و الریح إذ مرّت فقال لها: احملیطوعا ولی اللّه فوق قواک
72- فجرت رجاء بالبساط مطیعةامر الإله حثیثة الایشاک
73- حتّی إذا وافی الرقیم بصحبهلیزیل عنه مریة الشکّاک
74- قال: السّلام علیکم فتبادروابالردّ بعد الصّمت و الإمساک
75- عن غیره فبدت ضغاین صدر ذیحنق لستر نفاقة هتّاک
76- و المیت حین دعا به من صرصرفأجابه و أبیت حین دعاک
77- لا تدّعی ما لیس فیک فتندمیعند امتحان الصّدق من دعواک
78- و الخفّ و الثعبان فیه آیةفتیقّظی یاویک من عمیاک
79- و السّطل و المندیل حین أتی بهجبریل حسبک خدمة الإملاک
80- و دفاع أعظم ما عراک بسیفهفی یوم کلّ کریهة و عراک
81- و مقامه- ثبت الجنان- بخیبرو الخوف إذ ولّیت حشوحشاک
82- و الباب حین دحی به عن حصنهمسبعین باعا فی فضا دکداک
83- و الطائر المشوی نصّ ظاهرلو لا جحودک ما رأت عیناک
84- و الصخرة الصمّا و قد شفّ الظمامنها النفوس دحی بها فسقاک
85- و الماء حین طغی الفرات فأقبلواما بین باکیة إلیه و باکی
86- قالوا: أغثنا یابن عمّ محمّدفالماء یؤذننا بوشک هلاک
87- فأتی الفرات فقال: یا أرض ابلعیطوعا بأمر اللّه طاغی ماک
88- فأغاضه حتّی بدت حصباؤهمن فوق راسخة من الأسماک
89- ثمّ استعادوه فعاد بأمرهیجری علی قدر، ففیم مراک؟!
90- مولاک راضیة و غضبی فاعلمیسیّان سخطک عنده و رضاک
91- ای تیم تیّمک الهوی فأطعتهو عن البصیرة یا عدی عداک
92- و منعت إرث المصطفی و تراثهو ولیته طلما، فمن ولّاک؟!
93- و بسطت أیدی عبد شمس فاغتدتباظلم جاریة علی مغناک
94- لا تحسبیک برئیة ممّا جریو اللّه ما قتل الحسین سواک
95- یا آل أحمد کم یکابد فیکمکبدی خطوبا للقلوب نواکی
96- کبدی بکم مقروحة و مدامعیمسفوحة وجودی فؤادی ذاکی
97- و اذا ذکرت مصابکم قال الأسیلجفونی: اجتنبی لذیذ کراک
98- و ابکی قتیلا بالطفوف لأجلهبکت السّماء دما فحقّ بکاک
99- إن تبکهم فی الیوم تلقاهم غداعینی بوجه مسفر ضحّاک
100- یا ربّ فاجعل حبّهم لی جنّةمن موبقات الظلم و الإشراک
101- و اجبر بها الجبری ربّ و برّهمن ظالم لدمائهم سفّاک
102- و بهم- إذا أعداء آل محمّدغلقت رهونهم- فجد بفکاک [۲]
1- ای کلبهی غم، چندان به پایت درنگ کردم که مصیبتهای فوت را کهنه کردم، آیا به ماتم نشستم؟
2- از آن روز که سروسامانت بهم ریخت، دیگر به شکوهی این عاشق بیدل، دل نسپردی.
3- میهمانت شدم، از در و دیوار تمنّای مراد کردم، اما جز غم و اندوه بر سر خوانت ندیدم.
4- دل مشتاقم چنان در سوز و گداز است که آه جانگدازم سیل اشک بر چهره روان سازد و سامانت را به گل نشاند.
5- چیست که بوموبرت جانب خرّمی نگیرد؟ گویا بسان من از نزاری خود نالان است.
6- بروبام درهم ریختهات سیلاب اشکم فنا کرد. چونانکه روز وداع بنان گلعذارت خون مرا مباح کردند.
7- کشتهی راهت را خونبها نجویند، مژگان پریوشانت خنجر آبدار است.
8- آن دم که به خاک درت پا نهادم، خاطرات وصلم زنده شد، سوز اشتیاقم شعلهور گشت.
9- بهپا ایستادم و سلام دادم، گویا که نگاه جان پرور دوست از نگاه تو آبیاری شده است.
10- از آسمان دیدگانم سیلاب حسرت روان است، دیگرت با ابر بهاران چهکار است؟
11- خوشا دوران وصل که کامم روا بود و هجران نامراد.
12- زندگی شاداب و خرّم، توسن مراد در بساط عیش و کامرانی تازان، کسی به گردش نرسید.
13- دهان سخنچین بسته، سلطان عشق فرمانروا، کام دل به هنگام زیارت روا بود.
14- و چون از زیبارخان وحشی جویای وصال میگشتیم، شور جوانی شفیع درگاهشان بود.
15- اگر حوادث روزگار تو را به نابودی کشاند، گردش زمانه به نیابت از تو آن را درهم میکوبد.
16- به خدا که روزگاری دراز با عیش و عشرت سرکردم، مرغزار باصفایت را به زیر پا سپردم.
17- در میان حوریان سیم تن که بسان اختران گردنبند زرّین بر سینه افشانده.
18- لاغراندام، چون هلال تابان از کاخها سر برآورده.
19- شور و شیدایی عشاق را با عفّت پارسایان به هم آمیخته.
20- دلهای شیدازده را با دیدگان شهلا صید کرده چونانکه صیّاد، مرغ را با دام.
21- باریکمیان، گردن بلورین، با اندامی نرم و کشیده، چون شاخ ارغوان.
22- کمربند زرّین، مزیّن به یاقوت و نگین، شکوه آرد از ستم خلخال سیمین بر ساق و ساعد مرمرین.
23- دندان چون درّ غلطان، مسواکی از چوب اراک بر کنار دهان.
24- لعابش چون آب حیات آویزان، مشک و عبیر از کنارهی دندان با مسواک ریزان.
25- همان پریچهری که با کرشمه و ناز دل از کفم ربود، اما مهری نیفزود.
26- ای جان عزیز، دیگرت شور و شیدایی خریداری ندارد، عقل و خرد ناصح مشفقی است.
27- پیری بر آستانهی در پیک مرگ است، از راه هدایت پیروی کن!
28- از مهر آل رسول توشه برگیر، اخلاص در دوستی مایهی نجات است.
29- بهترین توشهی معادت همین بس، هم ذخیرهی آخرت، گرت حاصل آید.
30- سامان کارت به وصی گذار تا بر کرسی آرزوها برآئی.
31- با یاد او به استقبال حوادث بشتاب، شکوهی روزگار خدمت او بر.
32- به دستاویز مهرش چنگ برزن تا از گمرهی و سرگشتگی بر کنار مانی.
33- راه جهالت مپوی، هوای او از سر منه، با دشمنانش ره آشتی مجوی.
34- آنکه از راه مهرش به در شد، با مشرک کافر برابر شد.
35- دوزخ سوزان شعلهور است «تولّی و تبرّی» برات آزادی است.
36- برحذر باش که بر خاک هلاک نیفتی، چون زادهی «سلمی و صهاک» با سالار مؤمنان درافتی.
37- چون حق و باطل مشتبه ماند، بر حلّال مشکلات علی اعتماد کن.
38- والاترین مردان جفت والاترین زنان، اصل و فرعی پاک، طیّب و طاهر.
39- به دامن نسل پاکش پناه گیر و از شرّ دروغبافان گمراه، در امان باش.
40- از در این خاندان سوی دیگر مپوی، و دیگران را انباز و همتا مگیر، خسارت دنیا و دین همین است.
41- چراغهای تاریکی، هرکه خواهد راه یابد، دستاویزی محکم، هرکه خواهد چنگ یازد.
42- رهبرانند و چون هلال تابان راه گمگشتان را نشان دهند.
43- راه راست و درست، با مهر و ولایشان بینی دشمن به خاک بمال.
44- پیشوایان که پیشوایی جز آنان نیست، بگذار «تیم» و «عدی» هرچه خواهند، بگویند.
45- ای امت سرگشتهی گمراه، مرشد خامت به راه ضلالت کشید.
46- خائنی که امین مردم شناختی، حقّ امانت ضایع و مهمل گذاشت.
47 و 48- از آن دم که زین بر پشت نهاد، به راه کجت برد و با لگام و نیرنگ و فریب مهارت کرد.
49- دنبالش گرفتی، دین پوشالیت را فروختی، درهمی ناچیز از دنیای دون برگرفتی.
50- فرمانش بردی، پس فرمان محمّد پشت سر نهادی و سفارش او را دربارهی وصی از خاطر بردی.
51- آن را که رسول حق، صالح نشناخت، به رهبری برگزیدی و دنبال هوای نفست را گرفتی.
52- پنداشتی انتخاب تو را به راه صواب کشاند، اما به خاکت نشاند.
53- جرمی عظیم مرتکب گشتی، دوزخ سوزان را جایگاه خود ساختی.
54- فرمان رسول را شکستی و بعد از رحلتش، پدر روحانیت را از خود راندی.
55- به روز غدیر که پیمان استوار کرد، راه خیانت گرفتی، ندانم در پاسخ چه داری؟
56- پشت به حق دادی، با شتاب به سوی باطل تاختی، بهزودی سزای خود را میبینی.
57- خدا را؛ از وصّی رسول رخ برتافتی، کسی را همتای او گرفتی که با کفش او هم برابر نبود.
58- به خدا سوگند، مهر حیدر همان نعیم است که به روز جزا باز پرسند، اما شقاوت شما را از در این خاندان راند.
59- آن را که در همهی علوم بینا و در همهی معضلات حلّال مشکلات بود.
60- با کسی مقیاس گرفتی که به اعتراف او شیطان بر سر دوشش سوار بود.
61- آن را که روز نبرد، تیغ بر فرق هرکس نهاد، تا کمر دریده شد.
62- جبریل از صولت و سطوتش با شگفت فریاد برمیکشید.
63- تیغی چون ذو الفقار نباشد و جوانمردی چون علی، دلیر دلیران.
64- او را با ترسوی بزدلی مقیاس گرفتی، همانکه در غوغای جنگ همواره عار فرار را به جان میخرید.
65- آن را که در دل شبها به تهجّد برمیخاست و با قلبی لرزان و چشمی گریان نماز و نیاز به پای میبرد.
66- او را با کسی همتا گرفتی که در خلوت نماز فریضه را ترک میگفت و چه بسیارش آزمودند.
67- اف باد بر این قیاس فاسد، که هیچ ملتی چنین بیمایه رسوایی به بار نیاورد.
68- آیا موقعیت و مقامش نشناختی تا زنگار شک و ریبت از دل بشوید؟
69- آن معجزاتی که جز بر دست پیامبران و اوصیاء پاکشان جاری نگردد.
70- و خورشید در سرزمین بابل بازگشت تا نماز عصرش به موقع ادا باشد؟
71- بادی برخاست، فرمودش، بشتاب و کارگزار حق را بر یال خود سوار کن.
72- باد، هموار و نرم، بساط خیبری بر دوش گرفت، سریع و شتابان فرمان حق را مطیع شد.
73- علی با همرهان، کنار کهف رقیم پا بر زمین نهاد، تا شک و ریب از دلها بزداید.
74- فرمود: درود بر شما باد. اصحاب کهف، بلا درنگ پاسخ بازگفتند، با آنکه از پاسخ دیگران خموشی گرفتند.
75- از اینجا بود که کینهها در سینهها شعلهور شد، از نفاق باطن پرده برکشیدند.
76- باد صرصر که روح و روان نداشت، فرمانش به جان خرید، و تو امت ناپاک راه عصیان سپردی.
77- دعوی ایمان مکن که گاه امتحان از دعوی خود پشیمان گردی.
78- داستان مور و مار، خود، آیت حقی است، وای بر تو از خواب خرگوشی بیدار شو.
79- سطل و مندیل که جبریل امین برای وضو آورد. بهبه از این خدمتکار والامقام.
80- در معرکهی هیجا با شمشیرش به دفاع برخاست، غبار غم از چهرهها بشست.
81- از پایداری و استقامتش در خیبر یاد کن، آن روز که از هراس راه فرار گرفتی.
82- آن روز که دراز قلعهی خیبر برکند، هفتاد گز به دور افکند.
83- «مرغ بریان» شاهد صدقی است، اگر حقایق مشهود را منکر نباشی.
84- در راه صفین صخرهی کوهپیکر، یک تنه از خاک برکند و چشمهی آب گوارایت نوشاند.
85- نهر فرات سر به طغیان برکشید، زن و مرد، گریان و نالان به خدمت دویدند.
86- کای پسر عمّ رسول، خلق را دریاب که بر آستانهی هلاکت اندریم.
87- نزدیک فرات شد و فرمود: «آب سرکش را به کام درکش و فرمان خدا را مطیع شو»!
88- نهر فرات، آب خود در کام کشید، ریگها نمایان شد، ماهیان روی هم انباشته ماندند.
89- دوبارهاش فرمان داد تا به حالت عادی بازگشت. تردیدت در کجاست؟
90- سرور و سالارتر اوست. چه خشنود باشی و یا خشمناک، رضا و خشم تو در برش یکسان است.
91- ای «تیم» هوای نفست خوش آمد، طاعتش بردی. ای «عدی» از راه حق بهدر رفتی.
92- ارث مصطفی را منکر شدی. با سیهکاری بر مسندش جا کردی، برگو فرمان خلافتت که نوشت؟
93- زادگان «عبد شمس» را بر کرسی امارت نشاندی. آنان در سیهکاری راه و رسمت پیش گرفتند.
94- مپندار که از جرم و جنایتشان بری باشی. به حق سوگند حسین را تو کشتی.
95- ای خاندان احمد، تا چند جگر داغدارم در ماتم جانگدازتان در تبوتاب است.
96- قلبم خونچکان. سیلاب اشکم ریزان. آتش دل در اشتعال است.
97- هرگاه از ماتم شما یاد کنم، حسرت و اندوه بر دیدهام فریاد کشد: دیگرت خواب نوشین حرام است.
98- بر کشتهی کربلا سیلاب ماتم روان کن که آسمان هم بر او خون گریست.
99- اگر امروز در سوگ آنان اشک ماتم بریزی، فردای قیامت با چهرهی خرّم بهپا خیزی.
100- ای خدای من، این مهری که به دل دارم، سپر بلایم ساز تا از سیهکاری و شرک در امان باشم.
101- شکست «جبری» را ترمیم کن. از هر سیهکاری که خون آنان ریخت، بری گردان.
102- از برکاتشان ز آتش نیرانم نجات بخش. آن روز که دشمنان در غل و زنجیر باشند.
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج1، ص:254-260.