صامت بروجردى

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
میرزا محمد باقر
زادروز بروجرد
پدر و مادر پنجشنبه
مرگ 16 محرم سال 1331هجری قمرى
جایگاه خاکسپاری کوى صوفیان
سبک نوشتاری عراقى
دیوان سروده‌ها منظومه گلشن زهرا و کتاب ریاض الشّهاده
تخلص صامت

صامت بروجردی (زاده 1263 در بروجرد- درگذشته 1331 ه.ق در بروجرد) از شعراى پرآوازه آیینى در سده سیزدهم و چهاردهم هجرى بود.

زندگینامه

نامش میرزا محمد باقر، فرزند پنجشنبه و تخلص شعرى‌اش «صامت» بود. او مردى فاضل و پرهیزگار و معتقد بود و در گذر حاج سهراب از پیشه سَقَط فروشى [خرده فروشى] امرار معاش مى‌کرد. صفات اخلاقى و خصایص نفسانى او بین خاص و عام مشهور بود. صامت فن شعر را از میرزا عبد المجید نوائى فرا گرفت و کتاب ریاض الشّهاده را تشکیل داد. او پنجشنبه شانزدهم محرم سال هزار و سیصد و سى و یک قمرى درگذشت و در گورستان کوى صوفیان آرمید.

آثار

صامت بروجردى داراى طبعى رسا و توانا بوده و رویکرد جدّى او به مقوله‌هایى که در شعر آیینى مطرح است آثار منظوم او را منزلتى خاص بخشیده است و مراثى و مناقب او از دیرباز مورد عنایت شیفتگان آل اللّه و ستایشگران اهل بیت عصمت و طهارت بوده است.وى از شیوه کلامى سبک عراقى در سرودن آثارش سود جسته است. منظومه‌هاى آیینى صامت بروجردى خصوصا مراثى عاشورایى او در سده اخیر بازتاب چشمگیرى در محافل دینى و هیأت‌هاى مذهبى داشته و ستایشگران آل اللّه با قرائت آثار ماتمى او نام و یادش را زنده نگاه داشته‌اند. صامت بروجردى را باید از پیشگامان شعر آیینى در یک صد ساله اخیر دانست. کلّیات صامت بروجردى بارها به چاپ رسیده و حاوى انواع قالب‌هاى شعرى در موضوعات آیینى است. غزلیات او نیز حال و هواى خاص به خود دارد.

کتاب‌ها

  • گلشن زهرا
  • کتاب ریاض الشّهاده

اشعار

مدیحه مرثیه

گر على بعد از نبى بر مؤمنان مولا نبود اسمى از اسلام و از اسلامیان بر جا نبود...
آنکه را«لولا على»بُد عمدۀ اسباب کار در خلافت لایق این دعوى بیجا نبود
اى پناه بى‌پناهان یا على،در کربلا گر تو بودى در برِ دشمن،حسین تنها نبود...
هیچ لامذهب نکشته میهمان را تشنه‌لب خود گرفتم آب مهر مادرش زهرا نبود
کى کند رأس مسلمان را مسلمان بر سنان در برِ گبر و نصارا این عمل زیبا نبود
آن تن نازک که شد از نعل اسبان توتیا زیب آغوش نبى و سید بطحا نبود؟!
آن‌که از شمشیر خود پیشانى اکبر شکافت آگه از حال حسین و ناله لیلا نبود
آن سرى کاندر برِ حق بود دایم در سجود روى خاکستر به کنج مطبخ او را جا نبود
آل طاها را کشیدن جانب بزم شراب خوش نما در پیش چشم کافر و ترسا نبود
آن لبى کز وى صداى صوت قرآن شد بلند درخورِ چوب یزید شوم بى‌پروا نبود
ماند گر این ماتم عظمى به عالم ناتمام بیش ازین دیگر به(صامت)طاقت انشا نبود [۱]

مدیحه‌سرایى

روز ایجاد که حق خلقت دنیا مى‌کرد در پسِ پرده على بود و تماشا مى‌کرد
بلکه از آینه«کنتُ نبیّا»چو نبى سیر در آب و گل آدم و حّوا مى‌کرد
بود سرمنزل آدم به شبستان عدم که دو تا قدِّ رسا در بر یکتا مى‌کرد...
کاش در یارى فرزند غریبش ز نجف یک زمانى به صف کرب و بلا جا مى‌کرد...
یا على!ساقى کوثر تو و،از شمر،حسین قطره آبى به لب تشنه تمنّا مى‌کرد!...
شمر خنجر به گلوى شه لب‌تشنه نهاد زینب غمزده با گریه تماشا مى‌کرد
آن یکى سوختن خیمه او داشت هوس و آن دگر آتش بیداد مهیا مى‌کرد
هر یتیمى شرر شعله‌اش اندر دامن روى از خیمه سراسیمه به صحرا مى‌کرد
چادر آن یک ز سر زینب بیکس مى‌برد و آن دگر رو به حرم از پى یغما مى‌کرد
کرد خولى چو سر خسرو دین زیب تنور کاش از دود دل فاطمه پروا مى‌کرد
برد سیلاب فنا خرمن صبر(صامت) اندر آن روز که این مرثیه انشا مى‌کرد [۲]

زبان حال حضرت سکینه (علیها السلام)

دریغ و درد که نگذاشتند جان پدر تن مبارکت از آفتاب بردارم
نداد شمر امان کز رخت نگاهى سیر براى توشه شام خراب بردارم
اگر به خواب رود بى‌تو دیده‌ام امشب دگر به روز جزایش ز خواب بردارم
مرا که سوختن دل به اختیارى نیست چگونه از سر آتش کباب بردارم؟
براى گریه اگر کوفیان مجال دهند بناى عالم امکان ز آب بردارم
اگر به شام،یزیدم به بزم خود طلبد چگونه پا سوى بزم شراب بردارم؟
کنم حکایت چوب و لب حسین(صامت)! به روز حشر چو سر از تراب بردارم [۳]

مرثیه عاشورایى

شنیده‌اى که حسین جا به کربلایى داشت ندیده‌اى که چه رنج و چه ابتلایى داشت
شنیده‌اى که لبش تر نشد ز آب فرات ندیده‌اى که چه آه شرر فزایى داشت
شنیده‌اى که گلستان دین خزان گردید ندیده‌اى که چه گلهاى باصفایى داشت...
شنیده‌اى که حسین شد قدش کمان اما ندیده‌اى که چه گلبانگ وا اخایى داشت
شنیده‌اى که على اکبرش ز زین افتاد ندیده‌اى که چه فریاد وا ابایى داشت...
شنیده‌اى که نبودش به دهر نوحه‌گرى ندیده‌اى که چو(صامت)سخن‌سرایى داشت [۴]

در واقعه عاشورا

نه چنان گشت خزان گلشن ایمان چمنش که توان یافت نشان از سمن و یاسمنش
هر زمان پیک غمى مى‌رسد از کرب و بلا که رسد بوى ملالى به مشام از سخنش
محشر آن روز به پا گشت که از ملک حجاز پسر فاطمه در کرب و بلا شد وطنش
خون کنم گریه ز ناکامى نودامادش یا بسوزم ز غم اکبر گل پیرهنش
خاک شد بر سر اسلام چو بر خاک افتاد قد عباس غضنفر فر لشکرشکنش
آن‌که بد زینت آغوش نبى پیکر او ماند آخر به سر خاک تن بى‌کفنش
اى که گفتى ننهادند کفن بر تن او مگر از ضرب سم اسب به جا بود تنش
بعد تاراج از آن شاه سلیمان دربان ماند یک خاتمى آن هم به کف اهرمنش
(صامت)از زندگى خود به جهان دارد ننگ بس که شد عرصه به جان تنگ ز درد و محنش [۵]

غزل مرثیه

چرا لباس عزا،دوستان!به بر نکنید؟ ز ناله عالم ایجاد را خبر نکنید
چرا دو دست براى حسین به سر نزنید؟ ز گریه رخنه به بنیاد خشک و تر نکنید
بود بهاى جنان روز حشر گوهر اشک براى چیست که تحصیل این گهر نکنید؟
شکسته شد پر و بال کبوتران حرم چرا چو جغد سر خود به زیر پر نکنید...
فکنده شال عزا بو البشر به گردن خویش چرا ز داغ پسر یارى پدر نکنید؟
به خاک ماریه افتاد جسم شاه شهید چرا به پیکر صد پاره‌اش گذر نکنید
براى حبّ وطن گر ز کربلا دورید ز دل چرا به سوى کربلا سفر نکنید
گذشت از سر جان شاه دین براى شما شما چرا به رهش ترک جان و سر نکنید؟
بهار عمر على اکبرش خزان گردید چرا هواى گلستان ز سر به در نکنید؟
به شام زینب دلخون بود خرابه نشین فغان چرا از غمش شام تا سحر نکنید
به بوسه‌گاه نبى مى‌زند به چوب یزید چرا شکایت او را به دادگر نکنید؟
به پا نموده قیامت ز شعر خود(صامت) ازین قیامت عظمى چرا حذر نکنید؟! [۶]


منابع

  • دانشنامه‌ی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج‌ 2، ص: 1030-1031.
  • محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا،زمزم هدایت، ج1، ص 469-473.


پی نوشت

  1. کلیات صامت بروجردى،تهران،کتابفروشى علمیّه،بى‌تا،ص 40.
  2. همان،ص 40 و 41.
  3. همان،ص 139.
  4. همان،ص 160 و 161.
  5. همان،ص 162.
  6. همان،ص 136.