سید محمود توحیدى (ارفع کرمانی)
سید محمود (ارفع) توحیدى | |
---|---|
زادروز | 1322 ه.ش کرمان |
مرگ | 1379 ه.ش |
دیوان سرودهها | یاسها و داسها و در شهر قصه هیچ عجیبى عجیب نیست |
تخلص | ارفع |
از زندگینامۀ این شاعر تواناى کرمانى جز این نمىدانیم که در سال 1322 در کرمان به دنیا آمده و به سال 1379 در 57 سالگى بدرود حیات گفته است.آقاى سید محمد على گلابزاده در مقدمه مجموعۀ شعرى او«یاسها و داسها»مىنویسد:
«...آنچه شعر(ارفع)را از سایر شاعران معاصر متمایز مىسازد این است که او همان قدر به زیبایى کلام اهمیت مىدهد که به محتوى و معانى.به عبارت دیگر وى آن چنان در تلفیق این دو توفیق داشت که حتى اهل نظر مىماندند که او در سرایش آن شعر،اولویّت را به زیبایى کلام و هماغوشى دلنشین و شیرین واژهها داده،یا به صلابت و سنگینى و محتوایى مولاناگون؟». [۱] و خانم پروین سلاجقه دربارۀ او مىنگارد:
«تأثیر غزل پیشینیان به ویژه نزدیکى به زبان سعدى در عاشقانهها،مولانا در عارفانهها، بیدل و صائب در مضمونپردازى،تعبیرات و ترکیبات شاعرانه در آثار او مشهود است ولى در نهایت مىتوان گفت که سبک شخصى اوست که با آمیزش تجربههاى گذشته و دغدغههاى زمانۀ نو و نظر به آفاق شعر معاصر حرف اوّل را مىزند،همچنین واژگان و فضاى نمادین اشعار به بسیارى از غزلها،خاصیّتى«فرازمانى»بخشیده و چاشنى عشق و عرفان در این میان بر غناى محتوایى اشعار او افزوده است.شعر(ارفع)آینهاى است که در صداقت خویش،زشتى و زیبایى را آن گونه که هست مىنمایاند و در ژرفْ ساخت خود عالمى عارى از دورنگى و پلیدى را به نمایش بگذارد،عالمى که جلوههاى معشوق ازلى در هر گوشۀ آن پدیدار است». [۲]
در این غزل ناب و پرشور عاشورایى که سرشار از جلوههاى بدیع خیال و لبریز از فضاى زیباى تصویرى است،توانایىهاى این شاعر غزلسراى کرمانى را مىتوان به تماشا نشست و بر این حقیقت تلخ اعتراف کرد که در گوشه و کنار این خاک پهناور سخنوران بزرگى زندگى مىکنند که آثارشان از آثار مطرح شعراى پرآوازۀ روزگار ما چیزى کم ندارد و تنها گناهشان این است که در تهران زندگى نمىکنند و نامشان بر سر زبانها نیست!
سرخیل عشّاق
مهتاب دیشب رنگ و بویى آشنا داشت | سُکر دعا،شوق لقا،عطر خدا داشت | |
آرام همچون خلسه در دامانِ اشراق | سیر و سلوکى تند،اما بىصدا داشت | |
مهتاب دیشب حرف از خورشید مىزد | گویا خبر از کهکشان نینوا داشت | |
گفتم:چه آمد بر سرِ سرخیل عشاق؟ | گفتا:بپرس از نیزه،پرسیدم،حیا داشت! | |
گفتم:تبسّم زد گلوى غنچه بر خون | گفتا:شقایق راز آن را بر ملا داشت | |
گفتم:به نخل تشنه بر دریا،چه آمد؟ | گفتا:عطش بر همتش صد مرحبا داشت | |
آبى که میراب از کنار لب به شط ریخت | یک شط نشان از مردى و جود و سخا داشت | |
گفتم:گلى افتاده زیر بوتهاى خار | گفتا:به یادت هست روزى جا کجا داشت؟ | |
گفتم:سرى بر نیزه رو بر کاروان کرد | گفتا:یتیمى دادِ«انْظُرْ یا ابا»داشت | |
گفتم:چرا خون مىچکید از چوب محمل؟ | سر کوفت بر دیوار و از گفتن ابا داشت | |
مهتاب دیشب تا طلوع صبح(ارفع)! | واکربلا!واکربلا!واکربلا داشت [۳] |
چاپ اوّل مجموعۀ شعرى ارفع کرمانى،با عنوان«در شهر قصه هیچ عجیبى عجیب نیست»در سال 1378 و چاپ دوم آن با الحاق تعدادى از غزلهاى جدید او به مناسبت سالگرد درگذشت وى به نام«یاسها و داسها»به سال 1380 چاپ و منتشر شده است.
منابع
محمد علی مجاهدی، کاروان شعر عاشورا، زمزم هدایت، ج1، ص 560-562.