حسنا محمدزاده
حُسنا محمدزاده، در سال 1361 شمسی در شهر کاشان متولد شد. او از شاعران معاصر فارسی زبان است که در وصف امام حسین (ع)، اشعاری را سروده است.
حُسنا محمدزاده | |
---|---|
زادروز | 1361 ه.ش کاشان |
ملیت | ایرانی |
آثار | «هنوز قلب قلم درد می کند... برگرد!»، «عشقهای بیحواس»، «یک مشت آسمان»، «خورشیدهای توأمان» و «زیر هر واژه آتشفشان است» |
زندگینامه
آغاز فعالیت شعری ایشان از سال 1376 در حالیکه پانزده سال بیش نداشت آغاز شد. محمدزاده در چند جشنواره از جمله جشنواره بینالمللی مقاومت و جشنواره بینالمللی خدیجه (س) برگزیده شده است.
آثار حسنا محمدزاده
آثار حسنا محمدزاده عبارتند از: مجموعههای «هنوز قلب قلم درد می کند... برگرد!»، «عشقهای بیحواس»، «یک مشت آسمان»، «خورشیدهای توأمان» و «زیر هر واژه آتشفشان است» از ایشان به چاپ رسیده است. محمدزاده نامزد دریافت جایزه سال 2010 و 2011 امید از دانشگاه لندن (بنیاد ژاله اصفهانی) بوده است. ایشان همچنین برگزیده سیزدهمین دوره جایزه کتاب فصل (مجموعه هنوز قلب قلم درد می کند... برگرد)، برگزیده دومین جشنواره کتاب انقلاب (مجموعه جوهر جان) و برگزیده جایزه کتاب سال قلم زرین (مجموعه خورشیدهای توأمان) شده است.
اشعار
خطبههای پریشانی
آمد و در دلِ باد پیچاند، بوی لبهای قرآنیاش را | در نگاهِ ترک خورده خاک، دید ساعات پایانیاش را | |
او که نامش کلید نجات است، مظهرِ «قَد اَقمتَ الصّلاه» است | کشتی نوح آورده تا عشق، طی کند راه طوفانیاش را | |
نامه کوفیان نینوا شد، هیزم آتش خیمهها شد | تا مزین کند با لبِ تیغ، صحنه سرخ مهمانیاش را | |
خشم را کینه میداند و بس، آه در سینه میداند و بس | آمده تا به پایان رساند، راهِ تاریک و طولانیاش را | |
خون به پیشانی آسمان ریخت، اشکِ گودال و مسجد، در آمیخت | زمزمه کرد نهج البلاغه، خطبههای پریشانیاش را | |
میروی بی تو دنیا یتیم است، حالِ دُردانههایت وخیم است | روز ِ تفسیرِ «ذبح ٍ عظیم» است، تشنه آورده قربانیاش را | |
خونِ گرمت ستون جهان شد، دُرِّ گنجینه آسمان شد | نور میخواست آذین ببندد، با حضور تو پیشانیاش را |
هفتاد و دو فریاد
پر میکشم، شعرم به دست باد اگر باشد | مقصد کویر ِداغ عشق آباد اگر باشد | |
در خون گرمت غسل خواهم داد بالم را | پروانه افکار من آزاد اگر باشد | |
شیرینی آب فرات از سکه میافتد | در دستهای تشنه فرهاد اگر باشد | |
امواج، درس عاشقی باید بیاموزند | لبهای خشک ماه من استاد اگر باشد | |
در این جزیره تشنگی معنا نخواهد یافت | مشکی به دوش مرغ دریا زاد اگر باشد | |
دستی کلید قفلهای بسته خواهد شد | آن دست -دستی که به خاک افتاد- اگر باشد | |
یک بغض میدوزد زمین را بر زمان با درد | در سینهاش هفتاد و دو فریاد اگر باشد | |
بوی خدا پر میکند دلهای خالی را | موی پریشانت به دست باد اگر باشد |
چشمههای بیپایان
گریه کن تا غمت سبک بشود! گریه کن خیمههای ویران را! | میدَوانی کدام سوی زمین چشمهای هنوز حیران را؟ | |
خاکها را که خون به دل کردند، آب را تا همیشه گِل کردند | آتش کینههایشان سوزاند، تکههای دل بیابان را | |
آب، در آرزوی لبهایت، «و اِذا البحرُ سُجّرت» میخواند | آب، حس کرده بود روی سرش، پنجههای سیاه توفان را | |
طاقتت را زیاد کن بانو! پای لبهای خیزران خورده | چوبها! لااقل نگه دارید، حرمت آیههای قرآن را | |
جز تو راز دل محرم را، هیچکس برملا نخواهد کرد | راز پروانههای بیبال و ... غنچههای بدون گلدان را | |
ذوالفقاری که بر لبت داری، سنگ معیار عدل خواهد شد | با ترازوی سکه میسنجند، کوفیان فرق کفر و ایمان را | |
خواهری مثل کوه میخواهند، رودهای رسیده تا دریا | کوه مانده که ماندگار کند، چشمههای بدون پایان را |
گهوارههای درد
پر میکشد پروانهای زخمی به سویت | گهوارهای جان میدهد در آرزویت | |
باید به دست تیرهای تشنه یک روز | باغ گل سرخی بروید از گلویت | |
با مشتی از گلهای پرپر آسمان هم | سرمست باشد روز و شب از سُکرِ بویت | |
هفتاد و دو خورشید میآیند آرام | دنبال نور ِ چشمهای چاره جویت | |
در قلبِ این منظومه آشفته باید | کوچکترین سیاره باشد ماهِ رویت | |
از کهکشان راه شیری تا لب خاک | لبریز گردند استکانها با سبویت | |
حتماً خدا در خلقتش یک روز معصوم | دلهای عاشق را گره میزد به مویت | |
هر روز میگردند مادرهای بیخواب | گهوارههای درد را در جستجویت |
خورشیدهای توأمان
تمام چشمهای تشنه حس کردند باران را | شبی که غنچهها دیدند بیداد زمستان را | |
من از اشک ترنج وُ تیغهای سرخ میترسم | چه دستی کرد پرپر، حُسن یوسفهای گلدان را | |
چقدر از این طرفها بوی درد و آه میآید | که بر لب میرساند نیمه شب تا سحر جان را | |
شبِ قدر است، تقدیر زمان امشب رقم خوردهست | زمین کربلا رویانده چشمی اشک ریزان را | |
به خنجر ریزِ غربت میرسد تقویم، آشفته | چه خوش حرمت نگه میدارد آتش، آهِ مهمان را | |
غدیریها برای بغضهای زیر خاکستر | به پای مسلخ آوردند حتی عید قربان را | |
همانهایی که مسجد را به خون آغشته میکردند | به دست کینهها دادند روزی، گوی و میدان را | |
چه سنگین است تاوان عزیز «فاطمه» بودن | به جرم عاشقی بردند روی نیزه قرآن را | |
همیشه خون ِگرم و تازه میجوشد از این قصّه | نمیبیند به خود این عشق، هرگز رنگ پایان را |
برای امام سجاد (ع)
ماندهام از کجا شروع کنم، پای شعرم به درد زنجیر است | واژههایم به گریه افتادند، چه شروعی! چقدر دلگیر است! | |
یک طرف بوی درد می آید، بستری غرق در ستاره شده | یک طرف بوی خون و خاکستر، همه جا ازدحام شمشیر است | |
آتش افتاده بر دل صحرا، دارد از التهاب میسوزد | همه جا میشود عطش باران، آب از آب بودنش سیر است | |
زل زده آسمان به قلب زمین، بوی خورشید تازه میآید | نبض تاریخ تندتر شده است، لحظهای بعد ظهر تقدیر است | |
چه بگویم خدا؟! زبانم لال، قلم اینجای شعر میشکند | هر طرف میرود تنی بیسر، زیر آوار نیزه و تیر است | |
به کجا میبرید سرها را؟ امْ حَسِبْتَ! صدای صوت کیست؟ | سنگها لحظهای سکوت کنید، ضربههاتان بدون تأثیر است | |
بدرقه میکنید با آتش، تا کجا کودکان غمزده را | آی مردم! چگونه میخوابید؟ قهرمانی اسیر زنجیر است | |
از لبش ذوالفقار میجوشد، تیزتر از همیشههای خودش | کربلا زنده میشود با او، خواب شیطان بدون تعبیر است |
منابع
طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج 2، ص: 1218-1222.