غلامرضا آذر حقیقى (آذر): تفاوت میان نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| زمینه فعالیت = | | زمینه فعالیت = | ||
| ملیت = | | ملیت = | ||
| تاریخ تولد =1280 | | تاریخ تولد =1280 | ||
| محل تولد =مشهد | | محل تولد = روستای کاهو (از توابع مشهد) | ||
| والد =محمد ولى | | والد =محمد ولى | ||
| تاریخ مرگ =1358 | | تاریخ مرگ =1358 | ||
| محل مرگ =مشهد | | محل مرگ =مشهد | ||
| علت مرگ = | | علت مرگ = |
نسخهٔ ۱۸ اوت ۲۰۱۹، ساعت ۱۴:۵۵
غلامرضا آذر حقیقى | |
---|---|
زادروز | 1280 روستای کاهو (از توابع مشهد) |
مرگ | 1358 مشهد |
محل زندگی | مشهد |
تخلص | آذر |
حاج غلامرضا آذر حقیقى (زاده 1280 در مشهد- درگذشته 1358) شاعر آئینی ایرانی است.
زندگینامه
او فرزند محمد ولى و تخلّصش «آذر» است که در قریۀ کاهو از دهات کوهپایۀ مشهد متولد شد.وى پس از آموختن خواندن و نوشتن به سرودن شعر و نوحههاى سینهزنى پرداخت. آذر سالها در مشهد به تعلیم و تربیت مدّاحان اهتمام ورزید و شیوۀ نوحهخوانى را به علاقمندان آموخت و این سنّت پسندیده را از انحصار بیرون آورد و گسترش داد. متانت، بردبارى، تواضع و اخلاص او زبانزد خاص و عام بود. در صحن نو در جوار امام على بن موسى الرضا (ع) به خاک سپرده شد.
آثار
مجموعه اشعار و نوحههاى آن مرحوم در 5 جلد منتشر و بارها تجدید چاپ شده است.[۱]
اشعار
سفیر کوفه
به زیر تیغم و این آخرین سلام من است | عزیز فاطمه! سوى تو این پیام من است | |
به کوى عشق، نخستین فدایى تو منم | هزار شکر که سربازىات مرام من است | |
لبم به ذکر تو گویاست تا توان دارم | که عشق روى تو کارِ علَى الدّوام من است | |
به جرم یارى دین گر شوم شهید چه غم | که این عقیده و این علت قیام من است | |
به راه عشق تو جان مىدهم ولى شادم | از این که قرعۀ جان باختن به نام من است [۲] |
شِبه احمد (ص)
بر زمین شیرازۀ امّ الکتاب افتاده است | یا که شبه احمد از پشت «عقاب» افتاده است؟ | |
این علىِّ اکبر است افتاده در دریاى خون | یا که عکسِ ماهِ غرق خون در آب افتاده است؟ | |
رو عقابا در حرم آهسته با لیلا بگو: | قرص ماهت در میانِ آفتاب افتاده است | |
سرور لبتشنگان از داغ جانسوز پسر | در سراپاى وجودش انقلاب افتاده است | |
گشت ظاهر در رُخَش آثار پیرى تا که دید | نو خطش از پا در ایام شباب افتاده است | |
بر سرش بنشست و بر زانو نهاد از غم سرش | خواند نور دیده را، دید از جواب افتاده است | |
خم شد و صورت به صورت، لب به لب بنهاد و گفت: | آتش داغت على! بر جانِ باب افتاده است | |
یا على! بعد از تو بادا خاک بر فرق جهان | بی تو شهد زندگانى در سراب افتاده است [۳] |