عبید الله بن زیاد: تفاوت میان نسخهها
جز (←خصوصیات ظاهری) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
==زندگینامه== | ==زندگینامه== | ||
===پدر=== | ===پدر=== | ||
پدرش زیاد را به جهت ابهام در نسبش به زیاد بن ابیه، زیاد بن اُمّه، زیاد بن سُمَیه و زیاد بن عُبَید خواندهاند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص213؛ تاریخ طبری، ج4، ص185؛ | پدرش زیاد را به جهت ابهام در نسبش به زیاد بن ابیه، زیاد بن اُمّه، زیاد بن سُمَیه و زیاد بن عُبَید خواندهاند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص213؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج4، ص185؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابنعبدالبر، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت: 1412 قمری / 1992 میلادی.، ج2، ص523.</ref> بعدها در سال 44 هجری معاویه در اقدامی سیاسی برای جذب زیاد به دستگاه خویش او را به پدر خویش منتسب و برادر خود خواند و از آن پس، زیاد بن ابیسفیان نیز خوانده شد.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص218،216؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص218-219؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص214-215؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص191-192. انتساب زیاد به ابوسفیان همواره مورد اعتراض و انتقاد ائمه علیهم السلام و بزرگان صحابه بود. امام حسن (ع) ضمن نامهای به زیاد، انتساب وی به معاویه را مخالف فرموده پیامبر (ص): (الوَلَدُ لِلفِراشِ وَ لِلعاهِرِ الحَجَرَ فرزند از آن شوهر و برای زناکار سنگسار است) و اصول اسلامی دانست. امام حسین (ع) نیز در نامهای به معاویه نوشت که وی بر خلاف فرموده پیامبر (ص)، زیاد بن سمیه را که بر فِراشِ عبید بنده ثقیف به دنیا آمده، پسرِ پدرِ خویش خوانده است. ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص 138؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ابن ابی الحدید، عزّالدین عبدالحمیدبن محمد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: 1385 – 1387 قمری / 1965 – 1967 میلادی. ، ج16، ص194. </ref> | ||
مادر زیاد بنا به قول مشهور سمیه از کنیزان حارث بن کَلَدَه ثقفی بود و از آنجا که سمیه از زنان فاجر طائف بود، پدر زیاد معلوم نیست.<ref>- ر.ک : الطبقات الکبری، ج7، ص99؛ مروج | مادر زیاد بنا به قول مشهور سمیه از کنیزان حارث بن کَلَدَه ثقفی بود و از آنجا که سمیه از زنان فاجر طائف بود، پدر زیاد معلوم نیست.<ref>- ر.ک : الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج7، ص99؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص192؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابنعبدالبر، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت: 1412 قمری / 1992 میلادی.، ج2، ص523. </ref> گاه نیز بنا بر قاعده فراش<ref>-قاعده فراش: الوَلَدُ لِلفِراشِ وَ لِلعاهِرِ الحَجَرَ ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص212،138؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ابن ابی الحدید، عزّالدین عبدالحمیدبن محمد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: 1385 – 1387 قمری / 1965 – 1967 میلادی. ، ج16، ص194. </ref> او را به عبید ثقفی همسر سمیه نسبت دادهاند.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص212،138.</ref> | ||
در اقوال مختلف تاریخ تولد او سال نخست هجرت، سال دوم هجرت و یا سال فتح مکه در طائف بود.<ref>- ر.ک : الطبقات الکبری، ج7، ص100؛ | در اقوال مختلف تاریخ تولد او سال نخست هجرت، سال دوم هجرت و یا سال فتح مکه در طائف بود.<ref>- ر.ک : الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج7، ص100؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابنعبدالبر، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت: 1412 قمری / 1992 میلادی.، ج2، ص523.</ref> کنیهاش ابومغیره بود.<ref>- مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص216. </ref> او در عصر خلافت ابوبکر اسلام آورد.<ref>- 129. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: 1401- 1409 قمری / 1981 – 1988 میلادی.، ج5، ص18.</ref> | ||
زیاد در زمان خلافت عمر در فتح شوشتر حضور داشت. سپس از طرف عمر بن خطاب برای اصلاح امور یمن به آن دیار رفت.<ref>- ر.ک : کتاب نسب قریش، ص224-225؛ | زیاد در زمان خلافت عمر در فتح شوشتر حضور داشت. سپس از طرف عمر بن خطاب برای اصلاح امور یمن به آن دیار رفت.<ref>- ر.ک : کتاب نسب قریش، مصعب بن عبدالله زبیری، چاپ لوی پروونسال، قاهره، 1953 میلادی.، ص224-225؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابنعبدالبر، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت: 1412 قمری / 1992 میلادی.، ج2، ص525.</ref> زیاد در روزگار فتوح، همراه عُتبَة بن غَزوان بود و عتبه او را به دلیل ذکاوتش برای تقسیم غنائم، به سمت دبیری خود انتخاب کرد.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص212-213.</ref> پس از آن، زیاد عمال و والیان بصره را در اداره کارها یاری کرد و کاتب آنان بود. چنانکه بعدها کاتب مغیرة بن شعبه، ابوموسی اشعری، عبدالله بن عامر و عبدالله بن عباس شد.<ref>- المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص378.</ref> در زمان خلافت امام علی (ع) از طرف عبدالله بن عباس (والی بصره)، مسئول خراج و بیت المال و در غیاب عبدالله بن عباس، قائم مقام وی در بصره بود<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج4، ص543، ج5، ص110. </ref> و در سال 39 هجری به پیشنهاد عبدالله بن عباس و تأیید جاریة بن قدامه از سوی امام علی (ع) والی فارس گردید. آن حضرت رفتار و اعمالش را زیر نظر داشت و همانگونه که با تمامی کارگزارانش برخورد میکرد، با زیاد هم برخورد کرد و چون احتمال میداد که زیاد در جمعآوری مالیات سختگیری کند، در گفتاری طولانی که او را از گرفتن خراج پیش از موعد نهی فرمود، به او تذکراتی داد: ای زیاد! کار به عدالت کن و از ستم و بیداد بپرهیز که ستم، رعیت را به آوارگی وادارد و بیدادگری، شمشیر را در میان آرد و مردم را به مبارزه مسلحانه فرا خواند.<ref>- نهج البلاغه، حکمت 476. </ref> | ||
بههرحال زیاد در فارس مأموریت خویش را بهخوبی انجام داد و حتی امور آن ولایت را سامان داد و خراج را گردآوری کرد،<ref>- انساب الاشراف، ج4، ص214؛ تاریخ طبری، ج5، ص137،122،110؛ | بههرحال زیاد در فارس مأموریت خویش را بهخوبی انجام داد و حتی امور آن ولایت را سامان داد و خراج را گردآوری کرد،<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص214؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص137،122،110؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابنعبدالبر، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت: 1412 قمری / 1992 میلادی.، ج2، ص525.</ref> اما نامهای از امام علی (ع) به زیاد در دست است که آن حضرت وی را به دلیل نفرستادن خراج فارس و تزویر در اینباره، توبیخ کرده است.<ref>- تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص204؛ نهج البلاغه، نامه20: و همانا من به خداوند سوگند میخورم، سوگندی راست. اگر مرا خبر رسد که تو در فیء مسلمانان اندک یا بسیار خیانت کردهای، چنان بر تو سخت گیرم که اندک مال مانی و درمانده به هزینه عیال و خوار و پریشانحال. و السلام.</ref> | ||
در همین زمان، معاویه نامهای به زیاد نوشت و سعی در شوراندن او علیه امام علی (ع) داشت که زیاد نپذیرفت و نامه معاویه را برای امام علی (ع) فرستاد. آن حضرت نیز در جواب زیاد، نامهای نوشت و او را از فریبکاری معاویه برحذر داشت.<ref>- نهج البلاغه، نامه44: دانستم که معاویه نامهای به تو نوشته، میخواهد خِردت را بلغزاند و عزمت را سست گرداند. از او بترس که شیطان است. نزد آدمی میآید و از پیشرو و پشتسر و راست و چپ او در آید تا به هنگام غفلت وی بر او بتازد و خردش را تاراج سازد</ref> | در همین زمان، معاویه نامهای به زیاد نوشت و سعی در شوراندن او علیه امام علی (ع) داشت که زیاد نپذیرفت و نامه معاویه را برای امام علی (ع) فرستاد. آن حضرت نیز در جواب زیاد، نامهای نوشت و او را از فریبکاری معاویه برحذر داشت.<ref>- نهج البلاغه، نامه44: دانستم که معاویه نامهای به تو نوشته، میخواهد خِردت را بلغزاند و عزمت را سست گرداند. از او بترس که شیطان است. نزد آدمی میآید و از پیشرو و پشتسر و راست و چپ او در آید تا به هنگام غفلت وی بر او بتازد و خردش را تاراج سازد</ref> | ||
===زیاد پس از شهادت امام علی (ع)=== | ===زیاد پس از شهادت امام علی (ع)=== | ||
پس از شهادت امیرالمؤمنین و صلح امام حسن (ع)، زیاد با وساطت مغیرة بن شعبه، از فارس به شام نزد معاویه رفت و پس از گزارش درباره اموال فارس و مصالحه با معاویه در آنباره به کوفه بازگشت و در آنجا اقامت گزید.<ref>- تاریخ طبری، ج6، ص176-179.</ref> | پس از شهادت امیرالمؤمنین و صلح امام حسن (ع)، زیاد با وساطت مغیرة بن شعبه، از فارس به شام نزد معاویه رفت و پس از گزارش درباره اموال فارس و مصالحه با معاویه در آنباره به کوفه بازگشت و در آنجا اقامت گزید.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج6، ص176-179.</ref> | ||
معاویه در سال 45 هجری زیاد را به حکومت بصره گمارد و خراسان، سیستان، بحرین، عمان و هند را نیز به وی داد. در سال 50 و پس از مرگ مغیرة بن شعبه، والی کوفه، حکومت کوفه را نیز به زیاد سپرد. وی نخستین کسی بود که حکومت عراقین (کوفه و بصره) را بهدست گرفت <ref>- المعارف، ص346؛ تاریخ طبری، ج5، ص234.</ref> | معاویه در سال 45 هجری زیاد را به حکومت بصره گمارد و خراسان، سیستان، بحرین، عمان و هند را نیز به وی داد. در سال 50 و پس از مرگ مغیرة بن شعبه، والی کوفه، حکومت کوفه را نیز به زیاد سپرد. وی نخستین کسی بود که حکومت عراقین (کوفه و بصره) را بهدست گرفت <ref>- المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص346؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص234.</ref> | ||
زیاد به سرکوب مخالفان خاندان اموی پرداخت. او با شدت و خشونت، سلطه امویان را بر عراق بر قرار کرد، پادشاهی معاویه را استوار ساخت، مردم را به اطاعت از او واداشت. به پندار مؤاخذه میکرد و به گمان عقوبت میداد. همسایه را به جرم همسایهای بازخواست میکرد و بدینگونه امنیت را برقرار کرد. در ایام حکومتش، مردم از او سخت بیمناک بودند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج4، ص221-222،228؛ تاریخ طبری، ج5، ص222-223.</ref> | زیاد به سرکوب مخالفان خاندان اموی پرداخت. او با شدت و خشونت، سلطه امویان را بر عراق بر قرار کرد، پادشاهی معاویه را استوار ساخت، مردم را به اطاعت از او واداشت. به پندار مؤاخذه میکرد و به گمان عقوبت میداد. همسایه را به جرم همسایهای بازخواست میکرد و بدینگونه امنیت را برقرار کرد. در ایام حکومتش، مردم از او سخت بیمناک بودند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص221-222،228؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص222-223.</ref> | ||
گفته شده است در آغاز حکومتش در مسجد کوفه سخنرانی کرد. پس از پایان سخنرانی مردم او را با ریگ زدند، به همین سبب دستور داد دستان سی و به قولی هشتاد تن را بریدند.<ref>- ر.ک : تاریخ طبری، ج5، ص234-235.</ref> | گفته شده است در آغاز حکومتش در مسجد کوفه سخنرانی کرد. پس از پایان سخنرانی مردم او را با ریگ زدند، به همین سبب دستور داد دستان سی و به قولی هشتاد تن را بریدند.<ref>- ر.ک : تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص234-235.</ref> | ||
زیاد نسبت به مردم عراق و شیعیان سختگیری بسیار کرد. وی دستان مسلمانان را قطع و چشمانشان را کور و آنان را به دار میآویخت.<ref>- | زیاد نسبت به مردم عراق و شیعیان سختگیری بسیار کرد. وی دستان مسلمانان را قطع و چشمانشان را کور و آنان را به دار میآویخت.<ref>- المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص479؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص138-139.</ref> همچنین، شیعیان را به سبّ و لعن امام علی (ع) وامیداشت.<ref>- تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص235. </ref> | ||
حجر بن عدی از یاران برجسته امیرالمؤمنین، علیه زیاد شورید. زیاد بر او و سیزده تن از یارانش دست یافت و همگی آنان به دستور معاویه کشته شدند.<ref>- الغارات، ج2، ص695؛ الفتوح، ج4، ص344. </ref> | حجر بن عدی از یاران برجسته امیرالمؤمنین، علیه زیاد شورید. زیاد بر او و سیزده تن از یارانش دست یافت و همگی آنان به دستور معاویه کشته شدند.<ref>- الغارات، ثقفی، ابراهیم بن محمد، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران: 1355 شمسی.، ج2، ص695؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج4، ص344. </ref> | ||
===مرگ پدر=== | ===مرگ پدر=== | ||
از آنجا که معاویه در سال 53، حکومت حجاز را نیز علاوه بر کوفه و بصره به زیاد سپرد، مردم مدینه به سبب ظلم و خشونت زیاد، سه روز در مسجد پیامبر ناله سر دادند. در پی آن کورکی (دُمَل) در دست او پیدا شد و به سبب چرک آن مُرد.<ref>- مروج | از آنجا که معاویه در سال 53، حکومت حجاز را نیز علاوه بر کوفه و بصره به زیاد سپرد، مردم مدینه به سبب ظلم و خشونت زیاد، سه روز در مسجد پیامبر ناله سر دادند. در پی آن کورکی (دُمَل) در دست او پیدا شد و به سبب چرک آن مُرد.<ref>- مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص216؛ الکامل فی التاریخ، ص493-494.</ref> بنا بر پارهای روایات مرگ زیاد پس از نفرین امام حسن (ع) بوده است.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص307؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج4، ص316-317.</ref> اما چون مرگ زیاد پس از شهادت امام حسن (ع) بوده است، این نقل درست به نظر نمیرسد. او در رمضان سال 53 هجری در کوفه مُرد و در ثُوَیه، خارج از کوفه به خاک سپرده شد.<ref>- مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص216.</ref> | ||
پس از مرگ او پسرانش عبدالرحمن در خراسان، عبیدالله در خراسان و عراقین، سَلم در خراسان و عَبّاد در سیستان به حکومت رسیدند.<ref>- المعارف، ص347-348.</ref> | پس از مرگ او پسرانش عبدالرحمن در خراسان، عبیدالله در خراسان و عراقین، سَلم در خراسان و عَبّاد در سیستان به حکومت رسیدند.<ref>- المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347-348.</ref> | ||
===مادر=== | ===مادر=== | ||
مادر عبیدالله، مرجانه به قولی شاهدختی ایرانی بود<ref>- سیر اعلام النبلاء، ج3، ص545. </ref> که زیاد وی را به ازدواج شیرویه اسواری درآورد و عبیدالله در خانه شیرویه متولد شد و به همین جهت زیاد او را به مرجانه سپرد، از اینرو عبیدالله در میان اسواران (سپاهیان سواره و آزاده ایرانی) پرورش یافت و عربی را درست ادا نمیکرد.<ref>- المعارف، ص347.</ref> او از لحاظ ظاهری نیز سرخروی و زیبا و شبیه به موالی بود.<ref>- الامامه و السیاسه، ج2، ص18.</ref> | مادر عبیدالله، مرجانه به قولی شاهدختی ایرانی بود<ref>- 129. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: 1401- 1409 قمری / 1981 – 1988 میلادی.، ج3، ص545. </ref> که زیاد وی را به ازدواج شیرویه اسواری درآورد و عبیدالله در خانه شیرویه متولد شد و به همین جهت زیاد او را به مرجانه سپرد، از اینرو عبیدالله در میان اسواران (سپاهیان سواره و آزاده ایرانی) پرورش یافت و عربی را درست ادا نمیکرد.<ref>- المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347.</ref> او از لحاظ ظاهری نیز سرخروی و زیبا و شبیه به موالی بود.<ref>- الامامه و السیاسه، ج2، ص18.</ref> | ||
عبیدالله بن زیاد نیز به طعن گاهی به نام مادرش ابن مرجانه<ref>- ر.ک : الفتوح، ج5، ص122؛ مروج | عبیدالله بن زیاد نیز به طعن گاهی به نام مادرش ابن مرجانه<ref>- ر.ک : الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص122؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص252؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص324؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80، ص166.</ref> و گاهی به نام مادربزرگش ابن سمیه<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج2، ص16؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، 1405 قمری.، ج37، ص436.</ref> خوانده میشد. زینب (س) در دارالاماره کوفه او را یابن مرجانه خواند<ref>-وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص262؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج2، ص42؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص472؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص191.</ref> و با این سخنان تیر خلاصی بر او زد. زینب (س) فخر فروشی قبیلهای او و ریشه تباهِ رسوایش را بر باد داد. امام حسین (ع) نیز در روز عاشورا و در صحرای کربلا او را فرزند زن زناکار نامید: ” اَلا اِنَّ الدَّعِیَّ بنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکزَ اِثنَتَین بَینَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ وَ هَیهاتَ مِنّا الذِّلَة یابِیَ اللهُ ذ'لِکَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنوُنَ وَ حُجوُرٌ طابَتْ وَ طَهُرَت لا وَ اللهِ لا اُعْطیهِم بِیدی اِعْطاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِّرُ مِنْهُم فِرارَ العَبید“<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه، ج2، ص6.</ref> آگاه باشید! آن ناپاک و ناپاکزاده مرا میان شمشیر و پستی و خواری قرار داده است. ولی برای ما تسلیم به ذلت و خواری محال است. خدا و پیامبر (ص) و انسانهای با ایمان و دامنهای پاک و پاکیزه، از پذیرش آن برای ما امتناع میورزند. نه به خدا سوگند، نه دست زبونی به آنان میدهم و نه مانند بردگان از جنگ میگریزم. | ||
===کنیه=== | ===کنیه=== | ||
کُنیه عبیدالله بن زیاد، ابوحفص بود.<ref>- المعارف، ص347؛ انساب الاشراف، ج5، ص401؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص545؛ تاریخ دمشق، ج37، ص433.</ref> | کُنیه عبیدالله بن زیاد، ابوحفص بود.<ref>- المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص401؛ 129. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: 1401- 1409 قمری / 1981 – 1988 میلادی.، ج3، ص545؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، 1405 قمری.، ج37، ص433.</ref> | ||
===تاریخ تولد=== | ===تاریخ تولد=== | ||
در مورد تاریخ تولد او اختلاف است. چون به روایتی در آخر سال 53 هجری،<ref>- ر.ک : عیون الاخبار، ج1، ص229؛ فتوح البلدان، ص410؛ تاریخ طبری، ج5، ص297.</ref> او 23 ساله و یا در سال 61 هجری،<ref>- تاریخ | در مورد تاریخ تولد او اختلاف است. چون به روایتی در آخر سال 53 هجری،<ref>- ر.ک : عیون الاخبار، ابن قتیبه دینوری، ابو محمد عبدالله بن مسلم، قاهره: مکتبه التجاریه، 1372 قمری.، ج1، ص229؛ فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: 1866 میلادی.، ص410؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص297.</ref> او 23 ساله و یا در سال 61 هجری،<ref>- تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص176.</ref> 28 ساله بوده پس باید در سالهای 28، 30 و یا 33 هجری متولد شده باشد. او در شهر بصره متولد شد.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص148. </ref> | ||
===خصوصیات ظاهری=== | ===خصوصیات ظاهری=== | ||
عبیدالله ظاهری زیبا داشت اما سیرتی جبار و ظالم داشت.<ref>- ر.ک : المعارف، ص347؛ انساب الاشراف، ج6، ص423-426؛ تاریخ طبری، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب، ج1، ص74؛ تاریخ | عبیدالله ظاهری زیبا داشت اما سیرتی جبار و ظالم داشت.<ref>- ر.ک : المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص423-426؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب فی اخبار من الذهب، ابنعماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحیبن احمد، بیروت: دارالحیاء التراث العربی، 1406 قمری. ، ج1، ص74؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص179؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص282.</ref> وی بسیار پرخور نیز بود.<ref>- ر.ک : المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص423-426؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب فی اخبار من الذهب، ابنعماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحیبن احمد، بیروت: دارالحیاء التراث العربی، 1406 قمری. ، ج1، ص74؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص179؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص282.</ref> | ||
===همسران=== | ===همسران=== | ||
بحریه دختر منذر بن جارود عبدی، اَروی دختر ابومُعَیط، هند دختر اَسماء بن خارجه فَزاری، اُمّمسکین دختر عاصم نوه عمر بن خطّاب که در ابتدا همسر یزید بود و پس از طلاق از او همسر عبیدالله شد.<ref>- ر.ک : | بحریه دختر منذر بن جارود عبدی، اَروی دختر ابومُعَیط، هند دختر اَسماء بن خارجه فَزاری، اُمّمسکین دختر عاصم نوه عمر بن خطّاب که در ابتدا همسر یزید بود و پس از طلاق از او همسر عبیدالله شد.<ref>- ر.ک : المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص447؛ کتاب نسب قریش، مصعب بن عبدالله زبیری، چاپ لوی پروونسال، قاهره، 1953 میلادی.، ص196؛ المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص188؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص203؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص295،231.</ref> | ||
===محل زندگی=== | ===محل زندگی=== | ||
عبیدالله در اواخر حکومتش بر بصره، کاخی موسوم به ”البَیضاء“ در آنجا ساخت که با تصاویری آراسته شده بود. وی کاخ دیگری نیز به نام ”الحمراء“ در بصره ساخت. او زمستان را در حمراء و تابستان را در بیضاء میگذراند.<ref>- | عبیدالله در اواخر حکومتش بر بصره، کاخی موسوم به ”البَیضاء“ در آنجا ساخت که با تصاویری آراسته شده بود. وی کاخ دیگری نیز به نام ”الحمراء“ در بصره ساخت. او زمستان را در حمراء و تابستان را در بیضاء میگذراند.<ref>- البلدان، ابنفقیه، چاپ یوسف الهادی، بیروت، 1416 قمری / 1996 میلادی. ص443؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص168،135. </ref> از عبیدالله نسلی باقی نماند.<ref>- المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347. </ref> | ||
==نبرد بخارا== | ==نبرد بخارا== | ||
در آخر سال 53 هجری، معاویه به او حکومت خراسان را داد و به او نصایحی نمود.<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص135؛ تاریخ طبری، ج 5، ص296-297. </ref> عبیدالله پس از رسیدن به خراسان به سال 54 با لشکری که شمار آن را بیست و چهار هزار تن نوشتهاند،<ref>- فتوح البلدان، ص410. </ref> به طخارستان حمله کرد و از جیحون گذشت و با شتر به سوی کوههای بخارا پیش رفت. او همچنین نهر بلخ را قطع نمود. گویند او نخستین امیر عرب بود که چنین کرد.<ref>- | در آخر سال 53 هجری، معاویه به او حکومت خراسان را داد و به او نصایحی نمود.<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص135؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج 5، ص296-297. </ref> عبیدالله پس از رسیدن به خراسان به سال 54 با لشکری که شمار آن را بیست و چهار هزار تن نوشتهاند،<ref>- فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: 1866 میلادی.، ص410. </ref> به طخارستان حمله کرد و از جیحون گذشت و با شتر به سوی کوههای بخارا پیش رفت. او همچنین نهر بلخ را قطع نمود. گویند او نخستین امیر عرب بود که چنین کرد.<ref>- البلدان، یعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر.، ص297.</ref> وی شهرهای رامثین، زامین، نسف و نیمی از بیکند را که از توابع بخارا بودند، فتح نمود.<ref>- ر.ک : 129. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: 1401- 1409 قمری / 1981 – 1988 میلادی.، ج3، ص545؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، 1363 شمسی.، ج3، ص18.</ref> خاتون شهربانوی بخارا از ترکان کمک خواست. با او سخت جنگیدند، اما عبیدالله آنان را شکست داد و سپس دست به تخریب و غارت زد. خاتون با تعهد پرداخت یک میلیون درهم تقاضای صلح نمود و عبیدالله وارد شهر شد<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص137؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص236-237؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج 5، ص297-298؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص178؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص4؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، 1405 قمری.، ج37، ص442؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، 1363 شمسی.، ج3، ص18. </ref> و گروه بخاریه را که تیراندازان ماهری بودند از بخارا به بصره آورد<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج 5، ص297-298؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص178؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص4؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، 1405 قمری.، ج37، ص442؛ تاریخ ا بنخلدون، ج3، ص18. </ref> و آنان را در محلهای که به نام آنان به بخاریه مشهور شد، جای داد و برای آنان خانههایی بنا کرد. <ref>- ر.ک : فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: 1866 میلادی.، ص376؛ معجم البلدان، یاقوت حموی، شهاب الدین ابی عبدالله، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1399 قمری.، ذیل بخاری و بخاریه. </ref> | ||
عبیدالله حکومت طبرستان را به محمد بن اشعث<ref>- | عبیدالله حکومت طبرستان را به محمد بن اشعث<ref>- البلدان، ابنفقیه، چاپ یوسف الهادی، بیروت، 1416 قمری / 1996 میلادی. ص570. </ref> و حکومت سیستان را به برادرش عبّاد بن زیاد داد. <ref>- تاریخ سیستان، ص95.</ref> | ||
==واگذاری حکومت بصره== | ==واگذاری حکومت بصره== | ||
در سال 55 معاویه حکومت بصره را نیز به عبیدالله داد. او پس از آنکه دو سال والی خراسان بود و در آنجا اقامت داشت، در سال 56 و به قولی 57 توسط معاویه بر کنار شد. وی اَسلم بن زُرعه کِلابی را به جای خود گمارد و عازم بصره شد.<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص137138؛ | در سال 55 معاویه حکومت بصره را نیز به عبیدالله داد. او پس از آنکه دو سال والی خراسان بود و در آنجا اقامت داشت، در سال 56 و به قولی 57 توسط معاویه بر کنار شد. وی اَسلم بن زُرعه کِلابی را به جای خود گمارد و عازم بصره شد.<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص137138؛ البلدان، یعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر.، ص297؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص237؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج 5، ص298-300، 304-305.</ref> | ||
==کشتار خوارج== | ==کشتار خوارج== | ||
عبیدالله در سال 58 نسبت به خوارج شدت عمل به خرج داد و آنان را تعقیب و کشتار کرد و به اتهام خارجیگری مردم را میکشت و زندانها را از آنان پر کرد. او در بصره جنگهای زیادی با خوارج داشت و بسیاری از آنان را در جنگ و یا در حال اسارت و دستبسته کشت. از جمله کشتهشدگان مِرداس بن اُدَیه و عروَة بن اُدَیه بودند.<ref>- المعارف، ص410؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص16؛ انساب الاشراف، ج5، ص189-193، 415-416؛ | عبیدالله در سال 58 نسبت به خوارج شدت عمل به خرج داد و آنان را تعقیب و کشتار کرد و به اتهام خارجیگری مردم را میکشت و زندانها را از آنان پر کرد. او در بصره جنگهای زیادی با خوارج داشت و بسیاری از آنان را در جنگ و یا در حال اسارت و دستبسته کشت. از جمله کشتهشدگان مِرداس بن اُدَیه و عروَة بن اُدَیه بودند.<ref>- المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص410؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص16؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص189-193، 415-416؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص269-270؛ المنتظم، ج5، ص295-296؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص82.</ref> | ||
==بیعت با یزید== | ==بیعت با یزید== | ||
عبیدالله به سال 60 با بزرگانی از بصره به شام رفت و در حضور معاویه با یزید به عنوان ولیعهد بیعت کرد<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص322.</ref> و یزید نیز او را در حکومت بصره باقی گذاشت.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج5، ص405.</ref> | عبیدالله به سال 60 با بزرگانی از بصره به شام رفت و در حضور معاویه با یزید به عنوان ولیعهد بیعت کرد<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص322.</ref> و یزید نیز او را در حکومت بصره باقی گذاشت.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص405.</ref> | ||
==پس از به حکومت رسیدن یزید== | ==پس از به حکومت رسیدن یزید== | ||
پس از به حکومت رسیدن یزید و هجرت امام حسین (ع) و خاندان و اصحابش به مکه، امام چند ماهی که در مکه حضور داشت دائم در حال گفتوگو و رد و بدل کردن نامه و پیک به مردم شهرهای کوفه و بصره بود. در همان روزهایی که سیل نامه از کوفه به مکه روان شده بود، امام حسین (ع) برای فعال کردن شیعیان در بصره، نامهای به سران پنجگانه بصره به اسامی مالک بن مِسمَع بَکری، اَحنَف بن قیس، یزید بن مسعود نَهشَلی، مُنذر بن جارود عَبدی و مسعود بن عمرو اَزدی نوشت و آنان را به یاری خود خواند. آن حضرت نامه را توسط سلیمان بن رَزین مکنّی به ابورزین غلام خود که همراه کاروان امام از مدینه به مکه آمده و مردی رشید، مبارز، سخنور، ادیب و از دوستداران اهل بیت (ع) و شمشیرزنی ماهر بود، فرستاد.<ref>- | پس از به حکومت رسیدن یزید و هجرت امام حسین (ع) و خاندان و اصحابش به مکه، امام چند ماهی که در مکه حضور داشت دائم در حال گفتوگو و رد و بدل کردن نامه و پیک به مردم شهرهای کوفه و بصره بود. در همان روزهایی که سیل نامه از کوفه به مکه روان شده بود، امام حسین (ع) برای فعال کردن شیعیان در بصره، نامهای به سران پنجگانه بصره به اسامی مالک بن مِسمَع بَکری، اَحنَف بن قیس، یزید بن مسعود نَهشَلی، مُنذر بن جارود عَبدی و مسعود بن عمرو اَزدی نوشت و آنان را به یاری خود خواند. آن حضرت نامه را توسط سلیمان بن رَزین مکنّی به ابورزین غلام خود که همراه کاروان امام از مدینه به مکه آمده و مردی رشید، مبارز، سخنور، ادیب و از دوستداران اهل بیت (ع) و شمشیرزنی ماهر بود، فرستاد.<ref>- 1. آینه داران آفتاب، سنگری، محمدرضا، تهران: شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1388 شمسی.، ج1، ص211.</ref> | ||
==دعوت امام حسین (ع) از سران پنجگانه بصره== | ==دعوت امام حسین (ع) از سران پنجگانه بصره== | ||
سلیمان به خانه ماریه دختر منقذ عبدی از طایفه عبدالقیس که از شیعیان فعال بصره بود، وارد شد. در آستانه قیام امام حسین (ع) خانه وی، محل تجمع دوستداران اهل بیت بود.<ref>- | سلیمان به خانه ماریه دختر منقذ عبدی از طایفه عبدالقیس که از شیعیان فعال بصره بود، وارد شد. در آستانه قیام امام حسین (ع) خانه وی، محل تجمع دوستداران اهل بیت بود.<ref>- اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص280؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص358؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص37.</ref> | ||
یزید بن مسعود از طایفه بنیسعد با شماری از بزرگان قبایل جلسهای گذاشت و نامه را برای قبایل بنیحمیم، بنیحنظله و بنیسعد قرائت نمود و از آنان خواست تا امام حسین (ع) را یاری نمایند. او وقتی از نهفتههای افراد قبیله خود آگاهی یافت، نامهای برای امام نوشت و حمایت خود و قبیلهاش را به اطلاع امام رساند آنگاه خود را آماده حرکت به سوی امام حسین (ع) کرد، ولی قبل از آنکه خود و قبیلهاش از بصره خارج شوند، خبر شهادت امام حسین (ع) به آنان رسید.<ref>- ر.ک : | یزید بن مسعود از طایفه بنیسعد با شماری از بزرگان قبایل جلسهای گذاشت و نامه را برای قبایل بنیحمیم، بنیحنظله و بنیسعد قرائت نمود و از آنان خواست تا امام حسین (ع) را یاری نمایند. او وقتی از نهفتههای افراد قبیله خود آگاهی یافت، نامهای برای امام نوشت و حمایت خود و قبیلهاش را به اطلاع امام رساند آنگاه خود را آماده حرکت به سوی امام حسین (ع) کرد، ولی قبل از آنکه خود و قبیلهاش از بصره خارج شوند، خبر شهادت امام حسین (ع) به آنان رسید.<ref>- ر.ک : اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص288؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص358؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص38-39؛ مقتل الحسین المقرّم، السید عبد الرزاق، بیروت: دارالکتاب اسلامی، 1979 میلادی.، ص41.</ref> | ||
در شهر بصره دیگر سران قبایل، دعوت امام حسین (ع) را اجابت نکردند. منذر بن جارود که دخترش بحرّیه همسر عبیدالله بن زیاد بود، به گمان اینکه سلیمان، قاصد دروغین امام حسین (ع) است و نقشهای طراحی شده از طرف عبیدالله برای امتحان او است، سلیمان را به همراه نامه امام حسین (ع) به عبیدالله بن زیاد تسلیم کرد و باعث قتل سلیمان شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص358؛ الفتوح، ج5، ص37.</ref> | در شهر بصره دیگر سران قبایل، دعوت امام حسین (ع) را اجابت نکردند. منذر بن جارود که دخترش بحرّیه همسر عبیدالله بن زیاد بود، به گمان اینکه سلیمان، قاصد دروغین امام حسین (ع) است و نقشهای طراحی شده از طرف عبیدالله برای امتحان او است، سلیمان را به همراه نامه امام حسین (ع) به عبیدالله بن زیاد تسلیم کرد و باعث قتل سلیمان شد.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص358؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص37.</ref> | ||
==گفتوگوی سلیمان و عبیدالله== | ==گفتوگوی سلیمان و عبیدالله== | ||
خط ۸۰: | خط ۸۰: | ||
==نامه یزید== | ==نامه یزید== | ||
پیش از آن به دنبال ناآرام شدن شهر کوفه، یزید در پی درخواست طرفداران بنیامیه که طی نامهای اوضاع کوفه را به اطلاعش رسانده و اقدامات [[مسلم بن عقیل]] و ناتوانی نعمان بن بشیر را خبر داده بودند؛<ref>- | پیش از آن به دنبال ناآرام شدن شهر کوفه، یزید در پی درخواست طرفداران بنیامیه که طی نامهای اوضاع کوفه را به اطلاعش رسانده و اقدامات [[مسلم بن عقیل]] و ناتوانی نعمان بن بشیر را خبر داده بودند؛<ref>- اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص231؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص35.</ref> و با صلاحدید مشاور رومی خود سرجون، نعمان بن بشیر را عزل و عبیدالله بن زیاد را که والی بصره بود، همزمان به حکومت کوفه منصوب و او را مأمور ساخت تا مسلم بن عقیل فرستاده امام حسین (ع) را از کوفه بیرون راند یا بکشد.<ref>- اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص231-232؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص356-357؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص36-37.</ref> متن نامه یزید چنین است: ” طرفداران من در کوفه، به من گزارش دادهاند که مسلم بن عقیل در کوفه مردم را گرد آورده و میخواهد وحدت مسلمین را بر هم زند. بنابراین پس از قرائت این نامه به سوی کوفه رهسپار شو و مسلم را به هر حیله که مقدور باشد دستگیر کرده، سپس وی را به بند افکن یا به قتل برسان و یا از کوفه اخراج نما. والسلام“<ref>- اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص231؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص36-37؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص42-43.</ref> | ||
==جانشینی عثمان در بصره== | ==جانشینی عثمان در بصره== | ||
عبیدالله پس از کشتن سلیمان، در مسجد بصره سخنرانی تهدیدآمیزی کرد و برادرش عثمان را جانشین خود در بصره قرار داد. سپس همراه خانواده و چند تن از بزرگان بصره (ده تن و اندی) از جمله مسلم بن عمرو باهلی، شریک بن اعور و منذر بن جارود، به سمت کوفه حرکت کرد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص335؛ | عبیدالله پس از کشتن سلیمان، در مسجد بصره سخنرانی تهدیدآمیزی کرد و برادرش عثمان را جانشین خود در بصره قرار داد. سپس همراه خانواده و چند تن از بزرگان بصره (ده تن و اندی) از جمله مسلم بن عمرو باهلی، شریک بن اعور و منذر بن جارود، به سمت کوفه حرکت کرد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص335؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص288؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص358؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص38-39؛ مقتل الحسین المقرّم، السید عبد الرزاق، بیروت: دارالکتاب اسلامی، 1979 میلادی.، ص41.</ref> | ||
==ورود به کوفه== | ==ورود به کوفه== | ||
عبیدالله بن زیاد در حالیکه چهره خود را پوشانده بود، بهطور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین (ع) بودند، او را حسین پنداشتند و به او خوشآمد گفتند و بدینگونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص335-336؛ | عبیدالله بن زیاد در حالیکه چهره خود را پوشانده بود، بهطور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین (ع) بودند، او را حسین پنداشتند و به او خوشآمد گفتند و بدینگونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص335-336؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص232؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص36-37؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص251؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص42-43؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص96.</ref> عبیدالله با ورود به کوفه مردم را مرعوب نمود و از همان روزهای نخست با سخنانی تند و با تهدید و تطمیع ابتدا مردم سرشناس کوفه را با خود همراه کرد و بدینوسیله دیگران را به تمکین واداشت. او معتقد بود صراحت لهجه از تهدیدها بهتر میتواند مردم را به وظیفهشان آشنا سازد.<ref>- ر.ک : مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص96-97.</ref> | ||
==مخفیگاه مسلم== | ==مخفیگاه مسلم== | ||
مسلم بن عقیل پس از آگاهی از آمدن عبیدالله و سخنان تهدیدآمیز وی، خانه مختار را ترک گفت و به منزل هانی بن عروه مرادی که از بزرگان و چهرههای سرشناس کوفه بود، رفت<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص336؛ | مسلم بن عقیل پس از آگاهی از آمدن عبیدالله و سخنان تهدیدآمیز وی، خانه مختار را ترک گفت و به منزل هانی بن عروه مرادی که از بزرگان و چهرههای سرشناس کوفه بود، رفت<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص336؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص233؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص362؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص252؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص40.</ref> و بهطور پنهانی با شیعیانش دیدار کرد و خانه او را مرکز فعالیتهای سیاسی و نظامی خویش قرار داد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص336؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص233؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص96-97؛ الفخری فی الأدااب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، بیروت: دار صادر، 1385 قمری.، ص117.</ref> دوستان و یاران وی با هوشیاری تمام مراقب اوضاع بودند و تلاششان این بود که عبیدالله به مخفیگاه مسلم پی نبرد. انتخاب خانه هانی شاید به این دلیل بود که او از نظر نفوذ و قدرت اجتماعی توانمندتر از مختار بود. | ||
==امتناع مسلم از کشتن عبیدالله== | ==امتناع مسلم از کشتن عبیدالله== | ||
در همان زمان شریک بن اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیدالله بن زیاد از بصره به کوفه آمده بود، بیمار شد و در خانه هانی بن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص337؛ | در همان زمان شریک بن اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیدالله بن زیاد از بصره به کوفه آمده بود، بیمار شد و در خانه هانی بن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص337؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص233-234؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص360.</ref> هنگامی که عبیدالله بن زیاد برای عیادت شریک به خانه هانی رفت، فرصت مناسبی برای مسلم پیش آمد تا به پیشنهاد شریک بن اعور، عبیدالله را به طور غافلگیرانه بکشد. اما مسلم از انجام چنین عملی امتناع ورزید و آن را با اصول اسلام ناسازگار خواند و بعد از اینکه عبیدالله از خانه هانی رفت، مسلم در جواب شریک که پرسید: چرا این فرصت را از دست دادی؟ پاسخ داد: به دو علت: نخست اینکه هانی مایل نبود مهمان در خانهاش کشته شود و دیگر یادآوری حدیثی از پیامبر (ص) بود که: ” اَلایمانُ قَیدُ الفَتْک “ مؤمن کسی را غافلگیرانه نمیکشد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص337؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص234-235؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص363؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص42-43. قس الامامه و السیاسه، ج2، ص4؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص243 معتقدند هانی بن عروه بیمار بود و عبیدالله بن زیاد به عیادت او آمده بود.</ref> | ||
به این ترتیب بزرگترین دشمن مسلم بن عقیل و امام حسین (ع) از مهلکهای که به پای خود به آن وارد شده بود، نجات یافت. تنها به خاطر اینکه مسلمانی پاکدین و پاکاعتقاد که جز به اجرای درست احکام دین به چیزی دیگر نمیاندیشید، نخواست بهخاطر سلامت خود و پیروزی در مأموریتی که به عهده داشت، حکمی از احکام دین را نقض کند، هر چند با رعایت این حکم، آینده او و کسی که او را فرستاده است به خطر افتد. امام و نمایندهاش مسلم بن عقیل به قدرت و پیروزی به هر قیمت و از هر راهی اعتقاد نداشتند. | به این ترتیب بزرگترین دشمن مسلم بن عقیل و امام حسین (ع) از مهلکهای که به پای خود به آن وارد شده بود، نجات یافت. تنها به خاطر اینکه مسلمانی پاکدین و پاکاعتقاد که جز به اجرای درست احکام دین به چیزی دیگر نمیاندیشید، نخواست بهخاطر سلامت خود و پیروزی در مأموریتی که به عهده داشت، حکمی از احکام دین را نقض کند، هر چند با رعایت این حکم، آینده او و کسی که او را فرستاده است به خطر افتد. امام و نمایندهاش مسلم بن عقیل به قدرت و پیروزی به هر قیمت و از هر راهی اعتقاد نداشتند. | ||
==جست و جوی مسلم== | ==جست و جوی مسلم== | ||
عبیدالله بن زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جستوجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از بردگان شامی خود به نام مَعقِل با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد. او سه هزار درهم به معقل داد و گفت: کوشش کن تا با پیروان مسلم آشنا شوی و چون چنین کسی را یافتی، به او بگو که مردی از شیعیان هستم و میدانم مسلم در چنین روزها به کمک مالی محتاج است. | عبیدالله بن زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جستوجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از بردگان شامی خود به نام مَعقِل با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد. او سه هزار درهم به معقل داد و گفت: کوشش کن تا با پیروان مسلم آشنا شوی و چون چنین کسی را یافتی، به او بگو که مردی از شیعیان هستم و میدانم مسلم در چنین روزها به کمک مالی محتاج است. | ||
میخواهم این پول را به او بدهم تا آن را در جنگ با دشمن خود مصرف کند. این مأموریت برای جاسوسی خبره چون او چندان دشوار نبود. چند تن از بزرگان شیعه در کوفه مشهور بودند و او برای انجام مأموریت خود، مسلم بن عوسجه را که مردی زاهد و پارسا بود، انتخاب کرد و بدین وسیله توانست مخفیگاه مسلم را بیابد و درخانه هانی بن عروه با مسلم دیدار کند و هر روز پیش از دیگران وارد خانه هانی میشد و پس از همه از آنجا خارج میگشت. بدین ترتیب از کار مسلم و شیعیان و تعداد آنان و تصمیماتی که میگرفتند، اطلاع کامل پیدا میکرد و این خبرها را به عبیدالله میداد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-337؛ | میخواهم این پول را به او بدهم تا آن را در جنگ با دشمن خود مصرف کند. این مأموریت برای جاسوسی خبره چون او چندان دشوار نبود. چند تن از بزرگان شیعه در کوفه مشهور بودند و او برای انجام مأموریت خود، مسلم بن عوسجه را که مردی زاهد و پارسا بود، انتخاب کرد و بدین وسیله توانست مخفیگاه مسلم را بیابد و درخانه هانی بن عروه با مسلم دیدار کند و هر روز پیش از دیگران وارد خانه هانی میشد و پس از همه از آنجا خارج میگشت. بدین ترتیب از کار مسلم و شیعیان و تعداد آنان و تصمیماتی که میگرفتند، اطلاع کامل پیدا میکرد و این خبرها را به عبیدالله میداد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص336-337؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص235-236؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص363؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص42-43؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص45-46.</ref> جاسوسی او ضربه بسیار سختی به نهضت مسلم در کوفه زد. پسر زیاد با دانستن مخفیگاه مسلم و اطلاع از سران و یاران و هواداران او به کار پرداخت. هانی بن عروه را که به مسلم پناه داده بود، دستگیر و شکنجه نمود.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص337؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص237-238؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج2، ص252؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص46؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص102.</ref> | ||
==جنگ مسلم== | ==جنگ مسلم== | ||
با دستگیری هانی، مسلم که به وفاداری و حُسن نیت مردم شک نداشت،<ref>- تاریخ | با دستگیری هانی، مسلم که به وفاداری و حُسن نیت مردم شک نداشت،<ref>- تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص243.</ref> همینکه خبر دستگیری و زندانی شدن هانی را شنید، دانست که دیگر درنگ جایز نیست و باید از نهانگاه خود بیرون آید و جنگ را آغاز کند. پس در روز هشتم (یا نهم و به قولی سوم) ذیالحجه سال 60 با هواخواهان خود که عده آنان را تا چهار هزار تن نوشتهاند در اطراف خانه هانی و خانههای نزدیک گرد آمدند و با شعار ”یا مَنْصورُ اَمِت“<ref>- شعار هواداران مسلم بن عقیل در کوفه که شعار مسلمانان در جنگ بدر بود. معنایش این است: ای یاری شده بمیران! این نوعی پیشگویی و فال نیک به مرگ دشمن است. ر.ک : مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج2، ص58.</ref> قیام کرد.<ref>- ر.ک : اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص242؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص381؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج2، ص252؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص66،52؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص158؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، 1363 شمسی.، ج3، ص29.</ref> | ||
مسلم ابتدا آنان را به دستههایی تقسیم کرده و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود<ref>- | مسلم ابتدا آنان را به دستههایی تقسیم کرده و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود<ref>- اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص238؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص66؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30.</ref> و آنگاه همگی به سمت قصر عبیدالله بن زیاد حرکت کرده و عبیدالله بن زیاد و یارانش را که حدود 200 نفر از اشراف کوفه و نگهبانان بودند، در دارالاماره به محاصره درآوردند. اگر مردمی که قصر را محاصره کرده بودند، مردان جنگ و مطیع مسلم بن عقیل بودند و یا اگر از عاقبتاندیشی و تدبیر بهرهای داشتند، همان موقع قصر را میگرفتند و پسر زیاد را از پای در میآوردند. | ||
==بیوفایی مردم کوفه== | ==بیوفایی مردم کوفه== | ||
پسر زیاد چون خود را گرفتار دید، از بیست تن بزرگان کوفه که گرد او را گرفته بودند، تنی چند را میان مردم فرستاد تا به وسیله زر و زور و تزویر جمعیت را پراکنده سازند. آنان که مردانی کار آزموده بودند، میدانستند مردم بیتدبیر و آشوبگر را چهگونه میتوان از هیجان باز داشت. به این ترتیب در طی یک روز هجده هزار نفر مردمی که بر سر جان خود با مسلم پیمان بسته بودند، از گرد او پراکنده شدند و هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی نفر با او ماندند و چون نماز شام را خواند یک تن از یاران خود را همراه نداشت.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص336-338؛ | پسر زیاد چون خود را گرفتار دید، از بیست تن بزرگان کوفه که گرد او را گرفته بودند، تنی چند را میان مردم فرستاد تا به وسیله زر و زور و تزویر جمعیت را پراکنده سازند. آنان که مردانی کار آزموده بودند، میدانستند مردم بیتدبیر و آشوبگر را چهگونه میتوان از هیجان باز داشت. به این ترتیب در طی یک روز هجده هزار نفر مردمی که بر سر جان خود با مسلم پیمان بسته بودند، از گرد او پراکنده شدند و هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی نفر با او ماندند و چون نماز شام را خواند یک تن از یاران خود را همراه نداشت.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص336-338؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص238-239؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص49-50.</ref> | ||
از اینجا معلوم میشود که مسلم بن عقیل هرگز کوتاهی نکرد و حزم و دوراندیشی را از دست نداد، اما شکست او به سبب بیوفایی و ناجوانمردی مردم کوفه بود. یکباره اوضاع کوفه دگرگون شد. فعالیتهای توأم با خشم و خشونت بر ضد مسلم کار خود را کرد و وقتی که بحران به منتهای اوج خود رسید، چرخ حوادث به نفع عبیدالله به گردش درآمد. همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم بن عقیل از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص372؛ | از اینجا معلوم میشود که مسلم بن عقیل هرگز کوتاهی نکرد و حزم و دوراندیشی را از دست نداد، اما شکست او به سبب بیوفایی و ناجوانمردی مردم کوفه بود. یکباره اوضاع کوفه دگرگون شد. فعالیتهای توأم با خشم و خشونت بر ضد مسلم کار خود را کرد و وقتی که بحران به منتهای اوج خود رسید، چرخ حوادث به نفع عبیدالله به گردش درآمد. همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم بن عقیل از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص372؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص56؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص51-52.</ref> | ||
==شهادت مسلم== | ==شهادت مسلم== | ||
سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد با حمله به مخفیگاه مسلم، بر او دست یافتند و پس از درگیری شدید، او را دستگیر کردند و بر خلاف امانی که داده بودند، تصمیم به قتل او گرفتند. | سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد با حمله به مخفیگاه مسلم، بر او دست یافتند و پس از درگیری شدید، او را دستگیر کردند و بر خلاف امانی که داده بودند، تصمیم به قتل او گرفتند. | ||
مسلم را که پس از جنگی قهرمانانه دستگیر شده بود، با تنی مجروح و لبی تشنه به قصر عبیدالله بن زیاد آوردند.<ref>- | مسلم را که پس از جنگی قهرمانانه دستگیر شده بود، با تنی مجروح و لبی تشنه به قصر عبیدالله بن زیاد آوردند.<ref>- اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص240؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص375-376؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص54-55.</ref> پسر اشعث به عبیدالله بن زیاد گفت: من او را امان دادهام. عبیدالله بن زیاد گفت: تو چه حق داری که به کسی امان بدهی یا ندهی! ما تو را برای دستگیری او فرستاده بودیم، نه امان دادن به وی.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص376.</ref> | ||
گفتوگوهایی که در آن لحظات و در چنان اجتماع شوم و غیرانسانی بین این مظلوم شرافتمند و آن ستمکار بیشرم رفته است، از یک سو تأثرآور و از سوی دیگر حیرتانگیز است. مسلم هنگام ورود بر عبیدالله سلام نکرد. یکی از ملازمان عبیدالله بن زیاد بانگ بر زد که به امیر سلام کن. مسلم خروش برآورد که: ساکت باش! او امیر من نیست. | گفتوگوهایی که در آن لحظات و در چنان اجتماع شوم و غیرانسانی بین این مظلوم شرافتمند و آن ستمکار بیشرم رفته است، از یک سو تأثرآور و از سوی دیگر حیرتانگیز است. مسلم هنگام ورود بر عبیدالله سلام نکرد. یکی از ملازمان عبیدالله بن زیاد بانگ بر زد که به امیر سلام کن. مسلم خروش برآورد که: ساکت باش! او امیر من نیست. | ||
خط ۱۲۴: | خط ۱۲۴: | ||
- چنین نیست و من بدین منظور به کوفه نیامدهام. شما حکمرانان اموی کارهای نادرست را رواج دادید. امر دین را محو کردید. بر مردم بدون رضایتشان حکومت نمودید و به شیوه قیصر و کسری زیستید. ولی ما به میان ایشان آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر نماییم و این مردم را به سوی کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فرا خوانیم. آمدیم تا مردم را امر به عدالت و به حکم قرآن دعوت کنیم. آری ما برای چنینکاری شایستگی داریم. | - چنین نیست و من بدین منظور به کوفه نیامدهام. شما حکمرانان اموی کارهای نادرست را رواج دادید. امر دین را محو کردید. بر مردم بدون رضایتشان حکومت نمودید و به شیوه قیصر و کسری زیستید. ولی ما به میان ایشان آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر نماییم و این مردم را به سوی کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فرا خوانیم. آمدیم تا مردم را امر به عدالت و به حکم قرآن دعوت کنیم. آری ما برای چنینکاری شایستگی داریم. | ||
عبیدالله که از عهده جواب به سخنان درست و به حق مسلم برنیامد، بنای دشنام، ناسزا و تهمت را به عقیل، امام علی (ع)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) گذاشت. اما مسلم جواب داد: تو و پدرت برای دشنام سزاوارترید. هر کار که میخواهی انجام بده ای دشمن خدا! | عبیدالله که از عهده جواب به سخنان درست و به حق مسلم برنیامد، بنای دشنام، ناسزا و تهمت را به عقیل، امام علی (ع)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) گذاشت. اما مسلم جواب داد: تو و پدرت برای دشنام سزاوارترید. هر کار که میخواهی انجام بده ای دشمن خدا! | ||
عبیدالله بن زیاد که شکست سختی از مسلم خورده بود، به شیوه مردمان پست رو نهاد که چون به منطق در میمانند، به تهمت توسل میجویند. پس گفت: مسلم! مگر تو نبودی که در مدینه شراب میخوردی؟ مسلم به جای اینکه در خشم شود، از این همه بیشرمی در شگفت ماند و گفت: پسر زیاد! من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخواری کسی است که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بیگناهان و دستگیری و شکنجه آزادمردان به صرف تهمت و گمان باکی ندارد و نه تنها چنین گناهان بزرگ را مرتکب میشود و پشیمان نمیگردد، بلکه چنان مینمایاند که ابداً کار زشتی نکرده است. پسر زیاد که دید تیر تهمت وی کارگر نیفتاد، دستور قتل مسلم را داد و گفت: او را بر بام قصر برند، سر از بدنش جدا کنند و جسد او را از بالا به پایین بیفکنند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-340؛ تاریخ طبری، ج5، ص376-377؛ الفتوح، ج5، ص55-57؛ | عبیدالله بن زیاد که شکست سختی از مسلم خورده بود، به شیوه مردمان پست رو نهاد که چون به منطق در میمانند، به تهمت توسل میجویند. پس گفت: مسلم! مگر تو نبودی که در مدینه شراب میخوردی؟ مسلم به جای اینکه در خشم شود، از این همه بیشرمی در شگفت ماند و گفت: پسر زیاد! من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخواری کسی است که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بیگناهان و دستگیری و شکنجه آزادمردان به صرف تهمت و گمان باکی ندارد و نه تنها چنین گناهان بزرگ را مرتکب میشود و پشیمان نمیگردد، بلکه چنان مینمایاند که ابداً کار زشتی نکرده است. پسر زیاد که دید تیر تهمت وی کارگر نیفتاد، دستور قتل مسلم را داد و گفت: او را بر بام قصر برند، سر از بدنش جدا کنند و جسد او را از بالا به پایین بیفکنند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص339-340؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص376-377؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص55-57؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص61-63؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص108-109؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص34-36.</ref> | ||
پس از شهادت مسلم، عبیدالله، هانی را هم به قتل رساند و دستور داد ریسمان به پای هر دو نعش ببندند و در بازارهای کوفه بگردانند.<ref>- | پس از شهادت مسلم، عبیدالله، هانی را هم به قتل رساند و دستور داد ریسمان به پای هر دو نعش ببندند و در بازارهای کوفه بگردانند.<ref>- البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص157.</ref> آنگاه جسد مطهر این دو شهید را در محله ”کناسِه“<ref>- نام محلی در کوفه که قبلاً حالت بازاری و تجاری داشته و موقعیت آن بین مسجد سهله و مسجد کوفه بوده است. افراد اعدامی را در این مکان بر دار میکشیدند. امام علی (ع) در این محله لشکر خود را سامان داد و به جنگ صفین شتافت. امام حسن (ع) نیز پس از شهادت پدر، سپاه خود را در آنجا آماده کرد. عبیدالله بن زیاد هم کوفیان را در همین محل بسیج کرد و به جنگ امام حسین (ع) فرستاد. بدن مسلم و هانی را در این میدان به دار کشیدند. پیکر شهید زید بن علی بن الحسین (ع) را نیز در همین مکان چهار سال به دار آویختند.</ref> به دار بیاویزند<ref>-مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص86.</ref> سپس سر این دو شهید را توسط هانی بن ابیحیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد یزید فرستاد<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص341-342؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص380.</ref> و گزارش کار را چنین ارائه نمود: ” اما بعد، ستایش خدای را که حق امیرالمؤمنین را گرفت و او را از دشمن، آسوده خاطر ساخت. به امیرالمؤمنین خبر میدهم که مسلم بن عقیل به خانه هانی بن عروه رفت و من با قراردادن مأموران مخفی و خدعه و فریب توانستم آن دو را از خانه بیرون آورده و گردن بزنم و سرهای آنان را بوسیله هانی بن ابیحیه و زبیر بن اروج تمیمی که از سرسپردگان وفادارند، برای تو فرستادم. از این دو نفر درباره مسلم و هانی هرچه میخواهی سؤال کن که هر دو بصیر و راستگو و اهل ورع هستند. والسلام“<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص339؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص241؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص376؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص56.</ref> | ||
==نامه یزید به عبیدالله== | ==نامه یزید به عبیدالله== | ||
یزید سر این دو شهید را بر دروازه دمشق آویخت<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص339.</ref> و از قهر و غلبه عبیدالله، خرسند شد و طی نامهای از او تشکر کرد و او را از تصمیم امام حسین (ع) در حرکت از مکه به عراق آگاه ساخت و از او خواست تا به بهترین وجه در مورد او اقدام کند و به او توصیه کرد به مجرد اتهام، مخالفان را زندانی کن و به محض مشکوک بودن، آنان را بازداشت کن.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص339-342؛ | یزید سر این دو شهید را بر دروازه دمشق آویخت<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص339.</ref> و از قهر و غلبه عبیدالله، خرسند شد و طی نامهای از او تشکر کرد و او را از تصمیم امام حسین (ع) در حرکت از مکه به عراق آگاه ساخت و از او خواست تا به بهترین وجه در مورد او اقدام کند و به او توصیه کرد به مجرد اتهام، مخالفان را زندانی کن و به محض مشکوک بودن، آنان را بازداشت کن.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص339-342؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص240-242؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص376-381؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص103-108.</ref> | ||
در همین ایام عبیدالله دستور داد میثم تمّار از اصحاب امام علی (ع) را نیز به دار آویختند و به شهادت رساندند و مختار ثقفی را نیز به جرم همکاری با مسلم به زندان انداخت، اما بعد از شهادت امام حسین (ع)، به خواهش عبدالله بن عمر که شوهر خواهر مختار بود، از زندان آزاد و به طائف تبعید شد.<ref>- ر.ک : تاریخ | در همین ایام عبیدالله دستور داد میثم تمّار از اصحاب امام علی (ع) را نیز به دار آویختند و به شهادت رساندند و مختار ثقفی را نیز به جرم همکاری با مسلم به زندان انداخت، اما بعد از شهادت امام حسین (ع)، به خواهش عبدالله بن عمر که شوهر خواهر مختار بود، از زندان آزاد و به طائف تبعید شد.<ref>- ر.ک : تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص258؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص570-571؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص145؛ امتاع الاسماع، مقریزی، تقیالدین احمدبن علی، قاهره: مطبعة الجنة، 1941 میلادی.، ج11، ص350.</ref> | ||
==فرستادن حصین بن نمیر به قادسیه== | ==فرستادن حصین بن نمیر به قادسیه== | ||
چون عبیدالله بن زیاد از حرکت امام حسین (ع) به سوی عراق خبر یافت، [[حصین بن نمیر تمیمی|حُصَین بن نُمَیر]] صاحب شرطه (رئیس شهربانی) کوفه را به منطقه قادسیه فرستاد، تا راه را بر امام ببندد. حُصَین بن نُمَیر در آنجا پُست نظامی نیرومندی بر پا ساخت. | چون عبیدالله بن زیاد از حرکت امام حسین (ع) به سوی عراق خبر یافت، [[حصین بن نمیر تمیمی|حُصَین بن نُمَیر]] صاحب شرطه (رئیس شهربانی) کوفه را به منطقه قادسیه فرستاد، تا راه را بر امام ببندد. حُصَین بن نُمَیر در آنجا پُست نظامی نیرومندی بر پا ساخت. | ||
==نامه امام حسین (ع) به اهل کوفه== | ==نامه امام حسین (ع) به اهل کوفه== | ||
در همین اثنا امام حسین (ع) نامهای برای اهل کوفه و چهرههای سرشناس شهر مانند سلیمان بن صُرَد خُزاعی، مُسَیب بن نجبه و رَفاعة بن شَدّاد نوشت و توسط فرستاده دیگری به نام [[قیس بن مسهر صیداوی|قَیس بن مُسَهَّر صَیداوی]] به سوی کوفه ارسال فرمود.<ref>- | در همین اثنا امام حسین (ع) نامهای برای اهل کوفه و چهرههای سرشناس شهر مانند سلیمان بن صُرَد خُزاعی، مُسَیب بن نجبه و رَفاعة بن شَدّاد نوشت و توسط فرستاده دیگری به نام [[قیس بن مسهر صیداوی|قَیس بن مُسَهَّر صَیداوی]] به سوی کوفه ارسال فرمود.<ref>- الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص71؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص378؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص245.</ref> | ||
==گفتوگوی عبیدالله و قیس== | ==گفتوگوی عبیدالله و قیس== | ||
هنگامی که قیس به قادسیه رسید، توسط حُصَین بن نُمَیر بازداشت شد. حُصَین دستور تفتیش او را صادر نمود.<ref>- | هنگامی که قیس به قادسیه رسید، توسط حُصَین بن نُمَیر بازداشت شد. حُصَین دستور تفتیش او را صادر نمود.<ref>- الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص71.</ref> قیس بیدرنگ نامه را درآورد و پارهپاره کرد. حصین او را نزد عبیدالله فرستاد. بین عبیدالله و قیس سؤال و جوابی صورت گرفت که گویای روح پر صلابت قیس است: | ||
- تو کیستی؟ | - تو کیستی؟ | ||
خط ۱۵۵: | خط ۱۵۵: | ||
==سخنان قیس با مردم کوفه== | ==سخنان قیس با مردم کوفه== | ||
بدینگونه قیس بر بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنا به درگاه خداوند و درود بر پیامبر (ص) از امام حسین (ع) و امام علی (ع) به نیکی یاد نمود و بر عبیدالله و پدرش و همه گردنکشان و خودکامگان اموی نفرین فرستاد و گفت: مردم! امام حسین (ع) بهترین خلق خداست و پسر دختر پیامبر (ص) است و من فرستاده اویم. درمنطقه حاجر (حاجز) از او جدا شدم. او را اجابت کنید و به او بپیوندید و ندایش را لبیک گویید.<ref>- | بدینگونه قیس بر بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنا به درگاه خداوند و درود بر پیامبر (ص) از امام حسین (ع) و امام علی (ع) به نیکی یاد نمود و بر عبیدالله و پدرش و همه گردنکشان و خودکامگان اموی نفرین فرستاد و گفت: مردم! امام حسین (ع) بهترین خلق خداست و پسر دختر پیامبر (ص) است و من فرستاده اویم. درمنطقه حاجر (حاجز) از او جدا شدم. او را اجابت کنید و به او بپیوندید و ندایش را لبیک گویید.<ref>-وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص160؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص378؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص71.</ref> | ||
عبیدالله بن زیاد که خود را باخته بود، بیدرنگ فرمان داد که قیس را از فراز قصر به پایین پرتاب کنند.<ref>- | عبیدالله بن زیاد که خود را باخته بود، بیدرنگ فرمان داد که قیس را از فراز قصر به پایین پرتاب کنند.<ref>-وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص160؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص378؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص395.</ref> بدین ترتیب قیس به شهادت رسید.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص378-379؛ الاخبارالطوال، ص346؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص394-395؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص82-83؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص71؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص168. </ref> | ||
==شهادت عبدالله بن یقطر== | ==شهادت عبدالله بن یقطر== | ||
عبیدالله بن زیاد همچنین دستور داد [[عبدالله بن یقطر|عبدالله بن یقطر]] (بقطر)<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص379؛ انصار | عبیدالله بن زیاد همچنین دستور داد [[عبدالله بن یقطر|عبدالله بن یقطر]] (بقطر)<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص379؛ انصار الحسین، محمدمهدی شمسالدین، ترجمه سیدناصر هاشمزاده، تهران: شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1387 شمسی. (ع)، ص136.</ref> برادر رضاعی امام حسین (ع) را بکشند. عبدالله از فرستادگان امام حسین (ع) و حامل پیامی برای مسلم بن عقیل به کوفه بود و رهسپار آن دیار شد. اما توسط حصین بن نمیر در نزدیکی قادسیه دستگیر شد. او را نزد عبیدالله بن زیاد بردند و چون اسرار نامه امام را فاش نکرد، عبیدالله نیز دستور داد او را از بالای قصر به زمین افکندند و استخوانهایش خُرد شد. هنوز رمقی در بدن داشت که عبدالملک بن عمیر لخمی با ضربتی او را کشت.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص169؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص397؛ انصار الحسین، محمدمهدی شمسالدین، ترجمه سیدناصر هاشمزاده، تهران: شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1387 شمسی. (ع)، ص136-137.</ref> | ||
برخی نیز نوشتهاند عبدالله سفیر مسلم برای امام حسین (ع) بود تا تحول و انحطاط کوفه را خبر دهد که توسط مالک بن یربوع تمیمی دستگیر و به عبیدالله بن زیاد تحویل داده شد.<ref>- الفتوح، ج5، ص45.</ref> | برخی نیز نوشتهاند عبدالله سفیر مسلم برای امام حسین (ع) بود تا تحول و انحطاط کوفه را خبر دهد که توسط مالک بن یربوع تمیمی دستگیر و به عبیدالله بن زیاد تحویل داده شد.<ref>- الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص45.</ref> | ||
==رویارویی سپاه حر با امام حسین (ع)== | ==رویارویی سپاه حر با امام حسین (ع)== | ||
حُصَین بن نُمَیر، [[حر بن یزید ریاحی|حُرّ بن یزید ریاحی]] را با هزار سپاهی به منزله مقدمه سپاه از قادسیه به سوی کاروان امام روانه کرد. امام حسین (ع) در روز 26 ذیالحجه نزدیک کوفه در کنار بلندیهای ذوحُسُم (ذوجشم) با حُرّ و سپاهیانش روبهرو شد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص472؛ | حُصَین بن نُمَیر، [[حر بن یزید ریاحی|حُرّ بن یزید ریاحی]] را با هزار سپاهی به منزله مقدمه سپاه از قادسیه به سوی کاروان امام روانه کرد. امام حسین (ع) در روز 26 ذیالحجه نزدیک کوفه در کنار بلندیهای ذوحُسُم (ذوجشم) با حُرّ و سپاهیانش روبهرو شد.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص472؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص249؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص400؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص78،69؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج1، ص330،327.</ref> تصریح منابع بر آن است که حُرّ نه برای جنگ بلکه صرفاً برای انتقال امام نزد عبیدالله بن زیاد اعزام شده بود و اینکه به دستور عبیدالله از بازگشت آن حضرت به حجاز جلوگیری کند و از اینرو با سپاهیانش در حالیکه قبضه شمشیرها را در دست داشتند، رو در روی توقفگاه کاروان امام صفآرایی کرد.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص473؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص249-250؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص400؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص80؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج1، ص332.</ref> امام که امید به حمایت کوفیان داشت، از حُرّ پرسید که به کمک آنان آمده یا بر ضد آنان است؟ حُرّ گفت: بر ضد شما. سپاه، متشکل از هزار نفر سوارهنظام بود. بهرغم این صفآرایی خصمانه، واکنش امام صلحآمیز بود. چنانکه به یارانش دستور داد که سپاهیان حُرّ و اسبانشان را سیراب کنند. آن روز که حُرّ راه را بر امام حسین (ع) گرفت، از قادسیه میآمد و پسر زیاد برای اینکه هر چه زودتر و بهتر به مقصد برسد، به حصین بن نمیر چنین دستوری داده بود. پس از اقامه نماز چون امام با یاران خویش عزم بازگشت نمود، حُرّ ممانعت کرد. امام بهجِد قصد بازگشت به حجاز را نمود و حُرّ مانع شد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص472-473؛ الاخبارالطوال، ص248-250؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص400-403؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص76-79؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص78-80؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص110-111. </ref> | ||
حُرّ گفت: من مأموریت ندارم که با تو بجنگم، بلکه مأموریتم این است که از تو جدا نشوم تا تو را به طرف کوفه راهنمایی کنم و پیشنهاد نمود که امام راهی غیر از راه کوفه و مدینه در پیش گیرد تا وی بتواند از عبیدالله بن زیاد کسب تکلیف کند و گفت امیدوارم خداوند زمینهای فراهم آورد که من به درگیری با شما مبتلا نشوم. آنگاه امام حسین (ع) و یارانش در مسیر عُذَیبُ الهِجانات و قادسیه حرکت کردند و حُرّ نیز همراه آنان بود.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص472-473؛ | حُرّ گفت: من مأموریت ندارم که با تو بجنگم، بلکه مأموریتم این است که از تو جدا نشوم تا تو را به طرف کوفه راهنمایی کنم و پیشنهاد نمود که امام راهی غیر از راه کوفه و مدینه در پیش گیرد تا وی بتواند از عبیدالله بن زیاد کسب تکلیف کند و گفت امیدوارم خداوند زمینهای فراهم آورد که من به درگیری با شما مبتلا نشوم. آنگاه امام حسین (ع) و یارانش در مسیر عُذَیبُ الهِجانات و قادسیه حرکت کردند و حُرّ نیز همراه آنان بود.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص472-473؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص249-250؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص402-403؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص78-80. </ref> | ||
سرانجام در روز پنجشنبه دوم محرم 61 به سرزمین نینوا رسیدند. مالک بن نَسرکندی نامه عبیدالله بن زیاد را به حُرّ داد مبنی بر آن که بر حسین و یارانش سخت بگیرد و آنان را در زمینی بی آب و علف و بیحصار متوقف کند و نوشت که فرستادهام مأموریت دارد همراه تو باشد تا ببیند که چهگونه فرمان من انجام میشود.<ref>- | سرانجام در روز پنجشنبه دوم محرم 61 به سرزمین نینوا رسیدند. مالک بن نَسرکندی نامه عبیدالله بن زیاد را به حُرّ داد مبنی بر آن که بر حسین و یارانش سخت بگیرد و آنان را در زمینی بی آب و علف و بیحصار متوقف کند و نوشت که فرستادهام مأموریت دارد همراه تو باشد تا ببیند که چهگونه فرمان من انجام میشود.<ref>- اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص251؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص408-409؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.؛ ج2، ص81-84؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج1، ص334. </ref> به این صورت توافق حُرّ با امام در روز دوم محرم پایان یافت. حُرّ امام را ناگزیر ساخت در جایی به نام کربلا نزدیک فرات پیاده شود و حُرّ برای عبیدالله بن زیاد نامهای نوشت که حسین بن علی و خانواده و یاران او در کربلا فرود آمدهاند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص472-473؛اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص253؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص408-409؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.؛ ج2، ص84؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج1، ص334. </ref> | ||
==فرستادن عمر بن سعد به کربلا== | ==فرستادن عمر بن سعد به کربلا== | ||
یک روز پس از ورود امام، عبیدالله بن زیاد، [[عمر بن سعد]] را که به وی وعده حکومت ری و دَستَبی را داده بود، پیش از عزیمت به محل مأموریتش با چهار هزار سپاهی از کوفه به کربلا فرستاد و دستور داد تا از امام حسین (ع) و یارانش به نام یزید بیعت بگیرد. اما امام به وی پاسخ رد داد.<ref>- انساب الاشراف، ج2، ص477-478؛ | یک روز پس از ورود امام، عبیدالله بن زیاد، [[عمر بن سعد]] را که به وی وعده حکومت ری و دَستَبی را داده بود، پیش از عزیمت به محل مأموریتش با چهار هزار سپاهی از کوفه به کربلا فرستاد و دستور داد تا از امام حسین (ع) و یارانش به نام یزید بیعت بگیرد. اما امام به وی پاسخ رد داد.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص477-478؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص253.</ref> از آن پس تا روز نهم محرم عبیدالله هر روز سپاهیانی به همراه فرماندهانی به سوی عمر بن سعد روانه میکرد. | ||
==فرستادن لشکریان برای یاری عمر بن سعد== | ==فرستادن لشکریان برای یاری عمر بن سعد== | ||
عبیدالله بن زیاد کسانی را مأمور کرد تا در کوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از یاری امام حسین (ع) باز دارند. شمار لشکریانی که عبیدالله بن زیاد همراه سرداران خود به یاری عمر بن سعد فرستاد و تحت فرماندهی او قرار داد، 30 هزار سوار و پیاده بود.<ref>- الفتوح، ج5، ص62؛ | عبیدالله بن زیاد کسانی را مأمور کرد تا در کوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از یاری امام حسین (ع) باز دارند. شمار لشکریانی که عبیدالله بن زیاد همراه سرداران خود به یاری عمر بن سعد فرستاد و تحت فرماندهی او قرار داد، 30 هزار سوار و پیاده بود.<ref>- الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص62؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص90.</ref> | ||
==بستن شریعه فرات== | ==بستن شریعه فرات== | ||
روز هفتم محرم به دستور عبیدالله بن زیاد از دسترسی امام به آب و شریعه فرات جلوگیری کردند.<ref>- ر.ک : | روز هفتم محرم به دستور عبیدالله بن زیاد از دسترسی امام به آب و شریعه فرات جلوگیری کردند.<ref>- ر.ک : اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص255؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص414؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص91-92؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص86-87؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص113-114.</ref> اگر چه امام حسین (ع)، برادر دلیرش عباس (ع) را با گروهی فرستاد و او توانست با عقب راندن دشمن، مشکها را از آب پر کند و باز گردد،<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص481؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص255.</ref> اما از صبح عاشورا خیمههای امام حسین (ع) آب نداشت. | ||
==پیشنهاد امام حسین (ع) به عمر بن سعد== | ==پیشنهاد امام حسین (ع) به عمر بن سعد== | ||
گفته شده امام به عمر بن سعد پیشنهاد کرد تا به مدینه باز گردد. عمر بن سعد که مایل بود کار به صلح بیانجامد، با امام در اینباره توافق کرد، اما عبیدالله بن زیاد به تحریک [[شمر بن ذی الجوشن|شمر بن ذیالجوشن]] پیشنهاد امام را نپذیرفت و به ا بنسعد دستور داد در صورت امتناع از بیعت به نام یزید، با او بجنگد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج2، ص480، 482-483؛ | گفته شده امام به عمر بن سعد پیشنهاد کرد تا به مدینه باز گردد. عمر بن سعد که مایل بود کار به صلح بیانجامد، با امام در اینباره توافق کرد، اما عبیدالله بن زیاد به تحریک [[شمر بن ذی الجوشن|شمر بن ذیالجوشن]] پیشنهاد امام را نپذیرفت و به ا بنسعد دستور داد در صورت امتناع از بیعت به نام یزید، با او بجنگد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص480، 482-483؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص253-255؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص414؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص113-114.</ref> امام فرمود که تسلیم پسر مرجانه نخواهد شد.<ref>- ر.ک : مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص113-114؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص11.</ref> | ||
==واقعه کربلا== | ==واقعه کربلا== | ||
به این ترتیب واقعه کربلا به وقوع پیوست و امام حسین (ع) به شهادت رسید. عبیدالله همچنین فرمان داد تا بر اجساد امام و خاندان و یارانش اسب بتارانند.<ref>- | به این ترتیب واقعه کربلا به وقوع پیوست و امام حسین (ع) به شهادت رسید. عبیدالله همچنین فرمان داد تا بر اجساد امام و خاندان و یارانش اسب بتارانند.<ref>- الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص111.</ref> | ||
عمر بن سعد همان شب سر امام را توسط [[خولی بن یزید اصبحی|خولی بن یزید]] برای عبیدالله بن زیاد به کوفه فرستاد<ref>- ر.ک : کتاب نسب قریش، ص40؛ | عمر بن سعد همان شب سر امام را توسط [[خولی بن یزید اصبحی|خولی بن یزید]] برای عبیدالله بن زیاد به کوفه فرستاد<ref>- ر.ک : کتاب نسب قریش، مصعب بن عبدالله زبیری، چاپ لوی پروونسال، قاهره، 1953 میلادی.، ص40؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص259؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص456؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص112؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص113-114.</ref> و فردای آن روز نیز سرهای دیگر شهدا را بر سر نیزهها نزد عبیدالله بن زیاد به کوفه بردند. لشکریان عمر بن سعد برای هر سری که به عنوان کشندهِ آن نزد عبیدالله بن زیاد میبردند، جایزهای از او میگرفتند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص504؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص259؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص440، 455-456. فهرستی از قبایل مختلف و تعداد سرهایی که هر کدام نزد عبیدالله بن زیاد بردند، بهدست دادهاند.</ref> | ||
==عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از شهرها== | ==عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از شهرها== | ||
خط ۱۸۷: | خط ۱۸۷: | ||
==گفتوگوی حضرت زینب (س) و عبیدالله== | ==گفتوگوی حضرت زینب (س) و عبیدالله== | ||
در دارالاماره سر امام حسین (ع) را در طشتی روبهروی عبیدالله بن زیاد قرار دادند و او با چوب بر صورتش میزد که مورد اعتراض صحابی پیامبر (ص)، زید بن ارقم<ref>- | در دارالاماره سر امام حسین (ع) را در طشتی روبهروی عبیدالله بن زیاد قرار دادند و او با چوب بر صورتش میزد که مورد اعتراض صحابی پیامبر (ص)، زید بن ارقم<ref>- اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص259-260؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص456؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص114.</ref> یا انس بن مالک<ref>- 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص11؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج6، ص232.</ref> قرار گرفت. در همان مجلس نیز سخنانی بین حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) با عبیدالله بن زیاد رد و بدل شد که باعث خشم و رسوایی عبیدالله بن زیاد گردید. او خطاب به حضرت زینب (س) گفت: | ||
سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و کشت و قصه و فتنه شما را دروغ گردانید. | سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و کشت و قصه و فتنه شما را دروغ گردانید. | ||
خط ۱۹۳: | خط ۱۹۳: | ||
زینب (س) گویی هیچ اتفاقی رخ نداده و فقط برای یک مناظره علمی به این مجلس آمده، عبیدالله بن زیاد را به چیزی نشمرد و او را پیش روی مردمان تحقیر کرد و فرمود: | زینب (س) گویی هیچ اتفاقی رخ نداده و فقط برای یک مناظره علمی به این مجلس آمده، عبیدالله بن زیاد را به چیزی نشمرد و او را پیش روی مردمان تحقیر کرد و فرمود: | ||
سپاس خداوندی را که ما را به وجود پیامبر (ص) گرامی داشت و ما را پاک و پاکیزه فرمود. نه چنان است که تو میگویی، بلکه تبهکار و رسوا و بدکار تکذیب میشود و آنان ما نیستیم. دیگرانند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص457؛ | سپاس خداوندی را که ما را به وجود پیامبر (ص) گرامی داشت و ما را پاک و پاکیزه فرمود. نه چنان است که تو میگویی، بلکه تبهکار و رسوا و بدکار تکذیب میشود و آنان ما نیستیم. دیگرانند.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص457؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص472؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص191؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1365 شمسی.، ج7، ص200.</ref> | ||
عبیدالله بن زیاد از این پاسخ حیرت کرد و گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟ | عبیدالله بن زیاد از این پاسخ حیرت کرد و گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟ | ||
- ”ما رَأیتُ اِلاّ جَمیلاً“ جز زیبایی ندیدم. سپس در ادامه سخنان خود، مطمئن، کو بنده و با صلابت فرمود: شهید شدن برای ایشان مقدر شده بود. به سوی مقتل خویش رفتند. به زودی خداوند میان آنان و تو را فراهم میآورد تا در پیشگاه الهی حجت گویید و از او داوری خواهید. نگاه کن که در آن روز، پیروزی و رستگاری از آن کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند، ای پسر مرجانه!<ref>- | - ”ما رَأیتُ اِلاّ جَمیلاً“ جز زیبایی ندیدم. سپس در ادامه سخنان خود، مطمئن، کو بنده و با صلابت فرمود: شهید شدن برای ایشان مقدر شده بود. به سوی مقتل خویش رفتند. به زودی خداوند میان آنان و تو را فراهم میآورد تا در پیشگاه الهی حجت گویید و از او داوری خواهید. نگاه کن که در آن روز، پیروزی و رستگاری از آن کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند، ای پسر مرجانه!<ref>-وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص262؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج2، ص42؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص472؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص191.</ref> | ||
عبیدالله بن زیاد به شدت خشمگین شد. سخن زینب (س) فخرفروشی قبیلهای او و ریشهی تباهش را بر باد داد. | عبیدالله بن زیاد به شدت خشمگین شد. سخن زینب (س) فخرفروشی قبیلهای او و ریشهی تباهش را بر باد داد. | ||
خط ۲۱۰: | خط ۲۱۰: | ||
- این زن سخن به سجع میگوید، همانگونه که پدرش سخنان مسجَّع میگفت. | - این زن سخن به سجع میگوید، همانگونه که پدرش سخنان مسجَّع میگفت. | ||
- مرا با سجع چه کار؟ کلمات همانگونه که از سینهام میجوشد، بر زبانم جاری میشود.<ref>- | - مرا با سجع چه کار؟ کلمات همانگونه که از سینهام میجوشد، بر زبانم جاری میشود.<ref>-وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص262؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص457؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص122-123؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص473.</ref> | ||
==گفتوگوی امام سجاد (ع) و عبیدالله== | ==گفتوگوی امام سجاد (ع) و عبیدالله== | ||
خط ۲۱۹: | خط ۲۱۹: | ||
- مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟ | - مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟ | ||
- برادری داشتم، نام او هم علی بود. مردم او را کشتند.<ref>- | - برادری داشتم، نام او هم علی بود. مردم او را کشتند.<ref>-وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص263؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص458؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص473.</ref> | ||
- خداوند او را کشت. | - خداوند او را کشت. | ||
خط ۲۲۵: | خط ۲۲۵: | ||
- ”اَللهُ یتَوَفَّی الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها“<ref>- قرآن مجید، سوره زمر، آیه 42.</ref> خداوند جانها را به هنگام مرگ میمیراند (کنایه از این که قاتل آنان تو هستی). | - ”اَللهُ یتَوَفَّی الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها“<ref>- قرآن مجید، سوره زمر، آیه 42.</ref> خداوند جانها را به هنگام مرگ میمیراند (کنایه از این که قاتل آنان تو هستی). | ||
عبیدالله بن زیاد خشمگین شده گفت: شگفتا هنوز آن جرأت و توانایی در تو باقی مانده که پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا بیاندازی. سپس به مُرّی بن مَعاذ احمری فرمان داد که امام را به قتل برساند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص458؛ | عبیدالله بن زیاد خشمگین شده گفت: شگفتا هنوز آن جرأت و توانایی در تو باقی مانده که پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا بیاندازی. سپس به مُرّی بن مَعاذ احمری فرمان داد که امام را به قتل برساند.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص458؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص474؛ ترجمة الامام الحسین (ع) من تاریخ دمشق، ابنعساکر، ابوالقاسم علیبن حسن، تحقیق علامه شیخ محمدباقر محمودی، بیروت: مؤسسه المحمودی، 1398 قمری.، ص79.</ref> زینب (س) برادرزاده را در آغوش گرفت و فرمود: از خون ما سیراب نشدهای؟ مگر کسی از ما باقیگذاردهای؟ اگر قصد کشتن او را داری، مرا هم با او بکش! امام سجاد (ع) فرمود: در این صورت مردی پرهیزکار را همراه کاروان بفرست که با آنان رفتاری مسلمانوار داشته باشد. عبیدالله بن زیاد نگاهی به مردم کرد و گفت: شگفتا از پیوند خویشاوندی! به خدا سوگند خیال میکنم دوست دارد که اگر علی را میکشم، او را هم همراهش بکشم. دست از سر این جوان بردارید. سپس خطاب به امام سجاد (ع) گفت: همراه زنان خودت باش.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص207؛ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج5، ص163؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص457-458؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص193؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص81-82؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1365 شمسی.، ج7، ص201.</ref> | ||
بنا به روایت دیگر امام فرمود: عمه جان بگذار من پاسخ گویم. سپس گفت: پسر زیاد مرا از کشته شدن میترسانی؟ نمیدانی که کشته شدن شعار ما و شهادت کرامت ماست؟<ref>- مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص42-43.</ref> | بنا به روایت دیگر امام فرمود: عمه جان بگذار من پاسخ گویم. سپس گفت: پسر زیاد مرا از کشته شدن میترسانی؟ نمیدانی که کشته شدن شعار ما و شهادت کرامت ماست؟<ref>- مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج2، ص42-43.</ref> | ||
سخنان زینب (س) و گفتوگوی عبیدالله بن زیاد با امام سجاد (ع)، عبیدالله بن زیاد را از برگزاری چنان مجلسی پشیمان کرد و پیروزی عبیدالله بن زیاد را بر باد داد. او که قصد داشت امام سجاد (ع) را نیز به شهادت برساند، با دخالت حضرت زینب (س) و سخنان امام سجاد (ع) منصرف شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص457-458؛ مقتل الحسین خوارزمی، ج2، ص48.</ref> | سخنان زینب (س) و گفتوگوی عبیدالله بن زیاد با امام سجاد (ع)، عبیدالله بن زیاد را از برگزاری چنان مجلسی پشیمان کرد و پیروزی عبیدالله بن زیاد را بر باد داد. او که قصد داشت امام سجاد (ع) را نیز به شهادت برساند، با دخالت حضرت زینب (س) و سخنان امام سجاد (ع) منصرف شد.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص457-458؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج2، ص48.</ref> | ||
==خطبه عبیدالله در مسجد کوفه== | ==خطبه عبیدالله در مسجد کوفه== | ||
عبیدالله بن زیاد پس از شکستی که در دارالاماره بر اثر سخنان حضرت زینب (س) متقبل شد، ندای نماز جماعت داد، مردم در مسجد جمع شدند. عبیدالله بن زیاد ضمن خطبهای یزید بن معاویه و تبار او را ستود و به امام حسین (ع) و پدرانش دشنام داد که با اعتراض و پاسخ سخت [[عبدالله بن عفیف ازدی|عبدالله بن عفیف ازدی]] روبهرو شد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص459؛ | عبیدالله بن زیاد پس از شکستی که در دارالاماره بر اثر سخنان حضرت زینب (س) متقبل شد، ندای نماز جماعت داد، مردم در مسجد جمع شدند. عبیدالله بن زیاد ضمن خطبهای یزید بن معاویه و تبار او را ستود و به امام حسین (ع) و پدرانش دشنام داد که با اعتراض و پاسخ سخت [[عبدالله بن عفیف ازدی|عبدالله بن عفیف ازدی]] روبهرو شد.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص459؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص195؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص117؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1365 شمسی.، ج7، ص201.</ref> او برخاست و بر عبیدالله بن زیاد بانگ زد و اهل کوفه را علیه او برانگیخت و گفت: ای پسر مرجانه! دروغگوی پسر دروغگو تو و پدرت هستید و آنکس که تو را امیر کرده است و پدرش. ای پسر مرجانه! پسران پیامبر (ص) را میکشید و سخنی همچون سخن صدیقان میگویید؟<ref>- اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص196.</ref> عبیدالله بن زیاد که سخت سراسیمه شده بود، از ترس شورش مردم فریاد زد او را بگیرید! او را گرفتند. عبدالله بن عفیف شعار قبیله ” اَزد“ را که ”یا مبرور“ بود، سر داد. گروهی از جوانان ازد برجستند و او را از دست نگهبانان بیرون کشیدند و به خانهاش بردند. در مسجد بین یمنیها و ازدیها برخورد شدیدی اتفاق افتاد. سرانجام یمنیها غلبه کردند و در این میان عبدالله بن حوزه والبی و محمد بن حبیب کبیری کشته شدند. پس از آن یمنیها شبانه با عدهای از مأموران عبیدالله بن زیاد به فرماندهی [[محمد بن اشعث]] به خانه عبدالله یورش بردند. او دلاورانه جنگید. دخترش او را در جنگ راهنمایی و یاری میکرد. پس از جنگی سخت او را دستگیر کردند و به نزد عبیدالله بن زیاد به دارالاماره بردند. عبیدالله بن زیاد قصد داشت او را مهدورالدم معرفی کند به همین علت از وی در مورد عثمان سؤال کرد و او گفت: ای پسر مرجانه تو را با عثمان چهکار؟ اگر خوب و روا عمل کرد یا بد و ناروا، اگر صلاح و آباد کرد و اگر تباه و فساد، خداوند بر خلق خویش چیره و آگاه است و میان آنان و عثمان به عدالت و حق داوری خواهد کرد. عبیدالله بن زیاد که خود را در مقابل عالم متبحر و دانشمندی میدید، گفت: طعم تلخ مرگ را به تو خواهم چشاند. عبدالله بن عفیف ازدی در پاسخ به او گفت: الحمدالله و سپاس و ستایش او راست! ای عبیدالله پیش از تولد تو آرزوی شهادت داشتم و پس از نابینا شدن از شهادت مأیوس شدم. اینک خداوند را سپاسگزارم که دعایم را مستجاب کرد و به آرزویم رساند و اکنون به دست ملعونترین و مغضوبترین افراد به شهادت میرسم. | ||
به دستور عبیدالله بن زیاد سر او را از بدن جدا کردند و بدنش را در سبخه<ref>- منطقه شوره زار را گویند و گویا موضعی در کوفه بوده است. ر.ک : مراصد الاطلاع، ج2، ص688.</ref> کوفه به دار آویختند.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص458-459؛ الفتوح، ج5، ص123-126؛ | به دستور عبیدالله بن زیاد سر او را از بدن جدا کردند و بدنش را در سبخه<ref>- منطقه شوره زار را گویند و گویا موضعی در کوفه بوده است. ر.ک : مراصد الاطلاع، بغدادی، عبد المؤمن، تحقیق علی محمد سجادی، قم: دار الکتب العربیه، 1372 قمری.، ج2، ص688.</ref> کوفه به دار آویختند.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص458-459؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص123-126؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص117؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص196؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1365 شمسی.، ج7، ص201.</ref> | ||
==تأثیر سخنان حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع)== | ==تأثیر سخنان حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع)== | ||
عبیدالله همچنین سر امام حسین (ع) را در کوفه به دار آویخت. سر امام مدتی در کوفه در جایی نصب شد و حتی در شهر گردانده میشد.<ref>- تاریخ طبری، ج5، ص467؛ | عبیدالله همچنین سر امام حسین (ع) را در کوفه به دار آویخت. سر امام مدتی در کوفه در جایی نصب شد و حتی در شهر گردانده میشد.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص467؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص 117؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص235.</ref> | ||
عبیدالله اسرا را در زندان نگاه داشت. سپس طی نامهای به شام یزید را از شهادت امام حسین (ع) با خبر ساخت و کسب تکلیف نمود. یزید در جواب آن نامه، به عبیدالله دستور داد که سر امام و سرهای سایر شهدا را به همراه اسیران به شام گسیل دارد. او نیز آنان را به همراه سرهای شهدا توسط شمر بن ذیالجوشن و [[زحر بن قیس جعفی|زحر بن قیس جعفی]] نزد یزید به شام فرستاد؛<ref>- | عبیدالله اسرا را در زندان نگاه داشت. سپس طی نامهای به شام یزید را از شهادت امام حسین (ع) با خبر ساخت و کسب تکلیف نمود. یزید در جواب آن نامه، به عبیدالله دستور داد که سر امام و سرهای سایر شهدا را به همراه اسیران به شام گسیل دارد. او نیز آنان را به همراه سرهای شهدا توسط شمر بن ذیالجوشن و [[زحر بن قیس جعفی|زحر بن قیس جعفی]] نزد یزید به شام فرستاد؛<ref>- اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص260؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص459؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص119.</ref> همچنین طی نامهای به عمرو بن سعید بن عاص حاکم مدینه او را از واقعه کربلا آگاه ساخت.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص465.</ref> | ||
عبیدالله میخواست مردم کوفه را با نمایش پیروزی مرعوب سازد و خانواده پیامبر (ص) را تحقیر نماید. اما سخنان زینب (س) و امام سجاد (ع) کاملاً صحنه را تغییر داد و پس از اندک آرامشی که از سرکوب و پیروزی نظامی حاصل شده بود، در همان زمان تغییر کرد و مقدمه شکست سپاه پسر سعد آشکار گردید. جوّ شهر کوفه منقلب شد و ندای همدردی با اسیران از گوشه و کنار برخاست و همانها که همسران و پدران و فرزندان خود را به جنگ با نواده پیامبر (ص) فرستاده بودند، عرق شرم و پشیمانی بر جبین خود حس میکردند. عبیدالله پس از آشفته شدن اوضاع کوفه نامهای را که به عمر بن سعد نوشته بود و دستور قتل امام را صادر کرده بود، از عمر بن سعد درخواست نمود، اما عمر بن سعد از دادن آن خودداری کرد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج3، ص211؛ تاریخ طبری، ج5، ص467؛ | عبیدالله میخواست مردم کوفه را با نمایش پیروزی مرعوب سازد و خانواده پیامبر (ص) را تحقیر نماید. اما سخنان زینب (س) و امام سجاد (ع) کاملاً صحنه را تغییر داد و پس از اندک آرامشی که از سرکوب و پیروزی نظامی حاصل شده بود، در همان زمان تغییر کرد و مقدمه شکست سپاه پسر سعد آشکار گردید. جوّ شهر کوفه منقلب شد و ندای همدردی با اسیران از گوشه و کنار برخاست و همانها که همسران و پدران و فرزندان خود را به جنگ با نواده پیامبر (ص) فرستاده بودند، عرق شرم و پشیمانی بر جبین خود حس میکردند. عبیدالله پس از آشفته شدن اوضاع کوفه نامهای را که به عمر بن سعد نوشته بود و دستور قتل امام را صادر کرده بود، از عمر بن سعد درخواست نمود، اما عمر بن سعد از دادن آن خودداری کرد.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص211؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص467؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص208.</ref> | ||
عبیدالله بن زیاد هیچگاه از کشته شدن امام حسین (ع) اظهار ندامت نکرد و خود را مجری فرمان یزید میدانست.<ref>- | عبیدالله بن زیاد هیچگاه از کشته شدن امام حسین (ع) اظهار ندامت نکرد و خود را مجری فرمان یزید میدانست.<ref>- اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص284.</ref> یزید نیز پس از رسوایی که بر اثر سخنان امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) در شام پیش آمد، بر او لعنت فرستاد و او را به نام ابن مرجانه خواند<ref>- همان، ص261.</ref> اما به نظر میآید که این ظاهر امر باشد زیرا عبیدالله تا پایان حکومت یزید در سمت خود باقی ماند و نزد او مقام برتر و والاتری یافت و با یزید شراب مینوشید.<ref>- مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص264-265.</ref> دو سال پس از واقعه عاشورا، چون خبر شورش مردم مدینه به دمشق رسید، یزید تصمیم گرفت برای سرکوب شورش، لشکری تجهیز کند. او از عبیدالله بن زیاد خواست تا کار مدینه و مکه و فرو نشاندن قیام عبدالله بن زبیر را بر عهده گیرد اما عبیدالله نپذیرفت و گفت: به خاطر این فاسق نمیتوانم قتل حسین و شکستن حرمت مدینه و کعبه را به گردن بگیرم.<ref>- تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص482؛ الفخری فی الأدااب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، بیروت: دار صادر، 1385 قمری.، ص116.</ref> | ||
==پس از مرگ یزید== | ==پس از مرگ یزید== | ||
پس از مرگ یزید درسال 64 و جانشینی پسرش معاویة بن یزید، عبیدالله پس از سخنانی مردم بصره را با خود همراه ساخت و آنان او را به امارت پذیرفتند و از او خواستند تا خوارج را از زندان آزاد کند. عبیدالله بن زیاد آنان را رها کرد اما آنان به سرکشی پرداختند.<ref>- انساب الاشراف، ج6، ص29-30؛ البدء و التاریخ، ج6، ص18.</ref> پس از چندی مردم بصره از اطاعت امویان سرپیچیدند و شوریدند و عبیدالله بن زیاد را هنگام سخنرانی با سنگ زدند و دشنام دادند و به نام عبدالله بن زبیر بیعت کردند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، ج6، ص29-30؛ | پس از مرگ یزید درسال 64 و جانشینی پسرش معاویة بن یزید، عبیدالله پس از سخنانی مردم بصره را با خود همراه ساخت و آنان او را به امارت پذیرفتند و از او خواستند تا خوارج را از زندان آزاد کند. عبیدالله بن زیاد آنان را رها کرد اما آنان به سرکشی پرداختند.<ref>- انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص29-30؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص18.</ref> پس از چندی مردم بصره از اطاعت امویان سرپیچیدند و شوریدند و عبیدالله بن زیاد را هنگام سخنرانی با سنگ زدند و دشنام دادند و به نام عبدالله بن زبیر بیعت کردند.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص29-30؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص282؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص503-507؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص18؛ قس ا بن قتیبه در الامامه و السیاسه ج2، ص16 معتقد است مردم بصره هیچگاه با عبیدالله بن زیاد بیعت نکردند و حتی او را با سنگ زدند و دشنام دادند.</ref> عبیدالله بر جان خویش ترسید و توسط حارث بن قیس که از دوستدارانش بود، شبانه از بصره با لباس زنانه فرار کرد و به سوی مسعود بن عمرو رئیس قبیله ازد رفت و چون مسعود کشته شد، به شام گریخت.<ref>- ر.ک : الامامه و السیاسه ج2، ص16-17؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص7-8، 12-16، 29-30؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص 282-284؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص503، 507-513؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص283؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص18. </ref> گویند چون یزید مُرد، برادرزادهاش حارث بن عبّاد بن زیاد برای او این اشعار را نوشت: ای عبیدالله! آگاه باش، یزید که به نیروی او مالک رقاب مردم شدی، مُرد. آیا میتوانی در برابر مردمی که داغدارشان کردهای، پایداری کنی؟ این از رأی پسندیده به دور است، برای تو راهی و پناهی جز قبیله ازد نیست که پدرت را به هنگام شورش آن سرزمینها پناه دادند.<ref>- اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص281. </ref> | ||
==بیعت با مروان== | ==بیعت با مروان== | ||
هنگام ورود عبیدالله به دمشق، ضحاک بن قیس فهری به نام عبدالله بن زبیر بر آنجا مسلط شده بود<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص30؛ انساب الاشراف، ج6، ص264؛ تاریخ طبری، ج5، ص531. </ref> و مروان بن حکم نیز قصد داشت در مکه به فرزند زبیر بپیوندد، اما عبیدالله بن زیاد که دل با مروان داشت، او را از این کار بازداشت و از او خواست تا خود حاکم شود و خود با مروان به خلافت بیعت کرد<ref>- الطبقات الکبری، ج5، ص40؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص161؛ انساب الاشراف، ج6، ص263؛ تاریخ طبری، ج5، ص531، 540-541؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص151؛ تجارب | هنگام ورود عبیدالله به دمشق، ضحاک بن قیس فهری به نام عبدالله بن زبیر بر آنجا مسلط شده بود<ref>- الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج5، ص30؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص264؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص531. </ref> و مروان بن حکم نیز قصد داشت در مکه به فرزند زبیر بپیوندد، اما عبیدالله بن زیاد که دل با مروان داشت، او را از این کار بازداشت و از او خواست تا خود حاکم شود و خود با مروان به خلافت بیعت کرد<ref>- الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج5، ص40؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص161؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص263؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص531، 540-541؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص151؛ تجارب الامم و تعاقب الهمم، مسکویه الرازی، ابوعلی، چاپ ابوالقاسم امامی، تهران: دارسروش للطباعة و النشر، 1366 شمسی.، ج2، ص101؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص241.</ref> و در جنگ ” مَرجراهط“ با ضحاک بن قیس که به پیروزی مروان و قتل ضحاک و تعداد زیادی از شامیان انجامید، از طرف مروان سالار سواران بود.<ref>- ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص276،272؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص541،539،537،534. </ref> عبیدالله بن زیاد سپس با فرمان مروان به سوی جزیره رفت و یکسال با مخالفان مروان جنگید. سپس در سال 65 مروان او را با سپاهی به سوی موصل عراق فرستاد.<ref>- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص163؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص363. </ref> مروان به او گفته بود که در صورت پیروزی در عراق حاکم آنجا خواهد بود.<ref>- تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص257؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص38؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، علیبن الحسین، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره.، ص311.</ref> | ||
==قیام توابین== | ==قیام توابین== | ||
در همین زمان توّابین برای گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین (ع) به رهبری سلیمان بن صُرَد خُزاعی با چهار هزار سپاهی دست به قیام زدند و عبیدالله با سی هزار شامی به جنگ آنان رفت. در جمادی الاولی 65 در عینالورده (رأسالعین) در ناحیه جزیره نبردی سخت در گرفت. سلیمان از سپاه اموی خواست تا عبدالملک بن مروان را خلع کنند و عبیدالله بن زیاد را به توابین بسپارند و آنگاه هر دو سپاه، زبیریان را از عراق بیرون رانند و حکومت را به یکی از اهل بیت پیامبر (ع)، یعنی امام امام سجاد (ع) بسپارند.<ref>- الکامل فی التاریخ، ج4، ص182.</ref> جنگ سه روز به درازا کشید و توابین با شمار اندک خود جنگیدند و رهبران آنان یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و عاقبت رفاعة بن شدّاد با گروهی اندک از توابین شبانگاه عقب نشینی کردند.<ref>- ر.ک : تاریخ | در همین زمان توّابین برای گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین (ع) به رهبری سلیمان بن صُرَد خُزاعی با چهار هزار سپاهی دست به قیام زدند و عبیدالله با سی هزار شامی به جنگ آنان رفت. در جمادی الاولی 65 در عینالورده (رأسالعین) در ناحیه جزیره نبردی سخت در گرفت. سلیمان از سپاه اموی خواست تا عبدالملک بن مروان را خلع کنند و عبیدالله بن زیاد را به توابین بسپارند و آنگاه هر دو سپاه، زبیریان را از عراق بیرون رانند و حکومت را به یکی از اهل بیت پیامبر (ع)، یعنی امام امام سجاد (ع) بسپارند.<ref>- الکامل فی التاریخ، ج4، ص182.</ref> جنگ سه روز به درازا کشید و توابین با شمار اندک خود جنگیدند و رهبران آنان یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و عاقبت رفاعة بن شدّاد با گروهی اندک از توابین شبانگاه عقب نشینی کردند.<ref>- ر.ک : تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص257؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص363-371؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص583-589؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص293-296؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج3، ص247-248؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص48؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص257.</ref> شکست توابین در عینالورده توان تجدید سازماندهی را از ایشان گرفته بود. بنابراین بازماندگان این واقعه و شیعیان به مختار بن ابی عبیده ثقفی متمایل شدند و به نهضت او پیوستند.<ref>- التنبیه والاشراف، ص269؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص19. </ref> عبیدالله بن زیاد پس از آن به موصل حمله کرد و با عبدالرحمن بن سعید بن قَیس هَمدانی که از طرف مختار ثقفی عامل آنجا بود، جنگید.<ref>- تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259. </ref> | ||
==قیام مختار== | ==قیام مختار== | ||
عبیدالله بن زیاد پس از نبرد عینالورده در اندیشه تسلط مجدد بر عراق بود. در پی آن، مختار، ابراهیم بن مالک اشتر نخعی یکی از دلاورترین شیعیان کوفه را با دوازده یا بیست هزار سپاهی به مقابله او فرستاد و در جنگ ”خازر“ در نهری نزدیک زاب از اراضی موصل لشکر عبیدالله بن زیاد از ابراهیم بن مالک اشتر نخعی شکست سختی خورد. | عبیدالله بن زیاد پس از نبرد عینالورده در اندیشه تسلط مجدد بر عراق بود. در پی آن، مختار، ابراهیم بن مالک اشتر نخعی یکی از دلاورترین شیعیان کوفه را با دوازده یا بیست هزار سپاهی به مقابله او فرستاد و در جنگ ”خازر“ در نهری نزدیک زاب از اراضی موصل لشکر عبیدالله بن زیاد از ابراهیم بن مالک اشتر نخعی شکست سختی خورد. | ||
===جنگاوری ابراهیم=== | ===جنگاوری ابراهیم=== | ||
ابراهیم بن مالک اشتر نخعی چنان قهرمانانه میجنگید و ارتش عراق را رهبری میکرد که در مدت کوتاهی لشکر عظیم شام را که بیش از هشتاد هزار سواره و پیاده بودند، در مقابل کمتر از بیست هزار نفر که نیمی از آنان سواره اما با روحیه شهادتطلبی میجنگیدند، شکست دادند. این جنگ روز عاشورای سال 66 هجری<ref>- ر.ک : التاریخ الصغیر، ص155؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص163؛ تاریخ دمشق، ج37، ص436؛ الوافی بالوفیات، ج19، ص371. </ref> و به روایتی سال 67 هجری<ref>- ر.ک : المعارف، ص347؛ انساب الاشراف، ج6، ص423-426؛ تاریخ طبری، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب، ج1، ص74؛ تاریخ | ابراهیم بن مالک اشتر نخعی چنان قهرمانانه میجنگید و ارتش عراق را رهبری میکرد که در مدت کوتاهی لشکر عظیم شام را که بیش از هشتاد هزار سواره و پیاده بودند، در مقابل کمتر از بیست هزار نفر که نیمی از آنان سواره اما با روحیه شهادتطلبی میجنگیدند، شکست دادند. این جنگ روز عاشورای سال 66 هجری<ref>- ر.ک : التاریخ الصغیر، بخاری، محمدبن اسماعیل، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت: 1406 قمری / 1986 میلادی.، ص155؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص163؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، 1405 قمری.، ج37، ص436؛ الوافی بالوفیات، صفدی، خلیل بن ابیک، به کوشش احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1411 قمری.، ج19، ص371. </ref> و به روایتی سال 67 هجری<ref>- ر.ک : المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص423-426؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب فی اخبار من الذهب، ابنعماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحیبن احمد، بیروت: دارالحیاء التراث العربی، 1406 قمری. ، ج1، ص74؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص179؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص282.</ref> روی داد و هدف ابراهیم این بود که عبیدالله بن زیاد از معرکه سالم نگریزد، بنابراین لشکر خود را تا خیمه عبیدالله بن زیاد و مقر فرماندهی او هدایت کرد. ابراهیم همچنان عبیدالله بن زیاد را تعقیب میکرد تا در اوج درگیری در ساحل نهر خازر ناگهان با او مواجه شد و آنچنان ضربتی بر پیکر او وارد آورد که از وسط کمر به دو نیم شد. عبیدالله به دست ابراهیم بن مالک اشتر نخعی کشته شد. دیگر فرماندهان شام کشته شدند.<ref>- ر.ک : اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص295؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259. </ref> ابراهیم، سر عبیدالله و جمعی از فرماندهان از جمله حُصین بن نمیر فرمانده شامیان در واقعه تلخ حمله به خانه خدا و آتش زدن کعبه،<ref>- ر.ک : اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص306؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص298؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج2، ص265.</ref> شرحبیل بن ذیالکلاع، ا بنحوشب؛ غالب باهلی، ابواشرس و تعدادی دیگر را از تن جدا کرد و به سوی مختار به کوفه فرستاد و بدن آنان را سوزاند.<ref>- ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص64؛ المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص423-426؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج6، ص86-90؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص298؛ الوافی بالوفیات، صفدی، خلیل بن ابیک، به کوشش احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1411 قمری.، ج19، ص371.</ref> | ||
آتش جنگ با هزیمت کامل ارتش شام و پیروزی چشمگیر یاران مختار، فروکش نمود. ارتش شام با تلفات بسیار سنگین عقب نشست. | آتش جنگ با هزیمت کامل ارتش شام و پیروزی چشمگیر یاران مختار، فروکش نمود. ارتش شام با تلفات بسیار سنگین عقب نشست. | ||
==فرستادن سر عبیدالله نزد امام سجاد (ع)== | ==فرستادن سر عبیدالله نزد امام سجاد (ع)== | ||
مختار سر عبیدالله را توسط فرستادهای نزد امام سجاد (ع)، محمد بن حنفیه و سایر بنیهاشم به مدینه فرستاد<ref>- ر.ک : الطبقات الکبری، ج5، ص100؛ تاریخ | مختار سر عبیدالله را توسط فرستادهای نزد امام سجاد (ع)، محمد بن حنفیه و سایر بنیهاشم به مدینه فرستاد<ref>- ر.ک : الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج5، ص100؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259؛ قس دینوری، اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص295 و ا بن اعثم کوفی، الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج6، ص282-283؛ مقدسی، 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص22؛ نزد محمد بن حنفیه. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص298؛ نزد عبدالله بن زبیر به مکه. </ref> و به فرستادهاش گفته بود هنگامی که امام با مردم مشغول خوردن غذا بود، وارد شود و او چنین کرد. امام سجاد (ع) که کسی او را بعد از شهادت پدرش خندان ندیده بود، خندید و فرمود: دوزخ جای او باد. زمانی که سر پدرم را نزد عبیدالله بردند، او مشغول خوردن بود.<ref>- الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج5، ص100؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259؛ العقد الفرید، ابن عبدربه، احمد بن محمد، چاپ علی شیری، بیرون: داراحیاء التراث العربی، 1409 قمری.، ج4، ص377.</ref> همچنین امام سجاد (ع) دستور داد که در میان مردم میوه پخش کنند.<ref>- تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259.</ref> | ||
==منبع== | ==منبع== | ||
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 81-110. | مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 81-110. |
نسخهٔ ۲۹ اوت ۲۰۱۸، ساعت ۱۶:۱۶
عبیدالله بن زیاد، معروف به ا بنزیاد حاکم بصره و خراسان در زمان معاویه و حاکم عراقین (بصره و کوفه) در زمان یزید و از والیان اموی و عامل واقعه کربلا بود.
مشخصات فردی | |
---|---|
نام کامل | عبیدالله بن زیاد |
کنیه | ابوحفص |
خویشاوندان سرشناس | زیاد بن ابیه |
نقش در واقعه کربلا | |
اقدامات | حاکم کوفه، بصره و خراسان (673–683) |
زندگینامه
پدر
پدرش زیاد را به جهت ابهام در نسبش به زیاد بن ابیه، زیاد بن اُمّه، زیاد بن سُمَیه و زیاد بن عُبَید خواندهاند.[۱] بعدها در سال 44 هجری معاویه در اقدامی سیاسی برای جذب زیاد به دستگاه خویش او را به پدر خویش منتسب و برادر خود خواند و از آن پس، زیاد بن ابیسفیان نیز خوانده شد.[۲] مادر زیاد بنا به قول مشهور سمیه از کنیزان حارث بن کَلَدَه ثقفی بود و از آنجا که سمیه از زنان فاجر طائف بود، پدر زیاد معلوم نیست.[۳] گاه نیز بنا بر قاعده فراش[۴] او را به عبید ثقفی همسر سمیه نسبت دادهاند.[۵] در اقوال مختلف تاریخ تولد او سال نخست هجرت، سال دوم هجرت و یا سال فتح مکه در طائف بود.[۶] کنیهاش ابومغیره بود.[۷] او در عصر خلافت ابوبکر اسلام آورد.[۸] زیاد در زمان خلافت عمر در فتح شوشتر حضور داشت. سپس از طرف عمر بن خطاب برای اصلاح امور یمن به آن دیار رفت.[۹] زیاد در روزگار فتوح، همراه عُتبَة بن غَزوان بود و عتبه او را به دلیل ذکاوتش برای تقسیم غنائم، به سمت دبیری خود انتخاب کرد.[۱۰] پس از آن، زیاد عمال و والیان بصره را در اداره کارها یاری کرد و کاتب آنان بود. چنانکه بعدها کاتب مغیرة بن شعبه، ابوموسی اشعری، عبدالله بن عامر و عبدالله بن عباس شد.[۱۱] در زمان خلافت امام علی (ع) از طرف عبدالله بن عباس (والی بصره)، مسئول خراج و بیت المال و در غیاب عبدالله بن عباس، قائم مقام وی در بصره بود[۱۲] و در سال 39 هجری به پیشنهاد عبدالله بن عباس و تأیید جاریة بن قدامه از سوی امام علی (ع) والی فارس گردید. آن حضرت رفتار و اعمالش را زیر نظر داشت و همانگونه که با تمامی کارگزارانش برخورد میکرد، با زیاد هم برخورد کرد و چون احتمال میداد که زیاد در جمعآوری مالیات سختگیری کند، در گفتاری طولانی که او را از گرفتن خراج پیش از موعد نهی فرمود، به او تذکراتی داد: ای زیاد! کار به عدالت کن و از ستم و بیداد بپرهیز که ستم، رعیت را به آوارگی وادارد و بیدادگری، شمشیر را در میان آرد و مردم را به مبارزه مسلحانه فرا خواند.[۱۳] بههرحال زیاد در فارس مأموریت خویش را بهخوبی انجام داد و حتی امور آن ولایت را سامان داد و خراج را گردآوری کرد،[۱۴] اما نامهای از امام علی (ع) به زیاد در دست است که آن حضرت وی را به دلیل نفرستادن خراج فارس و تزویر در اینباره، توبیخ کرده است.[۱۵] در همین زمان، معاویه نامهای به زیاد نوشت و سعی در شوراندن او علیه امام علی (ع) داشت که زیاد نپذیرفت و نامه معاویه را برای امام علی (ع) فرستاد. آن حضرت نیز در جواب زیاد، نامهای نوشت و او را از فریبکاری معاویه برحذر داشت.[۱۶]
زیاد پس از شهادت امام علی (ع)
پس از شهادت امیرالمؤمنین و صلح امام حسن (ع)، زیاد با وساطت مغیرة بن شعبه، از فارس به شام نزد معاویه رفت و پس از گزارش درباره اموال فارس و مصالحه با معاویه در آنباره به کوفه بازگشت و در آنجا اقامت گزید.[۱۷] معاویه در سال 45 هجری زیاد را به حکومت بصره گمارد و خراسان، سیستان، بحرین، عمان و هند را نیز به وی داد. در سال 50 و پس از مرگ مغیرة بن شعبه، والی کوفه، حکومت کوفه را نیز به زیاد سپرد. وی نخستین کسی بود که حکومت عراقین (کوفه و بصره) را بهدست گرفت [۱۸] زیاد به سرکوب مخالفان خاندان اموی پرداخت. او با شدت و خشونت، سلطه امویان را بر عراق بر قرار کرد، پادشاهی معاویه را استوار ساخت، مردم را به اطاعت از او واداشت. به پندار مؤاخذه میکرد و به گمان عقوبت میداد. همسایه را به جرم همسایهای بازخواست میکرد و بدینگونه امنیت را برقرار کرد. در ایام حکومتش، مردم از او سخت بیمناک بودند.[۱۹] گفته شده است در آغاز حکومتش در مسجد کوفه سخنرانی کرد. پس از پایان سخنرانی مردم او را با ریگ زدند، به همین سبب دستور داد دستان سی و به قولی هشتاد تن را بریدند.[۲۰] زیاد نسبت به مردم عراق و شیعیان سختگیری بسیار کرد. وی دستان مسلمانان را قطع و چشمانشان را کور و آنان را به دار میآویخت.[۲۱] همچنین، شیعیان را به سبّ و لعن امام علی (ع) وامیداشت.[۲۲] حجر بن عدی از یاران برجسته امیرالمؤمنین، علیه زیاد شورید. زیاد بر او و سیزده تن از یارانش دست یافت و همگی آنان به دستور معاویه کشته شدند.[۲۳]
مرگ پدر
از آنجا که معاویه در سال 53، حکومت حجاز را نیز علاوه بر کوفه و بصره به زیاد سپرد، مردم مدینه به سبب ظلم و خشونت زیاد، سه روز در مسجد پیامبر ناله سر دادند. در پی آن کورکی (دُمَل) در دست او پیدا شد و به سبب چرک آن مُرد.[۲۴] بنا بر پارهای روایات مرگ زیاد پس از نفرین امام حسن (ع) بوده است.[۲۵] اما چون مرگ زیاد پس از شهادت امام حسن (ع) بوده است، این نقل درست به نظر نمیرسد. او در رمضان سال 53 هجری در کوفه مُرد و در ثُوَیه، خارج از کوفه به خاک سپرده شد.[۲۶] پس از مرگ او پسرانش عبدالرحمن در خراسان، عبیدالله در خراسان و عراقین، سَلم در خراسان و عَبّاد در سیستان به حکومت رسیدند.[۲۷]
مادر
مادر عبیدالله، مرجانه به قولی شاهدختی ایرانی بود[۲۸] که زیاد وی را به ازدواج شیرویه اسواری درآورد و عبیدالله در خانه شیرویه متولد شد و به همین جهت زیاد او را به مرجانه سپرد، از اینرو عبیدالله در میان اسواران (سپاهیان سواره و آزاده ایرانی) پرورش یافت و عربی را درست ادا نمیکرد.[۲۹] او از لحاظ ظاهری نیز سرخروی و زیبا و شبیه به موالی بود.[۳۰] عبیدالله بن زیاد نیز به طعن گاهی به نام مادرش ابن مرجانه[۳۱] و گاهی به نام مادربزرگش ابن سمیه[۳۲] خوانده میشد. زینب (س) در دارالاماره کوفه او را یابن مرجانه خواند[۳۳] و با این سخنان تیر خلاصی بر او زد. زینب (س) فخر فروشی قبیلهای او و ریشه تباهِ رسوایش را بر باد داد. امام حسین (ع) نیز در روز عاشورا و در صحرای کربلا او را فرزند زن زناکار نامید: ” اَلا اِنَّ الدَّعِیَّ بنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکزَ اِثنَتَین بَینَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ وَ هَیهاتَ مِنّا الذِّلَة یابِیَ اللهُ ذ'لِکَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنوُنَ وَ حُجوُرٌ طابَتْ وَ طَهُرَت لا وَ اللهِ لا اُعْطیهِم بِیدی اِعْطاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِّرُ مِنْهُم فِرارَ العَبید“[۳۴] آگاه باشید! آن ناپاک و ناپاکزاده مرا میان شمشیر و پستی و خواری قرار داده است. ولی برای ما تسلیم به ذلت و خواری محال است. خدا و پیامبر (ص) و انسانهای با ایمان و دامنهای پاک و پاکیزه، از پذیرش آن برای ما امتناع میورزند. نه به خدا سوگند، نه دست زبونی به آنان میدهم و نه مانند بردگان از جنگ میگریزم.
کنیه
کُنیه عبیدالله بن زیاد، ابوحفص بود.[۳۵]
تاریخ تولد
در مورد تاریخ تولد او اختلاف است. چون به روایتی در آخر سال 53 هجری،[۳۶] او 23 ساله و یا در سال 61 هجری،[۳۷] 28 ساله بوده پس باید در سالهای 28، 30 و یا 33 هجری متولد شده باشد. او در شهر بصره متولد شد.[۳۸]
خصوصیات ظاهری
عبیدالله ظاهری زیبا داشت اما سیرتی جبار و ظالم داشت.[۳۹] وی بسیار پرخور نیز بود.[۴۰]
همسران
بحریه دختر منذر بن جارود عبدی، اَروی دختر ابومُعَیط، هند دختر اَسماء بن خارجه فَزاری، اُمّمسکین دختر عاصم نوه عمر بن خطّاب که در ابتدا همسر یزید بود و پس از طلاق از او همسر عبیدالله شد.[۴۱]
محل زندگی
عبیدالله در اواخر حکومتش بر بصره، کاخی موسوم به ”البَیضاء“ در آنجا ساخت که با تصاویری آراسته شده بود. وی کاخ دیگری نیز به نام ”الحمراء“ در بصره ساخت. او زمستان را در حمراء و تابستان را در بیضاء میگذراند.[۴۲] از عبیدالله نسلی باقی نماند.[۴۳]
نبرد بخارا
در آخر سال 53 هجری، معاویه به او حکومت خراسان را داد و به او نصایحی نمود.[۴۴] عبیدالله پس از رسیدن به خراسان به سال 54 با لشکری که شمار آن را بیست و چهار هزار تن نوشتهاند،[۴۵] به طخارستان حمله کرد و از جیحون گذشت و با شتر به سوی کوههای بخارا پیش رفت. او همچنین نهر بلخ را قطع نمود. گویند او نخستین امیر عرب بود که چنین کرد.[۴۶] وی شهرهای رامثین، زامین، نسف و نیمی از بیکند را که از توابع بخارا بودند، فتح نمود.[۴۷] خاتون شهربانوی بخارا از ترکان کمک خواست. با او سخت جنگیدند، اما عبیدالله آنان را شکست داد و سپس دست به تخریب و غارت زد. خاتون با تعهد پرداخت یک میلیون درهم تقاضای صلح نمود و عبیدالله وارد شهر شد[۴۸] و گروه بخاریه را که تیراندازان ماهری بودند از بخارا به بصره آورد[۴۹] و آنان را در محلهای که به نام آنان به بخاریه مشهور شد، جای داد و برای آنان خانههایی بنا کرد. [۵۰] عبیدالله حکومت طبرستان را به محمد بن اشعث[۵۱] و حکومت سیستان را به برادرش عبّاد بن زیاد داد. [۵۲]
واگذاری حکومت بصره
در سال 55 معاویه حکومت بصره را نیز به عبیدالله داد. او پس از آنکه دو سال والی خراسان بود و در آنجا اقامت داشت، در سال 56 و به قولی 57 توسط معاویه بر کنار شد. وی اَسلم بن زُرعه کِلابی را به جای خود گمارد و عازم بصره شد.[۵۳]
کشتار خوارج
عبیدالله در سال 58 نسبت به خوارج شدت عمل به خرج داد و آنان را تعقیب و کشتار کرد و به اتهام خارجیگری مردم را میکشت و زندانها را از آنان پر کرد. او در بصره جنگهای زیادی با خوارج داشت و بسیاری از آنان را در جنگ و یا در حال اسارت و دستبسته کشت. از جمله کشتهشدگان مِرداس بن اُدَیه و عروَة بن اُدَیه بودند.[۵۴]
بیعت با یزید
عبیدالله به سال 60 با بزرگانی از بصره به شام رفت و در حضور معاویه با یزید به عنوان ولیعهد بیعت کرد[۵۵] و یزید نیز او را در حکومت بصره باقی گذاشت.[۵۶]
پس از به حکومت رسیدن یزید
پس از به حکومت رسیدن یزید و هجرت امام حسین (ع) و خاندان و اصحابش به مکه، امام چند ماهی که در مکه حضور داشت دائم در حال گفتوگو و رد و بدل کردن نامه و پیک به مردم شهرهای کوفه و بصره بود. در همان روزهایی که سیل نامه از کوفه به مکه روان شده بود، امام حسین (ع) برای فعال کردن شیعیان در بصره، نامهای به سران پنجگانه بصره به اسامی مالک بن مِسمَع بَکری، اَحنَف بن قیس، یزید بن مسعود نَهشَلی، مُنذر بن جارود عَبدی و مسعود بن عمرو اَزدی نوشت و آنان را به یاری خود خواند. آن حضرت نامه را توسط سلیمان بن رَزین مکنّی به ابورزین غلام خود که همراه کاروان امام از مدینه به مکه آمده و مردی رشید، مبارز، سخنور، ادیب و از دوستداران اهل بیت (ع) و شمشیرزنی ماهر بود، فرستاد.[۵۷]
دعوت امام حسین (ع) از سران پنجگانه بصره
سلیمان به خانه ماریه دختر منقذ عبدی از طایفه عبدالقیس که از شیعیان فعال بصره بود، وارد شد. در آستانه قیام امام حسین (ع) خانه وی، محل تجمع دوستداران اهل بیت بود.[۵۸] یزید بن مسعود از طایفه بنیسعد با شماری از بزرگان قبایل جلسهای گذاشت و نامه را برای قبایل بنیحمیم، بنیحنظله و بنیسعد قرائت نمود و از آنان خواست تا امام حسین (ع) را یاری نمایند. او وقتی از نهفتههای افراد قبیله خود آگاهی یافت، نامهای برای امام نوشت و حمایت خود و قبیلهاش را به اطلاع امام رساند آنگاه خود را آماده حرکت به سوی امام حسین (ع) کرد، ولی قبل از آنکه خود و قبیلهاش از بصره خارج شوند، خبر شهادت امام حسین (ع) به آنان رسید.[۵۹] در شهر بصره دیگر سران قبایل، دعوت امام حسین (ع) را اجابت نکردند. منذر بن جارود که دخترش بحرّیه همسر عبیدالله بن زیاد بود، به گمان اینکه سلیمان، قاصد دروغین امام حسین (ع) است و نقشهای طراحی شده از طرف عبیدالله برای امتحان او است، سلیمان را به همراه نامه امام حسین (ع) به عبیدالله بن زیاد تسلیم کرد و باعث قتل سلیمان شد.[۶۰]
گفتوگوی سلیمان و عبیدالله
گفتوگویی بین سلیمان بن رزین و عبیدالله بن زیاد صورت گرفت و او در جواب عبیدالله که گفت حسین تو را فرستاد تا در امت تفرقه ایجاد کنی، گفت: امام حسین (ع) مصباح هدایت و کشتی نجات است. او مدار وحدت و قطب آسیای دین است و تو و یزید تفرقهافکن، ننگ امت اسلام و منهدم کننده ارکان دین و فضیلت هستید.
نامه یزید
پیش از آن به دنبال ناآرام شدن شهر کوفه، یزید در پی درخواست طرفداران بنیامیه که طی نامهای اوضاع کوفه را به اطلاعش رسانده و اقدامات مسلم بن عقیل و ناتوانی نعمان بن بشیر را خبر داده بودند؛[۶۱] و با صلاحدید مشاور رومی خود سرجون، نعمان بن بشیر را عزل و عبیدالله بن زیاد را که والی بصره بود، همزمان به حکومت کوفه منصوب و او را مأمور ساخت تا مسلم بن عقیل فرستاده امام حسین (ع) را از کوفه بیرون راند یا بکشد.[۶۲] متن نامه یزید چنین است: ” طرفداران من در کوفه، به من گزارش دادهاند که مسلم بن عقیل در کوفه مردم را گرد آورده و میخواهد وحدت مسلمین را بر هم زند. بنابراین پس از قرائت این نامه به سوی کوفه رهسپار شو و مسلم را به هر حیله که مقدور باشد دستگیر کرده، سپس وی را به بند افکن یا به قتل برسان و یا از کوفه اخراج نما. والسلام“[۶۳]
جانشینی عثمان در بصره
عبیدالله پس از کشتن سلیمان، در مسجد بصره سخنرانی تهدیدآمیزی کرد و برادرش عثمان را جانشین خود در بصره قرار داد. سپس همراه خانواده و چند تن از بزرگان بصره (ده تن و اندی) از جمله مسلم بن عمرو باهلی، شریک بن اعور و منذر بن جارود، به سمت کوفه حرکت کرد.[۶۴]
ورود به کوفه
عبیدالله بن زیاد در حالیکه چهره خود را پوشانده بود، بهطور ناشناس وارد کوفه شد و مردم که چشم انتظار ورود امام حسین (ع) بودند، او را حسین پنداشتند و به او خوشآمد گفتند و بدینگونه توانست بدون مزاحمتی وارد دارالاماره شود.[۶۵] عبیدالله با ورود به کوفه مردم را مرعوب نمود و از همان روزهای نخست با سخنانی تند و با تهدید و تطمیع ابتدا مردم سرشناس کوفه را با خود همراه کرد و بدینوسیله دیگران را به تمکین واداشت. او معتقد بود صراحت لهجه از تهدیدها بهتر میتواند مردم را به وظیفهشان آشنا سازد.[۶۶]
مخفیگاه مسلم
مسلم بن عقیل پس از آگاهی از آمدن عبیدالله و سخنان تهدیدآمیز وی، خانه مختار را ترک گفت و به منزل هانی بن عروه مرادی که از بزرگان و چهرههای سرشناس کوفه بود، رفت[۶۷] و بهطور پنهانی با شیعیانش دیدار کرد و خانه او را مرکز فعالیتهای سیاسی و نظامی خویش قرار داد.[۶۸] دوستان و یاران وی با هوشیاری تمام مراقب اوضاع بودند و تلاششان این بود که عبیدالله به مخفیگاه مسلم پی نبرد. انتخاب خانه هانی شاید به این دلیل بود که او از نظر نفوذ و قدرت اجتماعی توانمندتر از مختار بود.
امتناع مسلم از کشتن عبیدالله
در همان زمان شریک بن اعور که از بزرگان شیعیان بصره بود و همراه عبیدالله بن زیاد از بصره به کوفه آمده بود، بیمار شد و در خانه هانی بن عروه که از دوستانش بود، اقامت گزید.[۶۹] هنگامی که عبیدالله بن زیاد برای عیادت شریک به خانه هانی رفت، فرصت مناسبی برای مسلم پیش آمد تا به پیشنهاد شریک بن اعور، عبیدالله را به طور غافلگیرانه بکشد. اما مسلم از انجام چنین عملی امتناع ورزید و آن را با اصول اسلام ناسازگار خواند و بعد از اینکه عبیدالله از خانه هانی رفت، مسلم در جواب شریک که پرسید: چرا این فرصت را از دست دادی؟ پاسخ داد: به دو علت: نخست اینکه هانی مایل نبود مهمان در خانهاش کشته شود و دیگر یادآوری حدیثی از پیامبر (ص) بود که: ” اَلایمانُ قَیدُ الفَتْک “ مؤمن کسی را غافلگیرانه نمیکشد.[۷۰] به این ترتیب بزرگترین دشمن مسلم بن عقیل و امام حسین (ع) از مهلکهای که به پای خود به آن وارد شده بود، نجات یافت. تنها به خاطر اینکه مسلمانی پاکدین و پاکاعتقاد که جز به اجرای درست احکام دین به چیزی دیگر نمیاندیشید، نخواست بهخاطر سلامت خود و پیروزی در مأموریتی که به عهده داشت، حکمی از احکام دین را نقض کند، هر چند با رعایت این حکم، آینده او و کسی که او را فرستاده است به خطر افتد. امام و نمایندهاش مسلم بن عقیل به قدرت و پیروزی به هر قیمت و از هر راهی اعتقاد نداشتند.
جست و جوی مسلم
عبیدالله بن زیاد که اکنون مردم کوفه را مرعوب نموده بود، به جستوجوی مسلم پرداخت و توسط یکی از بردگان شامی خود به نام مَعقِل با ترفندی خاص به مخفیگاه او پی برد. او سه هزار درهم به معقل داد و گفت: کوشش کن تا با پیروان مسلم آشنا شوی و چون چنین کسی را یافتی، به او بگو که مردی از شیعیان هستم و میدانم مسلم در چنین روزها به کمک مالی محتاج است. میخواهم این پول را به او بدهم تا آن را در جنگ با دشمن خود مصرف کند. این مأموریت برای جاسوسی خبره چون او چندان دشوار نبود. چند تن از بزرگان شیعه در کوفه مشهور بودند و او برای انجام مأموریت خود، مسلم بن عوسجه را که مردی زاهد و پارسا بود، انتخاب کرد و بدین وسیله توانست مخفیگاه مسلم را بیابد و درخانه هانی بن عروه با مسلم دیدار کند و هر روز پیش از دیگران وارد خانه هانی میشد و پس از همه از آنجا خارج میگشت. بدین ترتیب از کار مسلم و شیعیان و تعداد آنان و تصمیماتی که میگرفتند، اطلاع کامل پیدا میکرد و این خبرها را به عبیدالله میداد.[۷۱] جاسوسی او ضربه بسیار سختی به نهضت مسلم در کوفه زد. پسر زیاد با دانستن مخفیگاه مسلم و اطلاع از سران و یاران و هواداران او به کار پرداخت. هانی بن عروه را که به مسلم پناه داده بود، دستگیر و شکنجه نمود.[۷۲]
جنگ مسلم
با دستگیری هانی، مسلم که به وفاداری و حُسن نیت مردم شک نداشت،[۷۳] همینکه خبر دستگیری و زندانی شدن هانی را شنید، دانست که دیگر درنگ جایز نیست و باید از نهانگاه خود بیرون آید و جنگ را آغاز کند. پس در روز هشتم (یا نهم و به قولی سوم) ذیالحجه سال 60 با هواخواهان خود که عده آنان را تا چهار هزار تن نوشتهاند در اطراف خانه هانی و خانههای نزدیک گرد آمدند و با شعار ”یا مَنْصورُ اَمِت“[۷۴] قیام کرد.[۷۵] مسلم ابتدا آنان را به دستههایی تقسیم کرده و برای هر قبیله فرماندهی تعیین نمود[۷۶] و آنگاه همگی به سمت قصر عبیدالله بن زیاد حرکت کرده و عبیدالله بن زیاد و یارانش را که حدود 200 نفر از اشراف کوفه و نگهبانان بودند، در دارالاماره به محاصره درآوردند. اگر مردمی که قصر را محاصره کرده بودند، مردان جنگ و مطیع مسلم بن عقیل بودند و یا اگر از عاقبتاندیشی و تدبیر بهرهای داشتند، همان موقع قصر را میگرفتند و پسر زیاد را از پای در میآوردند.
بیوفایی مردم کوفه
پسر زیاد چون خود را گرفتار دید، از بیست تن بزرگان کوفه که گرد او را گرفته بودند، تنی چند را میان مردم فرستاد تا به وسیله زر و زور و تزویر جمعیت را پراکنده سازند. آنان که مردانی کار آزموده بودند، میدانستند مردم بیتدبیر و آشوبگر را چهگونه میتوان از هیجان باز داشت. به این ترتیب در طی یک روز هجده هزار نفر مردمی که بر سر جان خود با مسلم پیمان بسته بودند، از گرد او پراکنده شدند و هنوز تاریکی شب فرا نرسیده بود که فقط سی نفر با او ماندند و چون نماز شام را خواند یک تن از یاران خود را همراه نداشت.[۷۷] از اینجا معلوم میشود که مسلم بن عقیل هرگز کوتاهی نکرد و حزم و دوراندیشی را از دست نداد، اما شکست او به سبب بیوفایی و ناجوانمردی مردم کوفه بود. یکباره اوضاع کوفه دگرگون شد. فعالیتهای توأم با خشم و خشونت بر ضد مسلم کار خود را کرد و وقتی که بحران به منتهای اوج خود رسید، چرخ حوادث به نفع عبیدالله به گردش درآمد. همان شب عبیدالله به منبر رفت و ضمن تهدید و تطمیع حاضران و دشنام به مسلم بن عقیل از اینکه کسی به مسلم پناه دهد، آنان را ترساند و از آنان خواست ملتزم اطاعت و بیعت خویش باشند.[۷۸]
شهادت مسلم
سرانجام مزدوران عبیدالله بن زیاد با حمله به مخفیگاه مسلم، بر او دست یافتند و پس از درگیری شدید، او را دستگیر کردند و بر خلاف امانی که داده بودند، تصمیم به قتل او گرفتند. مسلم را که پس از جنگی قهرمانانه دستگیر شده بود، با تنی مجروح و لبی تشنه به قصر عبیدالله بن زیاد آوردند.[۷۹] پسر اشعث به عبیدالله بن زیاد گفت: من او را امان دادهام. عبیدالله بن زیاد گفت: تو چه حق داری که به کسی امان بدهی یا ندهی! ما تو را برای دستگیری او فرستاده بودیم، نه امان دادن به وی.[۸۰] گفتوگوهایی که در آن لحظات و در چنان اجتماع شوم و غیرانسانی بین این مظلوم شرافتمند و آن ستمکار بیشرم رفته است، از یک سو تأثرآور و از سوی دیگر حیرتانگیز است. مسلم هنگام ورود بر عبیدالله سلام نکرد. یکی از ملازمان عبیدالله بن زیاد بانگ بر زد که به امیر سلام کن. مسلم خروش برآورد که: ساکت باش! او امیر من نیست.
- چه سلام کنی و چه از سلام کردن اِبا نمایی، بالاخره کشته خواهی شد.
- اگر مرا بکشی، مسأله مهمی نیست. افراد پلیدتر از تو، انسانهای ارجمندتر از مرا کشتهاند.
- خدا مرا بکشد اگر تو را به قتل نرسانم. هر آینه تو را به شیوهای میکشم که تا کنون در اسلام سابقه نداشته است.
- تو شایستهترین فرد برای بدعتگذاری در اسلام هستی. تو زشتی مثله کردن، پلیدی کشتن به ناحق، ناپاکی نسل و ناروایی چیرگی ظالمانه را بر کسی که از تو سزاوارتر باشد، باقی نخواهی گذاشت و تو بهترین فرد برای انجام این گونه امور هستی.
- ای مرد نفرین شده! ای مرد جدایی افکن! تو پیوند مسلمانان را از هم گسستی و آشوب بر پا کردی.
- دروغ میگویی. پیوند امت اسلامی را معاویه و فرزندش یزید از هم گسستند و آشوب را تو و پدرت زیاد بن ابیه بر پا کردی.
- آرام باش ای مسلم! تو به سوی مردم کوفه آمدی و آنان را که با یکدیگر پیوند داشتند و کارهایشان هماهنگ بود، از یکدیگر دور ساختی و افکارشان را متفرق کردی.
- چنین نیست و من بدین منظور به کوفه نیامدهام. شما حکمرانان اموی کارهای نادرست را رواج دادید. امر دین را محو کردید. بر مردم بدون رضایتشان حکومت نمودید و به شیوه قیصر و کسری زیستید. ولی ما به میان ایشان آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر نماییم و این مردم را به سوی کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) فرا خوانیم. آمدیم تا مردم را امر به عدالت و به حکم قرآن دعوت کنیم. آری ما برای چنینکاری شایستگی داریم. عبیدالله که از عهده جواب به سخنان درست و به حق مسلم برنیامد، بنای دشنام، ناسزا و تهمت را به عقیل، امام علی (ع)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) گذاشت. اما مسلم جواب داد: تو و پدرت برای دشنام سزاوارترید. هر کار که میخواهی انجام بده ای دشمن خدا! عبیدالله بن زیاد که شکست سختی از مسلم خورده بود، به شیوه مردمان پست رو نهاد که چون به منطق در میمانند، به تهمت توسل میجویند. پس گفت: مسلم! مگر تو نبودی که در مدینه شراب میخوردی؟ مسلم به جای اینکه در خشم شود، از این همه بیشرمی در شگفت ماند و گفت: پسر زیاد! من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخواری کسی است که از نوشیدن خون مسلمانان و کشتن بیگناهان و دستگیری و شکنجه آزادمردان به صرف تهمت و گمان باکی ندارد و نه تنها چنین گناهان بزرگ را مرتکب میشود و پشیمان نمیگردد، بلکه چنان مینمایاند که ابداً کار زشتی نکرده است. پسر زیاد که دید تیر تهمت وی کارگر نیفتاد، دستور قتل مسلم را داد و گفت: او را بر بام قصر برند، سر از بدنش جدا کنند و جسد او را از بالا به پایین بیفکنند.[۸۱] پس از شهادت مسلم، عبیدالله، هانی را هم به قتل رساند و دستور داد ریسمان به پای هر دو نعش ببندند و در بازارهای کوفه بگردانند.[۸۲] آنگاه جسد مطهر این دو شهید را در محله ”کناسِه“[۸۳] به دار بیاویزند[۸۴] سپس سر این دو شهید را توسط هانی بن ابیحیه همدانی و زبیر بن اَروَج تمیمی به نزد یزید فرستاد[۸۵] و گزارش کار را چنین ارائه نمود: ” اما بعد، ستایش خدای را که حق امیرالمؤمنین را گرفت و او را از دشمن، آسوده خاطر ساخت. به امیرالمؤمنین خبر میدهم که مسلم بن عقیل به خانه هانی بن عروه رفت و من با قراردادن مأموران مخفی و خدعه و فریب توانستم آن دو را از خانه بیرون آورده و گردن بزنم و سرهای آنان را بوسیله هانی بن ابیحیه و زبیر بن اروج تمیمی که از سرسپردگان وفادارند، برای تو فرستادم. از این دو نفر درباره مسلم و هانی هرچه میخواهی سؤال کن که هر دو بصیر و راستگو و اهل ورع هستند. والسلام“[۸۶]
نامه یزید به عبیدالله
یزید سر این دو شهید را بر دروازه دمشق آویخت[۸۷] و از قهر و غلبه عبیدالله، خرسند شد و طی نامهای از او تشکر کرد و او را از تصمیم امام حسین (ع) در حرکت از مکه به عراق آگاه ساخت و از او خواست تا به بهترین وجه در مورد او اقدام کند و به او توصیه کرد به مجرد اتهام، مخالفان را زندانی کن و به محض مشکوک بودن، آنان را بازداشت کن.[۸۸] در همین ایام عبیدالله دستور داد میثم تمّار از اصحاب امام علی (ع) را نیز به دار آویختند و به شهادت رساندند و مختار ثقفی را نیز به جرم همکاری با مسلم به زندان انداخت، اما بعد از شهادت امام حسین (ع)، به خواهش عبدالله بن عمر که شوهر خواهر مختار بود، از زندان آزاد و به طائف تبعید شد.[۸۹]
فرستادن حصین بن نمیر به قادسیه
چون عبیدالله بن زیاد از حرکت امام حسین (ع) به سوی عراق خبر یافت، حُصَین بن نُمَیر صاحب شرطه (رئیس شهربانی) کوفه را به منطقه قادسیه فرستاد، تا راه را بر امام ببندد. حُصَین بن نُمَیر در آنجا پُست نظامی نیرومندی بر پا ساخت.
نامه امام حسین (ع) به اهل کوفه
در همین اثنا امام حسین (ع) نامهای برای اهل کوفه و چهرههای سرشناس شهر مانند سلیمان بن صُرَد خُزاعی، مُسَیب بن نجبه و رَفاعة بن شَدّاد نوشت و توسط فرستاده دیگری به نام قَیس بن مُسَهَّر صَیداوی به سوی کوفه ارسال فرمود.[۹۰]
گفتوگوی عبیدالله و قیس
هنگامی که قیس به قادسیه رسید، توسط حُصَین بن نُمَیر بازداشت شد. حُصَین دستور تفتیش او را صادر نمود.[۹۱] قیس بیدرنگ نامه را درآورد و پارهپاره کرد. حصین او را نزد عبیدالله فرستاد. بین عبیدالله و قیس سؤال و جوابی صورت گرفت که گویای روح پر صلابت قیس است:
- تو کیستی؟
- من از شیعیان امام علی (ع) و فرزندش امام حسین (ع) هستم.
- چرا نامه را پاره کردی؟
- برای اینکه تو از محتوای آن مطلع نشوی.
- نامه را به چه کسی نوشته و مخاطب نامه که بوده؟
- این نامه را امام حسین (ع) برای عدهای از مردم کوفه مرقوم فرموده بود که من اسامی ایشان را نمیدانم.
عبیدالله بن زیاد خشمگینانه او را تهدید کرد که به خدا قسم هرگز از چنگ من رهایی نخواهی یافت مگر این که نام آن افراد را بگویی و یا آن که بر فراز منبر آشکارا بر حسین و پدر و برادرش دشنام دهی. در غیر این صورت تو را خواهم کشت. قیس که این پیشنهاد را فرصت خوبی برای رساندن پیام امام به کوفیان میدید، بیدرنگ پیشنهاد عبیدالله بن زیاد را پذیرفت. - بر منبر میروم و حسین را تکذیب میکنم.
سخنان قیس با مردم کوفه
بدینگونه قیس بر بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنا به درگاه خداوند و درود بر پیامبر (ص) از امام حسین (ع) و امام علی (ع) به نیکی یاد نمود و بر عبیدالله و پدرش و همه گردنکشان و خودکامگان اموی نفرین فرستاد و گفت: مردم! امام حسین (ع) بهترین خلق خداست و پسر دختر پیامبر (ص) است و من فرستاده اویم. درمنطقه حاجر (حاجز) از او جدا شدم. او را اجابت کنید و به او بپیوندید و ندایش را لبیک گویید.[۹۲] عبیدالله بن زیاد که خود را باخته بود، بیدرنگ فرمان داد که قیس را از فراز قصر به پایین پرتاب کنند.[۹۳] بدین ترتیب قیس به شهادت رسید.[۹۴]
شهادت عبدالله بن یقطر
عبیدالله بن زیاد همچنین دستور داد عبدالله بن یقطر (بقطر)[۹۵] برادر رضاعی امام حسین (ع) را بکشند. عبدالله از فرستادگان امام حسین (ع) و حامل پیامی برای مسلم بن عقیل به کوفه بود و رهسپار آن دیار شد. اما توسط حصین بن نمیر در نزدیکی قادسیه دستگیر شد. او را نزد عبیدالله بن زیاد بردند و چون اسرار نامه امام را فاش نکرد، عبیدالله نیز دستور داد او را از بالای قصر به زمین افکندند و استخوانهایش خُرد شد. هنوز رمقی در بدن داشت که عبدالملک بن عمیر لخمی با ضربتی او را کشت.[۹۶] برخی نیز نوشتهاند عبدالله سفیر مسلم برای امام حسین (ع) بود تا تحول و انحطاط کوفه را خبر دهد که توسط مالک بن یربوع تمیمی دستگیر و به عبیدالله بن زیاد تحویل داده شد.[۹۷]
رویارویی سپاه حر با امام حسین (ع)
حُصَین بن نُمَیر، حُرّ بن یزید ریاحی را با هزار سپاهی به منزله مقدمه سپاه از قادسیه به سوی کاروان امام روانه کرد. امام حسین (ع) در روز 26 ذیالحجه نزدیک کوفه در کنار بلندیهای ذوحُسُم (ذوجشم) با حُرّ و سپاهیانش روبهرو شد.[۹۸] تصریح منابع بر آن است که حُرّ نه برای جنگ بلکه صرفاً برای انتقال امام نزد عبیدالله بن زیاد اعزام شده بود و اینکه به دستور عبیدالله از بازگشت آن حضرت به حجاز جلوگیری کند و از اینرو با سپاهیانش در حالیکه قبضه شمشیرها را در دست داشتند، رو در روی توقفگاه کاروان امام صفآرایی کرد.[۹۹] امام که امید به حمایت کوفیان داشت، از حُرّ پرسید که به کمک آنان آمده یا بر ضد آنان است؟ حُرّ گفت: بر ضد شما. سپاه، متشکل از هزار نفر سوارهنظام بود. بهرغم این صفآرایی خصمانه، واکنش امام صلحآمیز بود. چنانکه به یارانش دستور داد که سپاهیان حُرّ و اسبانشان را سیراب کنند. آن روز که حُرّ راه را بر امام حسین (ع) گرفت، از قادسیه میآمد و پسر زیاد برای اینکه هر چه زودتر و بهتر به مقصد برسد، به حصین بن نمیر چنین دستوری داده بود. پس از اقامه نماز چون امام با یاران خویش عزم بازگشت نمود، حُرّ ممانعت کرد. امام بهجِد قصد بازگشت به حجاز را نمود و حُرّ مانع شد.[۱۰۰] حُرّ گفت: من مأموریت ندارم که با تو بجنگم، بلکه مأموریتم این است که از تو جدا نشوم تا تو را به طرف کوفه راهنمایی کنم و پیشنهاد نمود که امام راهی غیر از راه کوفه و مدینه در پیش گیرد تا وی بتواند از عبیدالله بن زیاد کسب تکلیف کند و گفت امیدوارم خداوند زمینهای فراهم آورد که من به درگیری با شما مبتلا نشوم. آنگاه امام حسین (ع) و یارانش در مسیر عُذَیبُ الهِجانات و قادسیه حرکت کردند و حُرّ نیز همراه آنان بود.[۱۰۱] سرانجام در روز پنجشنبه دوم محرم 61 به سرزمین نینوا رسیدند. مالک بن نَسرکندی نامه عبیدالله بن زیاد را به حُرّ داد مبنی بر آن که بر حسین و یارانش سخت بگیرد و آنان را در زمینی بی آب و علف و بیحصار متوقف کند و نوشت که فرستادهام مأموریت دارد همراه تو باشد تا ببیند که چهگونه فرمان من انجام میشود.[۱۰۲] به این صورت توافق حُرّ با امام در روز دوم محرم پایان یافت. حُرّ امام را ناگزیر ساخت در جایی به نام کربلا نزدیک فرات پیاده شود و حُرّ برای عبیدالله بن زیاد نامهای نوشت که حسین بن علی و خانواده و یاران او در کربلا فرود آمدهاند.[۱۰۳]
فرستادن عمر بن سعد به کربلا
یک روز پس از ورود امام، عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد را که به وی وعده حکومت ری و دَستَبی را داده بود، پیش از عزیمت به محل مأموریتش با چهار هزار سپاهی از کوفه به کربلا فرستاد و دستور داد تا از امام حسین (ع) و یارانش به نام یزید بیعت بگیرد. اما امام به وی پاسخ رد داد.[۱۰۴] از آن پس تا روز نهم محرم عبیدالله هر روز سپاهیانی به همراه فرماندهانی به سوی عمر بن سعد روانه میکرد.
فرستادن لشکریان برای یاری عمر بن سعد
عبیدالله بن زیاد کسانی را مأمور کرد تا در کوفه بگردند و مردم را به اطاعت فراخوانند و از عواقب شورش بترسانند و آنان را از یاری امام حسین (ع) باز دارند. شمار لشکریانی که عبیدالله بن زیاد همراه سرداران خود به یاری عمر بن سعد فرستاد و تحت فرماندهی او قرار داد، 30 هزار سوار و پیاده بود.[۱۰۵]
بستن شریعه فرات
روز هفتم محرم به دستور عبیدالله بن زیاد از دسترسی امام به آب و شریعه فرات جلوگیری کردند.[۱۰۶] اگر چه امام حسین (ع)، برادر دلیرش عباس (ع) را با گروهی فرستاد و او توانست با عقب راندن دشمن، مشکها را از آب پر کند و باز گردد،[۱۰۷] اما از صبح عاشورا خیمههای امام حسین (ع) آب نداشت.
پیشنهاد امام حسین (ع) به عمر بن سعد
گفته شده امام به عمر بن سعد پیشنهاد کرد تا به مدینه باز گردد. عمر بن سعد که مایل بود کار به صلح بیانجامد، با امام در اینباره توافق کرد، اما عبیدالله بن زیاد به تحریک شمر بن ذیالجوشن پیشنهاد امام را نپذیرفت و به ا بنسعد دستور داد در صورت امتناع از بیعت به نام یزید، با او بجنگد.[۱۰۸] امام فرمود که تسلیم پسر مرجانه نخواهد شد.[۱۰۹]
واقعه کربلا
به این ترتیب واقعه کربلا به وقوع پیوست و امام حسین (ع) به شهادت رسید. عبیدالله همچنین فرمان داد تا بر اجساد امام و خاندان و یارانش اسب بتارانند.[۱۱۰] عمر بن سعد همان شب سر امام را توسط خولی بن یزید برای عبیدالله بن زیاد به کوفه فرستاد[۱۱۱] و فردای آن روز نیز سرهای دیگر شهدا را بر سر نیزهها نزد عبیدالله بن زیاد به کوفه بردند. لشکریان عمر بن سعد برای هر سری که به عنوان کشندهِ آن نزد عبیدالله بن زیاد میبردند، جایزهای از او میگرفتند.[۱۱۲]
عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از شهرها
عبیدالله میخواست در روز دوازدهم از فرصت استفاده کرده و به یک نمایش قدرت و جشن پیروزی دست بزند و با عبور سرهای شهیدان و کاروان اسیران از برابر چشمان مردم کوفه به آنان بفهماند که در مقابل حکومت یزید، هیچ قدرتی یارای مقابله ندارد و هیچ فریاد و مقاومتی باقی نمانده است. به همین منظور مسیر عبور کاروان را از مسیر اصلی شهر کوفه تا میدان مرکزی که قصر دارالاماره در آنجا واقع بود، قرار داده و مردم را نیز در طول مسیر جمع کرده بود. مردم کوفه اولاد علی (ع) و خاندان پیامبر (ص) را میشناختند. آنان هنوز خاطرههای حکومت پنج ساله امام علی (ع) در کوفه را در یادها داشتند و به مجرد دیدن خاندان رسالت و سرهای به نیزه رفته، بغضها در گلو شکست و گریه آغاز شد.
گفتوگوی حضرت زینب (س) و عبیدالله
در دارالاماره سر امام حسین (ع) را در طشتی روبهروی عبیدالله بن زیاد قرار دادند و او با چوب بر صورتش میزد که مورد اعتراض صحابی پیامبر (ص)، زید بن ارقم[۱۱۳] یا انس بن مالک[۱۱۴] قرار گرفت. در همان مجلس نیز سخنانی بین حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) با عبیدالله بن زیاد رد و بدل شد که باعث خشم و رسوایی عبیدالله بن زیاد گردید. او خطاب به حضرت زینب (س) گفت:
سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و کشت و قصه و فتنه شما را دروغ گردانید.
زینب (س) گویی هیچ اتفاقی رخ نداده و فقط برای یک مناظره علمی به این مجلس آمده، عبیدالله بن زیاد را به چیزی نشمرد و او را پیش روی مردمان تحقیر کرد و فرمود:
سپاس خداوندی را که ما را به وجود پیامبر (ص) گرامی داشت و ما را پاک و پاکیزه فرمود. نه چنان است که تو میگویی، بلکه تبهکار و رسوا و بدکار تکذیب میشود و آنان ما نیستیم. دیگرانند.[۱۱۵]
عبیدالله بن زیاد از این پاسخ حیرت کرد و گفت: کار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟
- ”ما رَأیتُ اِلاّ جَمیلاً“ جز زیبایی ندیدم. سپس در ادامه سخنان خود، مطمئن، کو بنده و با صلابت فرمود: شهید شدن برای ایشان مقدر شده بود. به سوی مقتل خویش رفتند. به زودی خداوند میان آنان و تو را فراهم میآورد تا در پیشگاه الهی حجت گویید و از او داوری خواهید. نگاه کن که در آن روز، پیروزی و رستگاری از آن کیست؟ مادرت به عزایت بنشیند، ای پسر مرجانه![۱۱۶]
عبیدالله بن زیاد به شدت خشمگین شد. سخن زینب (س) فخرفروشی قبیلهای او و ریشهی تباهش را بر باد داد.
عبیدالله بن زیاد خُرد شده بود. او از شنیدن این پاسخ پایمال شد. با درماندگی از آخرین سلاحش که دشنام بود، استفاده کرد. به زینب (س) گفت:
- سرانجام خداوند دل مرا از سرکش و دیگر سرکشان خاندان تو خنک کرد.
- ”لعمری لَقَد قَتَلتَ کَهلی وَ قَطَعتَ فَرعی وَ اجتَثَثتَ اَصلی فَاِن کانَ هذا شَفاؤُکَ فَقَد اِشتَفَیتَ“ به جانم سوگند سالار مرا کشتی و شاخههای درخت زندگی مرا بُریدی و ریشهام را برآوردی. اگر اینها دل تو را خنک میکند، خوشدل باش!
- این زن سخن به سجع میگوید، همانگونه که پدرش سخنان مسجَّع میگفت.
- مرا با سجع چه کار؟ کلمات همانگونه که از سینهام میجوشد، بر زبانم جاری میشود.[۱۱۷]
گفتوگوی امام سجاد (ع) و عبیدالله
عبیدالله بن زیاد درمانده و خُرد، از گفتوگو با زینب (س) صرفنظر کرد. در این هنگام به امام سجاد (ع) نگریست و پرسید: نامت چیست؟
- من علی پسر حسین (ع) هستم.
- مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟
- برادری داشتم، نام او هم علی بود. مردم او را کشتند.[۱۱۸]
- خداوند او را کشت.
- ”اَللهُ یتَوَفَّی الاَنْفُسَ حینَ مَوْتِها“[۱۱۹] خداوند جانها را به هنگام مرگ میمیراند (کنایه از این که قاتل آنان تو هستی).
عبیدالله بن زیاد خشمگین شده گفت: شگفتا هنوز آن جرأت و توانایی در تو باقی مانده که پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا بیاندازی. سپس به مُرّی بن مَعاذ احمری فرمان داد که امام را به قتل برساند.[۱۲۰] زینب (س) برادرزاده را در آغوش گرفت و فرمود: از خون ما سیراب نشدهای؟ مگر کسی از ما باقیگذاردهای؟ اگر قصد کشتن او را داری، مرا هم با او بکش! امام سجاد (ع) فرمود: در این صورت مردی پرهیزکار را همراه کاروان بفرست که با آنان رفتاری مسلمانوار داشته باشد. عبیدالله بن زیاد نگاهی به مردم کرد و گفت: شگفتا از پیوند خویشاوندی! به خدا سوگند خیال میکنم دوست دارد که اگر علی را میکشم، او را هم همراهش بکشم. دست از سر این جوان بردارید. سپس خطاب به امام سجاد (ع) گفت: همراه زنان خودت باش.[۱۲۱]
بنا به روایت دیگر امام فرمود: عمه جان بگذار من پاسخ گویم. سپس گفت: پسر زیاد مرا از کشته شدن میترسانی؟ نمیدانی که کشته شدن شعار ما و شهادت کرامت ماست؟[۱۲۲]
سخنان زینب (س) و گفتوگوی عبیدالله بن زیاد با امام سجاد (ع)، عبیدالله بن زیاد را از برگزاری چنان مجلسی پشیمان کرد و پیروزی عبیدالله بن زیاد را بر باد داد. او که قصد داشت امام سجاد (ع) را نیز به شهادت برساند، با دخالت حضرت زینب (س) و سخنان امام سجاد (ع) منصرف شد.[۱۲۳]
خطبه عبیدالله در مسجد کوفه
عبیدالله بن زیاد پس از شکستی که در دارالاماره بر اثر سخنان حضرت زینب (س) متقبل شد، ندای نماز جماعت داد، مردم در مسجد جمع شدند. عبیدالله بن زیاد ضمن خطبهای یزید بن معاویه و تبار او را ستود و به امام حسین (ع) و پدرانش دشنام داد که با اعتراض و پاسخ سخت عبدالله بن عفیف ازدی روبهرو شد.[۱۲۴] او برخاست و بر عبیدالله بن زیاد بانگ زد و اهل کوفه را علیه او برانگیخت و گفت: ای پسر مرجانه! دروغگوی پسر دروغگو تو و پدرت هستید و آنکس که تو را امیر کرده است و پدرش. ای پسر مرجانه! پسران پیامبر (ص) را میکشید و سخنی همچون سخن صدیقان میگویید؟[۱۲۵] عبیدالله بن زیاد که سخت سراسیمه شده بود، از ترس شورش مردم فریاد زد او را بگیرید! او را گرفتند. عبدالله بن عفیف شعار قبیله ” اَزد“ را که ”یا مبرور“ بود، سر داد. گروهی از جوانان ازد برجستند و او را از دست نگهبانان بیرون کشیدند و به خانهاش بردند. در مسجد بین یمنیها و ازدیها برخورد شدیدی اتفاق افتاد. سرانجام یمنیها غلبه کردند و در این میان عبدالله بن حوزه والبی و محمد بن حبیب کبیری کشته شدند. پس از آن یمنیها شبانه با عدهای از مأموران عبیدالله بن زیاد به فرماندهی محمد بن اشعث به خانه عبدالله یورش بردند. او دلاورانه جنگید. دخترش او را در جنگ راهنمایی و یاری میکرد. پس از جنگی سخت او را دستگیر کردند و به نزد عبیدالله بن زیاد به دارالاماره بردند. عبیدالله بن زیاد قصد داشت او را مهدورالدم معرفی کند به همین علت از وی در مورد عثمان سؤال کرد و او گفت: ای پسر مرجانه تو را با عثمان چهکار؟ اگر خوب و روا عمل کرد یا بد و ناروا، اگر صلاح و آباد کرد و اگر تباه و فساد، خداوند بر خلق خویش چیره و آگاه است و میان آنان و عثمان به عدالت و حق داوری خواهد کرد. عبیدالله بن زیاد که خود را در مقابل عالم متبحر و دانشمندی میدید، گفت: طعم تلخ مرگ را به تو خواهم چشاند. عبدالله بن عفیف ازدی در پاسخ به او گفت: الحمدالله و سپاس و ستایش او راست! ای عبیدالله پیش از تولد تو آرزوی شهادت داشتم و پس از نابینا شدن از شهادت مأیوس شدم. اینک خداوند را سپاسگزارم که دعایم را مستجاب کرد و به آرزویم رساند و اکنون به دست ملعونترین و مغضوبترین افراد به شهادت میرسم. به دستور عبیدالله بن زیاد سر او را از بدن جدا کردند و بدنش را در سبخه[۱۲۶] کوفه به دار آویختند.[۱۲۷]
تأثیر سخنان حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع)
عبیدالله همچنین سر امام حسین (ع) را در کوفه به دار آویخت. سر امام مدتی در کوفه در جایی نصب شد و حتی در شهر گردانده میشد.[۱۲۸] عبیدالله اسرا را در زندان نگاه داشت. سپس طی نامهای به شام یزید را از شهادت امام حسین (ع) با خبر ساخت و کسب تکلیف نمود. یزید در جواب آن نامه، به عبیدالله دستور داد که سر امام و سرهای سایر شهدا را به همراه اسیران به شام گسیل دارد. او نیز آنان را به همراه سرهای شهدا توسط شمر بن ذیالجوشن و زحر بن قیس جعفی نزد یزید به شام فرستاد؛[۱۲۹] همچنین طی نامهای به عمرو بن سعید بن عاص حاکم مدینه او را از واقعه کربلا آگاه ساخت.[۱۳۰] عبیدالله میخواست مردم کوفه را با نمایش پیروزی مرعوب سازد و خانواده پیامبر (ص) را تحقیر نماید. اما سخنان زینب (س) و امام سجاد (ع) کاملاً صحنه را تغییر داد و پس از اندک آرامشی که از سرکوب و پیروزی نظامی حاصل شده بود، در همان زمان تغییر کرد و مقدمه شکست سپاه پسر سعد آشکار گردید. جوّ شهر کوفه منقلب شد و ندای همدردی با اسیران از گوشه و کنار برخاست و همانها که همسران و پدران و فرزندان خود را به جنگ با نواده پیامبر (ص) فرستاده بودند، عرق شرم و پشیمانی بر جبین خود حس میکردند. عبیدالله پس از آشفته شدن اوضاع کوفه نامهای را که به عمر بن سعد نوشته بود و دستور قتل امام را صادر کرده بود، از عمر بن سعد درخواست نمود، اما عمر بن سعد از دادن آن خودداری کرد.[۱۳۱] عبیدالله بن زیاد هیچگاه از کشته شدن امام حسین (ع) اظهار ندامت نکرد و خود را مجری فرمان یزید میدانست.[۱۳۲] یزید نیز پس از رسوایی که بر اثر سخنان امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) در شام پیش آمد، بر او لعنت فرستاد و او را به نام ابن مرجانه خواند[۱۳۳] اما به نظر میآید که این ظاهر امر باشد زیرا عبیدالله تا پایان حکومت یزید در سمت خود باقی ماند و نزد او مقام برتر و والاتری یافت و با یزید شراب مینوشید.[۱۳۴] دو سال پس از واقعه عاشورا، چون خبر شورش مردم مدینه به دمشق رسید، یزید تصمیم گرفت برای سرکوب شورش، لشکری تجهیز کند. او از عبیدالله بن زیاد خواست تا کار مدینه و مکه و فرو نشاندن قیام عبدالله بن زبیر را بر عهده گیرد اما عبیدالله نپذیرفت و گفت: به خاطر این فاسق نمیتوانم قتل حسین و شکستن حرمت مدینه و کعبه را به گردن بگیرم.[۱۳۵]
پس از مرگ یزید
پس از مرگ یزید درسال 64 و جانشینی پسرش معاویة بن یزید، عبیدالله پس از سخنانی مردم بصره را با خود همراه ساخت و آنان او را به امارت پذیرفتند و از او خواستند تا خوارج را از زندان آزاد کند. عبیدالله بن زیاد آنان را رها کرد اما آنان به سرکشی پرداختند.[۱۳۶] پس از چندی مردم بصره از اطاعت امویان سرپیچیدند و شوریدند و عبیدالله بن زیاد را هنگام سخنرانی با سنگ زدند و دشنام دادند و به نام عبدالله بن زبیر بیعت کردند.[۱۳۷] عبیدالله بر جان خویش ترسید و توسط حارث بن قیس که از دوستدارانش بود، شبانه از بصره با لباس زنانه فرار کرد و به سوی مسعود بن عمرو رئیس قبیله ازد رفت و چون مسعود کشته شد، به شام گریخت.[۱۳۸] گویند چون یزید مُرد، برادرزادهاش حارث بن عبّاد بن زیاد برای او این اشعار را نوشت: ای عبیدالله! آگاه باش، یزید که به نیروی او مالک رقاب مردم شدی، مُرد. آیا میتوانی در برابر مردمی که داغدارشان کردهای، پایداری کنی؟ این از رأی پسندیده به دور است، برای تو راهی و پناهی جز قبیله ازد نیست که پدرت را به هنگام شورش آن سرزمینها پناه دادند.[۱۳۹]
بیعت با مروان
هنگام ورود عبیدالله به دمشق، ضحاک بن قیس فهری به نام عبدالله بن زبیر بر آنجا مسلط شده بود[۱۴۰] و مروان بن حکم نیز قصد داشت در مکه به فرزند زبیر بپیوندد، اما عبیدالله بن زیاد که دل با مروان داشت، او را از این کار بازداشت و از او خواست تا خود حاکم شود و خود با مروان به خلافت بیعت کرد[۱۴۱] و در جنگ ” مَرجراهط“ با ضحاک بن قیس که به پیروزی مروان و قتل ضحاک و تعداد زیادی از شامیان انجامید، از طرف مروان سالار سواران بود.[۱۴۲] عبیدالله بن زیاد سپس با فرمان مروان به سوی جزیره رفت و یکسال با مخالفان مروان جنگید. سپس در سال 65 مروان او را با سپاهی به سوی موصل عراق فرستاد.[۱۴۳] مروان به او گفته بود که در صورت پیروزی در عراق حاکم آنجا خواهد بود.[۱۴۴]
قیام توابین
در همین زمان توّابین برای گرفتن انتقام از قاتلان امام حسین (ع) به رهبری سلیمان بن صُرَد خُزاعی با چهار هزار سپاهی دست به قیام زدند و عبیدالله با سی هزار شامی به جنگ آنان رفت. در جمادی الاولی 65 در عینالورده (رأسالعین) در ناحیه جزیره نبردی سخت در گرفت. سلیمان از سپاه اموی خواست تا عبدالملک بن مروان را خلع کنند و عبیدالله بن زیاد را به توابین بسپارند و آنگاه هر دو سپاه، زبیریان را از عراق بیرون رانند و حکومت را به یکی از اهل بیت پیامبر (ع)، یعنی امام امام سجاد (ع) بسپارند.[۱۴۵] جنگ سه روز به درازا کشید و توابین با شمار اندک خود جنگیدند و رهبران آنان یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند و عاقبت رفاعة بن شدّاد با گروهی اندک از توابین شبانگاه عقب نشینی کردند.[۱۴۶] شکست توابین در عینالورده توان تجدید سازماندهی را از ایشان گرفته بود. بنابراین بازماندگان این واقعه و شیعیان به مختار بن ابی عبیده ثقفی متمایل شدند و به نهضت او پیوستند.[۱۴۷] عبیدالله بن زیاد پس از آن به موصل حمله کرد و با عبدالرحمن بن سعید بن قَیس هَمدانی که از طرف مختار ثقفی عامل آنجا بود، جنگید.[۱۴۸]
قیام مختار
عبیدالله بن زیاد پس از نبرد عینالورده در اندیشه تسلط مجدد بر عراق بود. در پی آن، مختار، ابراهیم بن مالک اشتر نخعی یکی از دلاورترین شیعیان کوفه را با دوازده یا بیست هزار سپاهی به مقابله او فرستاد و در جنگ ”خازر“ در نهری نزدیک زاب از اراضی موصل لشکر عبیدالله بن زیاد از ابراهیم بن مالک اشتر نخعی شکست سختی خورد.
جنگاوری ابراهیم
ابراهیم بن مالک اشتر نخعی چنان قهرمانانه میجنگید و ارتش عراق را رهبری میکرد که در مدت کوتاهی لشکر عظیم شام را که بیش از هشتاد هزار سواره و پیاده بودند، در مقابل کمتر از بیست هزار نفر که نیمی از آنان سواره اما با روحیه شهادتطلبی میجنگیدند، شکست دادند. این جنگ روز عاشورای سال 66 هجری[۱۴۹] و به روایتی سال 67 هجری[۱۵۰] روی داد و هدف ابراهیم این بود که عبیدالله بن زیاد از معرکه سالم نگریزد، بنابراین لشکر خود را تا خیمه عبیدالله بن زیاد و مقر فرماندهی او هدایت کرد. ابراهیم همچنان عبیدالله بن زیاد را تعقیب میکرد تا در اوج درگیری در ساحل نهر خازر ناگهان با او مواجه شد و آنچنان ضربتی بر پیکر او وارد آورد که از وسط کمر به دو نیم شد. عبیدالله به دست ابراهیم بن مالک اشتر نخعی کشته شد. دیگر فرماندهان شام کشته شدند.[۱۵۱] ابراهیم، سر عبیدالله و جمعی از فرماندهان از جمله حُصین بن نمیر فرمانده شامیان در واقعه تلخ حمله به خانه خدا و آتش زدن کعبه،[۱۵۲] شرحبیل بن ذیالکلاع، ا بنحوشب؛ غالب باهلی، ابواشرس و تعدادی دیگر را از تن جدا کرد و به سوی مختار به کوفه فرستاد و بدن آنان را سوزاند.[۱۵۳] آتش جنگ با هزیمت کامل ارتش شام و پیروزی چشمگیر یاران مختار، فروکش نمود. ارتش شام با تلفات بسیار سنگین عقب نشست.
فرستادن سر عبیدالله نزد امام سجاد (ع)
مختار سر عبیدالله را توسط فرستادهای نزد امام سجاد (ع)، محمد بن حنفیه و سایر بنیهاشم به مدینه فرستاد[۱۵۴] و به فرستادهاش گفته بود هنگامی که امام با مردم مشغول خوردن غذا بود، وارد شود و او چنین کرد. امام سجاد (ع) که کسی او را بعد از شهادت پدرش خندان ندیده بود، خندید و فرمود: دوزخ جای او باد. زمانی که سر پدرم را نزد عبیدالله بردند، او مشغول خوردن بود.[۱۵۵] همچنین امام سجاد (ع) دستور داد که در میان مردم میوه پخش کنند.[۱۵۶]
منبع
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 81-110.
پی نوشت
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص213؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج4، ص185؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابنعبدالبر، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت: 1412 قمری / 1992 میلادی.، ج2، ص523.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص218،216؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص218-219؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص214-215؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص191-192. انتساب زیاد به ابوسفیان همواره مورد اعتراض و انتقاد ائمه علیهم السلام و بزرگان صحابه بود. امام حسن (ع) ضمن نامهای به زیاد، انتساب وی به معاویه را مخالف فرموده پیامبر (ص): (الوَلَدُ لِلفِراشِ وَ لِلعاهِرِ الحَجَرَ فرزند از آن شوهر و برای زناکار سنگسار است) و اصول اسلامی دانست. امام حسین (ع) نیز در نامهای به معاویه نوشت که وی بر خلاف فرموده پیامبر (ص)، زیاد بن سمیه را که بر فِراشِ عبید بنده ثقیف به دنیا آمده، پسرِ پدرِ خویش خوانده است. ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص 138؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ابن ابی الحدید، عزّالدین عبدالحمیدبن محمد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: 1385 – 1387 قمری / 1965 – 1967 میلادی. ، ج16، ص194.
- ↑ - ر.ک : الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج7، ص99؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص192؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابنعبدالبر، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت: 1412 قمری / 1992 میلادی.، ج2، ص523.
- ↑ -قاعده فراش: الوَلَدُ لِلفِراشِ وَ لِلعاهِرِ الحَجَرَ ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص212،138؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ابن ابی الحدید، عزّالدین عبدالحمیدبن محمد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: 1385 – 1387 قمری / 1965 – 1967 میلادی. ، ج16، ص194.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص212،138.
- ↑ - ر.ک : الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج7، ص100؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابنعبدالبر، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت: 1412 قمری / 1992 میلادی.، ج2، ص523.
- ↑ - مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص216.
- ↑ - 129. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: 1401- 1409 قمری / 1981 – 1988 میلادی.، ج5، ص18.
- ↑ - ر.ک : کتاب نسب قریش، مصعب بن عبدالله زبیری، چاپ لوی پروونسال، قاهره، 1953 میلادی.، ص224-225؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابنعبدالبر، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت: 1412 قمری / 1992 میلادی.، ج2، ص525.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص212-213.
- ↑ - المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص378.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج4، ص543، ج5، ص110.
- ↑ - نهج البلاغه، حکمت 476.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص214؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص137،122،110؛ الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، ابنعبدالبر، چاپ علیمحمد بجاوی، بیروت: 1412 قمری / 1992 میلادی.، ج2، ص525.
- ↑ - تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص204؛ نهج البلاغه، نامه20: و همانا من به خداوند سوگند میخورم، سوگندی راست. اگر مرا خبر رسد که تو در فیء مسلمانان اندک یا بسیار خیانت کردهای، چنان بر تو سخت گیرم که اندک مال مانی و درمانده به هزینه عیال و خوار و پریشانحال. و السلام.
- ↑ - نهج البلاغه، نامه44: دانستم که معاویه نامهای به تو نوشته، میخواهد خِردت را بلغزاند و عزمت را سست گرداند. از او بترس که شیطان است. نزد آدمی میآید و از پیشرو و پشتسر و راست و چپ او در آید تا به هنگام غفلت وی بر او بتازد و خردش را تاراج سازد
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج6، ص176-179.
- ↑ - المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص346؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص234.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص221-222،228؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص222-223.
- ↑ - ر.ک : تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص234-235.
- ↑ - المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص479؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص138-139.
- ↑ - تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص235.
- ↑ - الغارات، ثقفی، ابراهیم بن محمد، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران: 1355 شمسی.، ج2، ص695؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج4، ص344.
- ↑ - مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص216؛ الکامل فی التاریخ، ص493-494.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج4، ص307؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج4، ص316-317.
- ↑ - مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص216.
- ↑ - المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347-348.
- ↑ - 129. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: 1401- 1409 قمری / 1981 – 1988 میلادی.، ج3، ص545.
- ↑ - المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347.
- ↑ - الامامه و السیاسه، ج2، ص18.
- ↑ - ر.ک : الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص122؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص252؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص324؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80، ص166.
- ↑ - ر.ک : الامامه و السیاسه، ج2، ص16؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، 1405 قمری.، ج37، ص436.
- ↑ -وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص262؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج2، ص42؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص472؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص191.
- ↑ - ر.ک : الامامه و السیاسه، ج2، ص6.
- ↑ - المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص401؛ 129. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: 1401- 1409 قمری / 1981 – 1988 میلادی.، ج3، ص545؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، 1405 قمری.، ج37، ص433.
- ↑ - ر.ک : عیون الاخبار، ابن قتیبه دینوری، ابو محمد عبدالله بن مسلم، قاهره: مکتبه التجاریه، 1372 قمری.، ج1، ص229؛ فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: 1866 میلادی.، ص410؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص297.
- ↑ - تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص176.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص148.
- ↑ - ر.ک : المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص423-426؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب فی اخبار من الذهب، ابنعماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحیبن احمد، بیروت: دارالحیاء التراث العربی، 1406 قمری. ، ج1، ص74؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص179؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص282.
- ↑ - ر.ک : المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص423-426؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب فی اخبار من الذهب، ابنعماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحیبن احمد، بیروت: دارالحیاء التراث العربی، 1406 قمری. ، ج1، ص74؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص179؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص282.
- ↑ - ر.ک : المحبّر، ابن حبیب، محمد، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدر آباد دکن: 1361 قمری/ 1942 میلادی.، ص447؛ کتاب نسب قریش، مصعب بن عبدالله زبیری، چاپ لوی پروونسال، قاهره، 1953 میلادی.، ص196؛ المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص188؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص203؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص295،231.
- ↑ - البلدان، ابنفقیه، چاپ یوسف الهادی، بیروت، 1416 قمری / 1996 میلادی. ص443؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص168،135.
- ↑ - المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347.
- ↑ - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص135؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج 5، ص296-297.
- ↑ - فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: 1866 میلادی.، ص410.
- ↑ - البلدان، یعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر.، ص297.
- ↑ - ر.ک : 129. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ شعیب اَرنؤوط و دیگران، بیروت: 1401- 1409 قمری / 1981 – 1988 میلادی.، ج3، ص545؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، 1363 شمسی.، ج3، ص18.
- ↑ - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص137؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص236-237؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج 5، ص297-298؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص178؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص4؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، 1405 قمری.، ج37، ص442؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، 1363 شمسی.، ج3، ص18.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج 5، ص297-298؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص178؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص4؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، 1405 قمری.، ج37، ص442؛ تاریخ ا بنخلدون، ج3، ص18.
- ↑ - ر.ک : فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: 1866 میلادی.، ص376؛ معجم البلدان، یاقوت حموی، شهاب الدین ابی عبدالله، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1399 قمری.، ذیل بخاری و بخاریه.
- ↑ - البلدان، ابنفقیه، چاپ یوسف الهادی، بیروت، 1416 قمری / 1996 میلادی. ص570.
- ↑ - تاریخ سیستان، ص95.
- ↑ - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص137138؛ البلدان، یعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر.، ص297؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص237؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج 5، ص298-300، 304-305.
- ↑ - المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص410؛ الامامه و السیاسه، ج2، ص16؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص189-193، 415-416؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص269-270؛ المنتظم، ج5، ص295-296؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص82.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص322.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج5، ص405.
- ↑ - 1. آینه داران آفتاب، سنگری، محمدرضا، تهران: شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1388 شمسی.، ج1، ص211.
- ↑ - اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص280؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص358؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص37.
- ↑ - ر.ک : اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص288؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص358؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص38-39؛ مقتل الحسین المقرّم، السید عبد الرزاق، بیروت: دارالکتاب اسلامی، 1979 میلادی.، ص41.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص358؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص37.
- ↑ - اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص231؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص35.
- ↑ - اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص231-232؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص356-357؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص36-37.
- ↑ - اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص231؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص36-37؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص42-43.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص335؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص288؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص358؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص38-39؛ مقتل الحسین المقرّم، السید عبد الرزاق، بیروت: دارالکتاب اسلامی، 1979 میلادی.، ص41.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص335-336؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص232؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص356-357، 348؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص36-37؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص251؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص42-43؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص96.
- ↑ - ر.ک : مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص96-97.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص336؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص233؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص362؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص252؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص40.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص336؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص233؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص96-97؛ الفخری فی الأدااب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، بیروت: دار صادر، 1385 قمری.، ص117.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص337؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص233-234؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص360.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص337؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص234-235؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص363؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص42-43. قس الامامه و السیاسه، ج2، ص4؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص243 معتقدند هانی بن عروه بیمار بود و عبیدالله بن زیاد به عیادت او آمده بود.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص336-337؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص235-236؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص363؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص42-43؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص45-46.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص337؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص237-238؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج2، ص252؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص46؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص102.
- ↑ - تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص243.
- ↑ - شعار هواداران مسلم بن عقیل در کوفه که شعار مسلمانان در جنگ بدر بود. معنایش این است: ای یاری شده بمیران! این نوعی پیشگویی و فال نیک به مرگ دشمن است. ر.ک : مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج2، ص58.
- ↑ - ر.ک : اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص242؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص381؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج2، ص252؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص66،52؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص158؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر (تاریخ ابن خلدون)، این خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگی و تحقیقات فرهنگی، 1363 شمسی.، ج3، ص29.
- ↑ - اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص238؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص66؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص30.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص336-338؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص238-239؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص348-350؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص49-50.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص372؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص56؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص51-52.
- ↑ - اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص240؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص375-376؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص54-55.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص376.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص339-340؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص376-377؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص55-57؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص61-63؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص108-109؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص34-36.
- ↑ - البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص157.
- ↑ - نام محلی در کوفه که قبلاً حالت بازاری و تجاری داشته و موقعیت آن بین مسجد سهله و مسجد کوفه بوده است. افراد اعدامی را در این مکان بر دار میکشیدند. امام علی (ع) در این محله لشکر خود را سامان داد و به جنگ صفین شتافت. امام حسن (ع) نیز پس از شهادت پدر، سپاه خود را در آنجا آماده کرد. عبیدالله بن زیاد هم کوفیان را در همین محل بسیج کرد و به جنگ امام حسین (ع) فرستاد. بدن مسلم و هانی را در این میدان به دار کشیدند. پیکر شهید زید بن علی بن الحسین (ع) را نیز در همین مکان چهار سال به دار آویختند.
- ↑ -مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص86.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص341-342؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص380.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص339؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص241؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص376؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص56.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص339.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص339-342؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص240-242؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص376-381؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص103-108.
- ↑ - ر.ک : تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص258؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص570-571؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص145؛ امتاع الاسماع، مقریزی، تقیالدین احمدبن علی، قاهره: مطبعة الجنة، 1941 میلادی.، ج11، ص350.
- ↑ - الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص71؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص378؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص245.
- ↑ - الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص71.
- ↑ -وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص160؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص378؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص71.
- ↑ -وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص160؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص378؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص395.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص378-379؛ الاخبارالطوال، ص346؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص394-395؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص82-83؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص71؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص168.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص379؛ انصار الحسین، محمدمهدی شمسالدین، ترجمه سیدناصر هاشمزاده، تهران: شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1387 شمسی. (ع)، ص136.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص169؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص397؛ انصار الحسین، محمدمهدی شمسالدین، ترجمه سیدناصر هاشمزاده، تهران: شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1387 شمسی. (ع)، ص136-137.
- ↑ - الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص45.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص472؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص249؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص400؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص78،69؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج1، ص330،327.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص473؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص249-250؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص400؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص80؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج1، ص332.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص472-473؛ الاخبارالطوال، ص248-250؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص400-403؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص76-79؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص78-80؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص110-111.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص472-473؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص249-250؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص402-403؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص78-80.
- ↑ - اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص251؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص408-409؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.؛ ج2، ص81-84؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج1، ص334.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص472-473؛اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص253؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص408-409؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.؛ ج2، ص84؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج1، ص334.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص477-478؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص253.
- ↑ - الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص62؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص90.
- ↑ - ر.ک : اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص255؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص414؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص91-92؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص86-87؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص113-114.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص481؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص255.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص480، 482-483؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص253-255؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص414؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص113-114.
- ↑ - ر.ک : مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص113-114؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص11.
- ↑ - الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص111.
- ↑ - ر.ک : کتاب نسب قریش، مصعب بن عبدالله زبیری، چاپ لوی پروونسال، قاهره، 1953 میلادی.، ص40؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص259؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص456؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص112؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، چاپ احمد صفر، قاهره: 1368 قمری/ 1941 میلادی.، ص113-114.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج2، ص504؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص259؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص440، 455-456. فهرستی از قبایل مختلف و تعداد سرهایی که هر کدام نزد عبیدالله بن زیاد بردند، بهدست دادهاند.
- ↑ - اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص259-260؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص456؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص114.
- ↑ - 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص11؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج6، ص232.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص457؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص472؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص191؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1365 شمسی.، ج7، ص200.
- ↑ -وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص262؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج2، ص42؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص472؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص191.
- ↑ -وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص262؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص457؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص122-123؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص473.
- ↑ -وقعه الطف، ابومخنف لوط بن یحیی، چاپ محمد هادی یوسفی غروی.، ص263؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص458؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص473.
- ↑ - قرآن مجید، سوره زمر، آیه 42.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص458؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص474؛ ترجمة الامام الحسین (ع) من تاریخ دمشق، ابنعساکر، ابوالقاسم علیبن حسن، تحقیق علامه شیخ محمدباقر محمودی، بیروت: مؤسسه المحمودی، 1398 قمری.، ص79.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص207؛ الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج5، ص163؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص457-458؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص193؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص81-82؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1365 شمسی.، ج7، ص201.
- ↑ - مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج2، ص42-43.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص457-458؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج2، ص48.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص459؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص195؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص117؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1365 شمسی.، ج7، ص201.
- ↑ - اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص196.
- ↑ - منطقه شوره زار را گویند و گویا موضعی در کوفه بوده است. ر.ک : مراصد الاطلاع، بغدادی، عبد المؤمن، تحقیق علی محمد سجادی، قم: دار الکتب العربیه، 1372 قمری.، ج2، ص688.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص458-459؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص123-126؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص117؛ اللهوف فی قتلی الطفوف (مقتل الحسین)، ابن طاووس، علی بن موسی بن محمد، نجف: الحیدریه، 1385 قمری.، ص196؛ نهایه الارب فی فنون الادب، نویری، شهاب الدین احمد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران: انتشارات امیر کبیر، 1365 شمسی.، ج7، ص201.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص467؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص 117؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج5، ص235.
- ↑ - اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص260؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص459؛ الارشاد فی معرفة حججالله علیالعباد، شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، بیروت: 1414 قمری.، ج2، ص119.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص465.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج3، ص211؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص467؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص208.
- ↑ - اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص284.
- ↑ - همان، ص261.
- ↑ - مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص264-265.
- ↑ - تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص482؛ الفخری فی الأدااب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، بیروت: دار صادر، 1385 قمری.، ص116.
- ↑ - انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص29-30؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص18.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص29-30؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص282؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص503-507؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص18؛ قس ا بن قتیبه در الامامه و السیاسه ج2، ص16 معتقد است مردم بصره هیچگاه با عبیدالله بن زیاد بیعت نکردند و حتی او را با سنگ زدند و دشنام دادند.
- ↑ - ر.ک : الامامه و السیاسه ج2، ص16-17؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص7-8، 12-16، 29-30؛ اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص 282-284؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص503، 507-513؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص283؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص18.
- ↑ - اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص281.
- ↑ - الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج5، ص30؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص264؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص531.
- ↑ - الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج5، ص40؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص161؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص263؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص531، 540-541؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص151؛ تجارب الامم و تعاقب الهمم، مسکویه الرازی، ابوعلی، چاپ ابوالقاسم امامی، تهران: دارسروش للطباعة و النشر، 1366 شمسی.، ج2، ص101؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص241.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص276،272؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص541،539،537،534.
- ↑ - تاریخ خلیفة بن خیاط، ص163؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص363.
- ↑ - تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص257؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص38؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، علیبن الحسین، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره.، ص311.
- ↑ - الکامل فی التاریخ، ج4، ص182.
- ↑ - ر.ک : تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص257؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص363-371؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج5، ص583-589؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص293-296؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج3، ص247-248؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص48؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص257.
- ↑ - التنبیه والاشراف، ص269؛ 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص19.
- ↑ - تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259.
- ↑ - ر.ک : التاریخ الصغیر، بخاری، محمدبن اسماعیل، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت: 1406 قمری / 1986 میلادی.، ص155؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص163؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور انصاری، محمد بن مکّرم، دمشق: دارالفکر، 1405 قمری.، ج37، ص436؛ الوافی بالوفیات، صفدی، خلیل بن ابیک، به کوشش احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1411 قمری.، ج19، ص371.
- ↑ - ر.ک : المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص423-426؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج6، ص88،86؛ شذرات الذهب فی اخبار من الذهب، ابنعماد حنبلی، ابوالفلاح عبدالحیبن احمد، بیروت: دارالحیاء التراث العربی، 1406 قمری. ، ج1، ص74؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ذهبی، محمدبن احمد، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت: 1424 قمری.، حوادث و وفیات 61-80 هجری، ص179؛ البدایة و النهایة، ابنکثیر دمشقی، عمادالدین اسماعیلبن عمر، قاهره: 1932 میلادی. ، ج8، ص282.
- ↑ - ر.ک : اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص295؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259.
- ↑ - ر.ک : اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص306؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص298؛ مقتل الحسین خوارزمی، خوارزمی، حسین، به کوشش الشیخ محمد السماوی، نجف: مطبعه الزهراء، 1367 قمری.، ج2، ص265.
- ↑ - ر.ک : تاریخ خلیفة بن خیاط، ص64؛ المعارف، ابن قتبیه، عبدالله، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره: 1960 میلادی.، ص347؛ انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: 1996 – 2000 میلادی.، ج6، ص423-426؛ تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، طبری، محمدبن جریر، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: 1382 – 1387 قمری / 1962 – 1967 میلادی.، ج6، ص86-90؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص298؛ الوافی بالوفیات، صفدی، خلیل بن ابیک، به کوشش احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1411 قمری.، ج19، ص371.
- ↑ - ر.ک : الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج5، ص100؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259؛ قس دینوری، اخبارالطول، دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، چاپ عبدالمنعم عامر، قاهره: 1960 میلادی.، ص295 و ا بن اعثم کوفی، الفتوح، ابن اعثم کوفی، احمد، حیدر آباد دکن: 1395 قمری/ 1975 میلادی.، ج6، ص282-283؛ مقدسی، 35. البدء و التاریخ، مقدسی، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، مطهربن طاهر، پاریس: چاپ کلمان هوار، 1899 – 1919 میلادی، چاپ افست تهران: 1962 میلادی.، ج6، ص22؛ نزد محمد بن حنفیه. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، علی بن الحسین، چاپ باربیه دومنار و پاوه دوکورتی، پاریس: 1861-1877 میلادی.، ج3، ص298؛ نزد عبدالله بن زبیر به مکه.
- ↑ - الطبقات الکبری، ابن سعد کاتب واقدی، محمد، چاپ احسان عباس، بیروت: دار صادر، 1405 قمری.، ج5، ص100؛ تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259؛ العقد الفرید، ابن عبدربه، احمد بن محمد، چاپ علی شیری، بیرون: داراحیاء التراث العربی، 1409 قمری.، ج4، ص377.
- ↑ - تاریخ الیعقوبی، احمدبن اسحاق (ابنواضح)، بیروت: دارصادر، 1379 قمری / 1960 میلادی.، ج2، ص259.