یزید بن حارث بن رویم شیبانی: تفاوت میان نسخهها
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''یزید بن حارث بن یزید بن رویم،''' مکنی به ابو حوشب از فرماندهان سپاه عمر بن سعد در روز عاشورا بود. | '''یزید بن حارث بن یزید بن رویم،''' مکنی به ابو حوشب از فرماندهان سپاه [[عمر بن سعد]] در روز عاشورا بود. | ||
{{جعبه اطلاعات قاتل شهدای کربلا | {{جعبه اطلاعات قاتل شهدای کربلا |
نسخهٔ ۱۵ مارس ۲۰۱۸، ساعت ۱۶:۴۸
یزید بن حارث بن یزید بن رویم، مکنی به ابو حوشب از فرماندهان سپاه عمر بن سعد در روز عاشورا بود.
مشخصات فردی | |
---|---|
نام کامل | یزید بن حارث بن یزید بن رویم |
نقش در واقعه کربلا | |
نقشهای برجسته | از فرماندهان سپاه عمر بن سعد در روز عاشورا |
در دوران حکومت یزید
در دوران حکومت یزید بن معاویه، یزید بن حارث جزء افراد فرصتطلب و سودجویی بود که چون دید مسلم بن عقیل در کوفه پیشرفت خوبی دارد، جزء بزرگان کوفه بود که به امام حسین (ع) نامه نوشتند و از او دعوت کردند که به کوفه بیاید[۱] و چون عبیدالله بر کوفه مسلط شد، به او پیوست.
واقعه کربلا
روز عاشورا
در روز عاشورا دو هزار جنگاور به دستور عمر بن سعد تحت فرماندهی او بودند.[۲] صبح روز عاشورا، امام حسین (ع) سران سپاه عمر بن سعد از جمله یزید بن حارث را مورد خطاب قرار داد که آیا شما برای من نامه ننوشتید که: لشکری آماده و تجهیز شده در اختیار توست، پس به سوی ما روانه شو؟ اینک من آمدهام! اگر آمدنم را ناخوش دارید، برمیگردم.[۳]
پس از شهادت امام حسین (ع)
پس از شهادت امام حسین (ع)، او در کوفه میزیست و در هنگام تسلط زبیریان بر کوفه، به آنان پیوست.
پس از مرگ یزید
پس از مرگ یزید، عبیدالله بن زیاد که در بصره به سر میبرد، عمرو بن مسمع و سعد بن قرحاء تمیمی را با پیامی نزد مردم کوفه فرستاد تا از آنان بخواهد با او به خلافت بیعت کنند. چون این دو تن در مسجد کوفه پیام عبیدالله بن زیاد را رساندند، یزید بن حارث اولین کسی بود که بر علیه عبیدالله سخن گفت که: خدا را سپاس که ما را از دست فرزند سمیه رها کرد، آیا میخواهید که ما دوباره با او بیعت کنیم؟ هرگز! و با سنگ دو نماینده را زد. به دنبال او دیگران نیز چنین کردند.[۴] پس از تسلط زبیریان بر کوفه، او به آنان پیوست و با همراهی عمر بن سعد و شبث بن ربعی، در تشویق عبدالله بن یزید خطمی انصاری حاکم زبیری کوفه، در دستگیری مختار ثقفی و زندانی شدن او نقش داشت.[۵]
قیام مختار
به هنگام قیام مختار ثقفی به سال 66 هجری به خونخواهی امام حسین (ع)، یزید بن حارث جزو سرداران عبدالله بن مطیع والی کوفه بود و عبدالله بن مطیع او را هم با سپاهی به جنگ مختار فرستاد و به آنان گفت که به کار قوم خود پردازند و آن سمت را محکم داشته باشند تا از آن سو خطری متوجه آنان نشود، اما همگی هنگام حمله ابراهیم بن مالک اشتر فرمانده سپاه مختار، عقبنشینی کردند و تا کوچهها و گذرهای کوفه متواری شدند.[۶] در روز ”جبّانة السبیع“ از سپاه مختار شکست خورد و از کوفه فرار کرد.[۷] پس از آنکه بزرگان کوفه از جمله یزید بن حارث از مختار شکست خوردند، به بصره گریختند و به مصعب بن زبیر که از طرف برادرش عبدالله بن زبیر حکمران بصره بود، پیوستند و او را به جنگ با مختار برانگیختند.
پس از قتل مختار
پس از قتل مختار او در کنار مصعب قرار داشت و از طرف او به جنگ با عبیدالله بن حُرّ جعفی مأمور شد، اما از عبیدالله شکست خورد و مجبور به هزیمت گردید.[۸]
مرگ
در زمان حکومت مصعب بر عراق، او به ولایت شهر ری منصوب شد اما در جنگ با خوارج از آنان شکست خورد، مردم شهر ری با خوارج مساعدت و یاری کردند، در نتیجه یزید کشته شد. هنگام جان دادن، پسرش حوشب را به کمک خواند، اما او پدر را گذاشت و فرار کرد. گفتهاند اگر حوشب فردی آزاده بود، عهد پدر را حفظ میکرد همانگونه که عیسی فرزند مصعب بن زبیر چنین کرد و با پدر خود پایداری کرد و جنگید تا در جلوی چشمان پدر کشته شد.[۹]
منبع
مرضیه محمدزاده، دوزخیان جاوید، نشر بصیرت، ص 180-182.
پی نوشت
- ↑ - الاخبار الطوال، ص 229؛ تاریخ طبری، ج5، ص353؛ الفتوح، ج5، ص30؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص20-21؛ تجارب الامم، ج2، ص40.
- ↑ - تاریخ طبری، ج5، ص422.
- ↑ - ر.ک : الامامه و السیاسه، ج2، ص6؛ تذکرة الخواص، ص219.
- ↑ - انساب الاشراف،ج6، ص7؛ تاریخ طبری، ج5، ص525؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص132.
- ↑ - انساب الاشراف، ج6، ص373،367؛ تاریخ طبری، ج5، ص561؛ الفتوح، ج3، ص241.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج6، ص391؛ تاریخ طبری، ج6، ص22،18؛ الفتوح، ج6، ص232؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص219.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج6، ص398؛ تاریخ طبری، ج6، ص52-56؛ الفتوح، ج6، ص238.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج7، ص37؛ تاریخ طبری، ج5، ص134؛ الفتوح، ج6، ص310؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص293.
- ↑ - ر.ک : انساب الاشراف، ج7، ص168؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص287.