حکیم الهی قمشهای: تفاوت میان نسخهها
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''آیة اللّه محی الدّین میرزا مهدی الهی قمشهای''' یکی از حکیمان و شاعران معاصر ایرانی است. | |||
{{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | {{جعبه اطلاعات شاعر و نویسنده | ||
| نام = آیة اللّه محی الدّین میرزا مهدی الهی قمشهای | | نام = آیة اللّه محی الدّین میرزا مهدی الهی قمشهای |
نسخهٔ ۱۱ فوریهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۷:۱۲
آیة اللّه محی الدّین میرزا مهدی الهی قمشهای یکی از حکیمان و شاعران معاصر ایرانی است.
آیة اللّه محی الدّین میرزا مهدی الهی قمشهای | |
---|---|
زادروز | 1283 ه. ش اصفهان |
مرگ | 1352 ه.ش |
زندگینامه
حکیم، ادیب، عارف، شاعر و مترجم نامور حضرت آیة اللّه محی الدّین میرزا مهدی الهی قمشهای در سال 1283 ه. ش. در «قُمشه» از توابع اصفهان متولد شد. پدرانش از سادات بحرین بودند که در زمان نادر شاه به ایران آمده و در قمشه سکونت گزیدند. دروس مقدماتی را در زادگاه خود فرا گرفت و سپس راهی اصفهان و بعد مشهد گردید و به تحصیل و تکمیل دانش پرداخت و پس از سپری کردن دوران تحصیل به تهران آمد و به عنوان استاد دانشگاه الهیات به تدریس فلسفه و دیگر علوم اسلامی پرداخت و در کنار تدریس و تهذیب نفوس و تربیت شاگردان به تدوین آثار ارزشمند علمی پرداخت و سرانجام در 25 اردیبهشت سال 1352 شمسی مطابق با 12 ربیع الثانی 1393 قمری در حالی که به کار علمی و تحقیق مشغول بود از دنیا رحلت فرمود.
آثار علمی و ادبی شاعر
آثار علمی و ادبی حکیم الهی قمشهای را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
1- آثار فلسفی و عرفانی شامل «حکمت الهی»، که متضمن شرح فصوص الحکمة منسوب به فارابی است. «توحید هوشمندان»، «رساله در سیر و سلوک عارفان».
2- آثار دینی و مذهبی شامل ترجمهی قرآن کریم که به علت اشتمال بر نکات مهم تفسیر به «خلاصة التفاسیر» شهرت یافته است. ترجمه و شرح صحیفهی سجادیه (ع)، ترجمه ادعیه مفاتیح الجنان، تصحیح و تحشیه (پاورقی) تفسیر ابو الفتوح رازی.
3- آثار شعری و ادبی شامل «نغمههای الهی» مشتمل بر متن خطبهی همّام از نهج البلاغه بر وزن خسرو و شیرین. «نغمهی حسینی» در شرح زندگانی و شهادت حسین بن علی (ع) که بر وزن مخزن الاسرار نظامی نوشته شده و قطعه مناجات آن حضرت با شاهد یکتای عالم از قطعات برجسته کتاب است. «نغمه عشاق» مجموعه غزلیات، قصاید، رباعیات و ترجیعات الهی است که نقطهی کمال شعری اوست. [۱]
اشعار
شهادت هانی
هانی زندانی عشق و وفا | چون شد و ز آن شوم چه دید از جفا؟ | |
گفت کشندش سر بازار زار | تا بکشند از دم تیغ شرار | |
گشت شهید آن شه مهماننواز | درگه رضوان به رُخش گشت باز | |
کشتهی حق زندهی جاوید گشت | ذرّهی او غیرت خورشید گشت | |
کشتهی حق یافت ز سرّ حیات | هستی مطلق که ندارد ممات | |
کشتهی حق یار هم آغوش اوست | ملک و ملک جمله فراموش اوست | |
کشتهی حق برگ گلشن پژمرد | لطف ازل باغ گلشن پرورد | |
کشتهی حق جامهی تن بردرید | جانش به گلزار ابد برپرید | |
کشتهی حق هستی مطلق شود | نیست فنا باقی بالحق شود [۲] |
کربلا کجاست
هرکه زند جرعهی جام بلا | بارگشاید به صف کربلا | |
کربُ بلا درس وفا میدهد | تربت عشق است و شفا میدهد | |
کربُ بلا قبلهی اهل صفاست | بارگه عزّ شهید وفاست | |
کربُ بلا عرش الهی بود | بر شرفش عرش گواهی بود | |
کربُ بلا مدفن اهل ولاست | بزم الست و عرفات بلاست | |
کربُ بلا وادی سیناستی | بارقهی طور تجلّاستی | |
مهبط جبریل امین کربلاست | کعبهی ارباب یقین کربلاست | |
خاک وی آمیخته با خون حق | خون دل عاشق مفتون حق | |
رونق دیر و حرم از کربلاست | جلوهی باغ ارم از کربلاست | |
هر که سر انداخت در این آستان | گشت سرافراز به هر دو جهان [۳] |
خیمه زد آن شاه چو در کربلا | با همه اصحاب و سپاه ولا | |
نامه فرستاد حُرّ آنگاه زود | تا به بر ابن زیاد عنود | |
ابن زیاد از سر بیداد و کین | با عمر آن زادهی سعد لعین | |
گفت: که گر ملک ریات آرزوست | خیز که اینت ز جهاد عدو است | |
خیز و سوی کربُ بلا کن سفر | در طلب زادهی خیر البشر | |
خطبهای آغاز نمود آن شریر | کرد بر اسپاه، عمر را امیر | |
گفت: که یا بیعت از آن شاه گیر | یا که شود طعمهی شمشیر و تیر | |
گفت: عمر زین عملم کن معاف | نیست مرا با شه ایمان مصاف | |
سبط رسول است حسین ای امیر | کشتن او هست جهان را خطیر | |
کشتن او کشتن ایمان بود | ریختن حرمت قرآن بود | |
ور تو برآنی که کنی کارزار | غیر مرا بر سر این کار دار | |
گفت: دگر بار که یا حکم ری | باز بده یا که کن این کار طی | |
عذر تو بپذیرم اگر مایلی | ملک ری و قتل حسین علی | |
گفت: عمر مهلتی امشب که باز | فکر کنم نیست شبی بس دراز | |
شب همه شب زیست به فکر و حساب | صبح سیه تافت بر او آفتاب | |
بعد سخنها و بسی فکر و شور | نفس کشیدش به ره ظلم و جور [۴] |
شب عاشورا
ای فلک امشب شب عاشور ماست | خواب مکن گر به دلت شور ماست | |
شب نه، که آرایش روز الست | ساقی محفل ز می عشق مست | |
شب نه، که معراج گه مصطفی | لیلهی اسرای سپاه وفا | |
شب نه، که در دهر بهین روز عشق | روز ازل را ز ابد سوزِ عشق | |
شب نه، که آرایش صبح وصال | معرکهی عشق سپاه جلال | |
شب نه، که آشوب دو عالم در او | جلوهگه آدم و خاتم در او | |
شب نه، که صبح ازل از اهتراز | مشتری و زهرهی او دلنواز | |
شب عجبا روز قیامت ز شور | انجم او مظهر اللّه و نور | |
چرخ به حیرت که چو غوغاستی | شام و یا محشر کبراستی | |
مهر ز بیمهری اگر خواب کرد | چرخ نکو طالع مهتاب کرد | |
زهره به وجد است و نشاط و سرور | خنده زند خوش به جهان غرور | |
مشتری امشب طلب دل کند | منطقهی لعل حمایل کند | |
چشم عطارد نگران است و باز | تا نگرد بر رخ ماه حجاز | |
دیدهی مرّیخ و زحل زهرهوار | شد متحیّر به رخ آن نگار | |
جلوه آن شاهد ملک ابد | رعشه در افکنده به قلب الاسد | |
عشق فکند از سر اکلیل تاج | شوق گرفت از دل جوزا خراج | |
رونق صد جبهه و کفّ الخضیب | میبرد از پرتوی آن دلفریب | |
حسن رُخش جلوهی پروین برد | بلکه ز مه رونق و تمکین برد | |
دیدهی شعرا به تماشای او | چشم سها بر رخ زیبای او | |
این شب عشق است و ندای وثاق | نغمهی وصل است و نوای فراق | |
نیست روا کانجم شبگرد و ماه | خواب و بر او دیدهی شاه و سپاه | |
برشدی از ناله ز شب تا سحر | نغمهی عشّاق به عَیوق بر [۵] |
نماز ظهر عاشورا
خاست حسین بن علی در صلوة | با خطر و خوف سپاه عصاة | |
وه چه نمازی به سر کوی عشق | با صف عشّاق و هیاهوی عشق | |
وه چه نمازی همه سوز و گداز | ناز و نیازی به شه بینیاز | |
پیش چنین ذکر و نماز احد | باد فدا طاعت ما تا ابد | |
دشمن دون خواست به تیر خدنگ | وقت دوگانه کند از جور تنگ | |
در جلو تیر سپاه جفا | سینه سپر کرد دو تن با وفا | |
پیش رخ شاه ستاده دلیر | تا نرسد بر تن آن ماه تیر | |
چون شه دین داد سلام نماز | گشت سعید بن وفا سرفراز | |
پاک روانش ز جهان روی تافت | وز الم تیر به جنّت شتافت [۶] |
مناجات حضرت حسین (ع) در قتلگاه
از بر زین چون شه عشق آفرین | کرد زمین مفخر عرش برین | |
با تن صد چاک و دل سوزناک | ناله همی کرد به یزدان پاک | |
گفت الها! ملکا! داورا! | پادشها! ذو الکرما! یاورا! | |
در رهت ای شاهد زیبای من | شمع صفت سوخت سراپای من | |
عشق تو شد جان و تنم فی هواک | نیست بود در نظرم ماسواک | |
جز تو جهان را عدم انگاشتم | غیر تو چشم از همه برداشتم | |
کرد ز دل عشق تو هر نقش پاک | ساخت غمت جامهی تن چاکچاک | |
رفت سرم بر سر پیمان تو | محو توام واله و حیران تو | |
گر ارِنی گوی به طور آمدم | خواستیَم تا به حضور آمدم | |
باللّه اگر تشنهام آبم تویی | بحر من و موج و حبابم تویی | |
عشق تو شد عقل من و هوش من | گشته همه خلق فراموش من | |
مهر تو ای شاهد زیبای جان | آمده در پیکر من جای جان | |
وادی سینای تو شد سینهام | پرتو عکس تو شد آیینهام | |
ای سر من در هوس روی تو | بر سر نی ره سپر کوی تو | |
دید رُخت دیدهی دل بیحجاب | لاجرم آمد به رهت با شتاب | |
عشق تو گنجی است به ویرانهام | غیر تو کس نیست به کاشانهام | |
میزنم از نالهی «هَلْ مِنْ مُغیث» | من چو نِیَم وز لب توست این حدیث | |
هست کنون در رگ و شریان من | خون تو و شوق تو ای جان من | |
سرّ غم عشق تو شد رهبرم | گو برود در ره وصلت سرم | |
ای دل و دلدار و دل آرای من | ای به رخت چشم تماشای من | |
نیست میان من و رویت حجاب | تافت به صحرای من آن آفتاب | |
تشنه لبم تشنهی دریای تو | لایم و آیینهی الّای تو | |
تشنه به معراج شهود آمدم | بر لب دریای وجود آمدم | |
چون تو تن آغشته به خون خواهیم | حکم تو را از دل و جان راضیم | |
راه تو پویند یتیمان من | کوی تو جوید سر و سامان من | |
چون نیم از خود ز توام سربه سر | سر برود بر سر نی دربهدر | |
نقش همه جلوهی نقّاش شد | سرّ هو اللّه ز من فاش شد | |
آیینه بشکست و رخ یار ماند | ای عجب این دل شد و دلدار ماند | |
منزل معشوق شد این دار من | نیست در این دار به جز یار من | |
هرچه ز من رفت تویی جای آن | دل به تو پرداخت ز سودای آن | |
آنچه به جا ماند ز جان و تنم | آنِ تو ای خار غمت گلشنم | |
گر سر من رفت به نوک سنان | هست سنان سایهی سرو جنان | |
من گل بستان رضای توام | بلبل دستان قضای توام | |
رویدی از داغ تو در باغ من | شاخ گل و سنبل و سرو و سمن | |
هرچه که خوشنودی توست ای حبیب | با همه خوشنودم و دارم شکیب | |
تا مگر از لطف شفیعم کنی | با رقم قرب رفیعم کنی | |
نوح شوم قوم به کشتی کنم | وز کرمت خلق بهشتی کنم | |
کفر و گنه را خط باطل کشم | کشتی اسلام به ساحل کشم | |
تا دهم از غصّه به محشر نجات | امّت پیغمبر ختمی صفات [۷] |
چون که در افتاد شه بیمعین | از زبر اسب به روی زمین | |
خواهر غمدیدهی زار و فگار | زینب محزون ز حرم اشکبار | |
رو به عمر کرد که ای بیحیا | مینگری قتل امام هدی | |
مینگری زار چنین میکشند | سبط نبی را و نداری گزند | |
وای بر آیین تو ای سنگدل | ای ز تو ذرّات جهان تنگدل | |
نالهی زینب دل او کرد زار | گشت ز غم چشم عمر اشکبار | |
روی ولی جانب دیگر فکند | سنگدلی کرد لعین تا به چند | |
گشت عمر زار و ندادش جواب | بار دگر کرد به لشکر خطاب | |
گفت که ای قوم تبه روزگار | ای گُرُه سنگدل نابکار | |
زین همه خلق ای سپه کج نهاد | نیست یکی مسلم نیک اعتقاد | |
مسلمی ای وای میان شما | نیست یکی تا نگرد حال ما | |
آه که آهش دل گردون فروخت | وز سپه شوم یکی دل بسوخت | |
آن گُرُه سنگدل دوزخی | وه که ندادند به وی پاسخی [۸] |
خیل ستم سوی حرم تاختند | غارتیان ولوله انداختند | |
در حرم عزّت پیغمبری | دست گشودند به غارتگری | |
شاه که از ضعف حیاتی نداشت | بر قدم خویش ثباتی نداشت | |
مظهر غیرت که نبودش توان | از الم ضربت تیغ و سنان | |
از صف لشکر که چنین جور دید | چند قدم خویش به زانو کشید | |
سخت برآشفت از آن قوم دون | گفت که ای مردم زشت و زبون | |
دین و فتوّت نه، حمّیت کجاست؟ | غیرت و شرم عربیّت کجاست؟ | |
آخر اگر اهل هدی نیستید | پیرو آیین خدا نیستید | |
هیچ نترسید ز روز جزا؟ | هیچ ندانید بدی را سزا؟ | |
از عربید آخر اگر بنگرید | بر حسب خویش همی بنگرید | |
با من اگر هست شما را مصاف | نیست زنان را سر جنگ و خلاف | |
شمر که دل سنگتر از سنگ بود | وز ستمش قلب جهان تنگ بود | |
سوخت تو گویی دل بیباک او | گشت غمین گوهر ناپاک او | |
گفت حسین است علی النسب | راست سخن گفت کریم الحسب | |
نا به تن وی رمق جان بود | آینهی غیرت یزدان بود | |
باز شوید از حرم عزّتش | دست کشید از سلب و غارتش | |
باز شدند آن سپه پرگناه | از حرم شاه سوی قتلگاه | |
حرمله و خولی و شمر و سنان | جمله پی قتل شه انس و جان | |
با سپر و تیغ و سنان تاختند | هیئت شه دیده و دل باختند | |
عاقبت آن شمر شقاوت نژاد | برد سر از پیکر شاه رشاد | |
بود در آن حال شه تشنهلب | بر لب او العطش و ذکر رب | |
فوج ملک محو تماشای او | چشم فلک بر رخ زیبای او | |
کرد خدا فخر که ای قدسیان | آنچه نهان بود کنون شد عیان | |
سرّ بشر بر ملک اظهار کرد | حادثهی عشق نمودار کرد | |
ای قلم از عشق مکن گفتوگو | نیست خرد را ره این های و هو | |
طبع الهی و دم آتشین | نقش برآب است سخن بعد از این | |
دهر یکی داشت چو آن عشق باز | گشت به او هر دو جهان سرفراز [۹] | |
اهل حرم با دل پر انتظار | تا که شه آید ز صف کارزار | |
شیههزنان اسب بیامد ز راه | چشم حرم بود به امیّد شاه | |
ناله برآمد چو رسید آن کمیت | از دل هشتاد و دو تن اهل بیت | |
زین فرس چون که نگون یافتند | یال و تنش غرقه به خون یافتند | |
اهل حرم گرد فرس ریختند | ز آه و فغان شورشی انگیختند | |
گفت یکی کای فرس با وفا | کرد چه با شاه سپاه جفا؟ | |
ای فرس آخر چه شد آن شهسوار؟ | شاه چه شد؟ کو پدر تاجدار؟ | |
گفت یکی کودک شیرین زبان | نالهی او سوخت دل انس و جان | |
کی فرس آیا ز سپاه عرب | داد یکی آب بدان تشنهلب؟ | |
یا که بدان حال که لبتشنه بود | شمر دغا دست به خنجر نمود؟ | |
یک طرف اطفال ز مرگ پدر | اشک فشان دیده و خونین جگر | |
وز طرفی لشکر کفر و عنود | سوی حرم دست به غارت نمود | |
یک طرف اطفال و زنان از خیام | رفت برون سر به بیابان تمام | |
تا چه ستم کرده سپاه پلید | بر حرم عزّت شاه شهید | |
شرح چنین حال بر اهل حرم | سوخت قلم را که نگردد رقم | |
گر قلم این سوی عنان کش زند | بر دو جهان نقش وی آتش زند [۱۰] |
خطبهی امام سجّاد
چون که رسیدند اسیران عشق | تا به بر تخت امیر دمشق | |
ابن اثیر این سخن آرد پیام | شاد شد و داد یزید اذن عام | |
گفت علی: شاد دلت زین جفاست | تا چه گمانت به رسول خداست | |
گر نِگَرد عترت مظلوم خویش | در غل و زنجیر تو، زار و پریش | |
شرم نداری ز رسول خدا | ای به ضلالت همه را مقتدا | |
گوش بدان شاه نکرد آن شریر | بود ز بس غَرّه به تاج و سریر |
حضرت سجّاد (ع) در خطبهای مفصّل و مشروح در مسجد شام، مقامات عالیهی آل علی (ع) را بیان فرمود و خلق را از جلالت خویش آگاه کرد:
گفت پس از حمد و ثنای خدا | کی گُرُه شامی دور از هدی | |
گر نشناسید شما گمرهان | کیستم این لحظه نمایم بیان | |
من که در این سلسله در آتشم | زادهی وحیم ملک دانشم | |
سبط رسولم، شرف عالمم | نسل علی فخر بنی آدمم |
گر نشناسید انَا بْنُ الصَّفا | قبلهی دین کعبهی اهل وفا | |
قبله منم کعبه منم حج منم | خسرو دین شاه متوّج منم | |
عمره منم طوف منم حق منم | در دو جهان والی مطلق منم | |
زمزم عشق آبروی روی من | سعی صفا سرّ منی سوی من | |
زادهی طاها شهِ اسراستم [۱۱] | راهرو مسجد اقصا ستم | |
زمزم عشقم به صفا محفلم | سرّ منایم، عرفات دلم |
گر نشناسید شناسا شوید | جهد کنید از پی عیسی شوید | |
نوح منم آدم اوّل منم | شش صحف وحی مأؤّل منم | |
موسی و عیسای ملک فرّ منم | روح قدس بنده و قیصر منم | |
در فلک عشق مسیحا ستم | طور تجلّی گه موسا ستم | |
محرم و احرام و حرم خانهام | شاهد و شمع و شه کاشانهام | |
نور خدا شمس هدایت منم | حجّت حق هادی امت منم | |
روح القدس محرم اجلال من | بوسه زنان بر حجر خال من |
گر نشناسید بدانید هان | خسرو اسلام منم در جهان | |
میوهی عصمت منم از باغ وحی | نور دل و دیدهی ما راغ وحی | |
بلبل عرشم دم رحمان منم | شاخهی طوبی گل رضوان منم | |
روی من است آیت صبح ولا | موی من است آفت شام بلا | |
صبح ازل چشم جهان بین من | شام ابد طرهی مشکین من | |
میر منم لیلهی اسرا منم | صور منم محشر کبری منم | |
جنّت فردوسم و رضوان رخم | خلد برین بزمِ ملک پاسخم | |
مهر من است آیت مهر خدا | قهر من است آتش قهر خدا |
گر نشناسید که من کیستم | زین گُرُه خاکنشین نیستم | |
عرش خدایم قلم قدرتم | لوح قضایم رقم دولتم | |
سدره منم طوبی و کوثر منم | بر سر شاهان حق افسر منم | |
معنی تورات و زبور حقّم | مظهر قرآن و ظهور حقّم | |
قاب دو قوسم فَتَدَلّاسْتَم | این همه لایند من الّاسْتَم | |
خضر منم رهبر آب حیات | معطی جان هادی راه نجات | |
طائر قدسم ملک رحمتم | هر دو جهان زیر پر همّتم |
گر نشناسید نژاد مرا | پاک نیاکان ز نهاد مرا | |
هاشمیام مصطفوی دولتم | فاطمیام مرتضوی صولتم | |
در حسبم شاهد اهل وفا | در نسبم نور دل مصطفی | |
شعشعهی زهرهی زهرا ستم | بارقهی محشر کبرا ستم | |
من گهر و نُه صدفم آسمان | من عَلَم و حجت اهل زمان | |
مِنطقهی [۱۲] چرخ مقرنس [۱۳] منم | گوهر نُه قلزم [۱۴] اطلس منم | |
من کیام ای مردم بیعقل و دین | قائمه عزّت عرش برین | |
خارجیام خواند یزید از عناد | دین منم ای مردم بیدین و داد |
گر نشناسید منم در نسب | سبط نبی نجل علی وجه رب | |
زادهی آن خشک لبم کز جفا | تشنه بریدند سرش از قفا | |
جسم شریفش هدف تیر گشت | پاک سرش بر نی تقدیر گشت | |
از غم او قلب ملائک شکست | نظم جهان رشتهی ایمان گسست |
گر نشناسید انَا ابْنُ الْشَهید | آن که چو او کشته به عالم که دید | |
آن که سرش رفت به شهر و دیار | بر سر نی در کف قوم شرار |
گر نشناسید انَا ابْنُ الْغَریب | آن که جهان شد ز غمش بیشکیب | |
آن که به مظلومی او آسمان | در همه آفاق ندارد نشان | |
آن که غمش شعله بر افلاک زد | داغ ابد بر جگر خاک زد |
گر نشناسید انَا ابْنُ الْحُسَیْن | زادهی حیدر شه بدر و حُنَین | |
آن که سزد کز دل چرخ برین | خون چکد از غصهی او بر زمین | |
گشت شهید آن شه قدسی صفات | تشنهلب اندر لب شطّ فرات |
گر نشناسید منم در جهان | شیر خدا صید شما روبهان | |
ما که اسیران عراقیم و شام | آل رسولیم و بر امّت امام | |
قلب جهانیم و خدا مظهریم | سرّ وجودیم و شه کشوریم | |
حالی اگر عترت ختم رسل | زار بود بسته به زنجیر و غل | |
بستهی زنجیر قضاییم ما | خسرو اقلیم رضاییم ما |
گر نشناسید منم کز نفاق | شد پدرم کشتهی دین در عراق | |
خیمهی آن شاه به تاراج رفت | وز بدنش سر ز سرش تاج رفت | |
ما ز کجاییم بدانید باز | قافلهی حق ز دیار حجاز | |
قافلهی غم سپه اشتیاق | آمده مهمان به دیار عراق | |
مردم کوفه به فسون یزید | وز ستم ابن زیاد پلید | |
بر سر ما تیغ جفا آختند | آل رسولیم که نشناختند [۱۵] |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1092-1101.