اقبال لاهوری: تفاوت میان نسخهها
T.ramezani (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «محمّد اقبال لاهوری شاعر متفکّر پاکستانی، آخرین شاعر بزرگ فارسیگوی شبه قار...» ایجاد کرد) |
T.ramezani (بحث | مشارکتها) جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
مسلم اول شه مردان علیعشق را سرمایهی ایمان علی }} | {{ب| مسلم اول شه مردان علیعشق را سرمایهی ایمان علی }} | ||
از ولای دودمانش زندهامدر جهان مثل گهر تابندهام }} | {{ب| از ولای دودمانش زندهامدر جهان مثل گهر تابندهام }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
نسخهٔ ۱۱ اکتبر ۲۰۱۷، ساعت ۱۱:۴۰
محمّد اقبال لاهوری شاعر متفکّر پاکستانی، آخرین شاعر بزرگ فارسیگوی شبه قارّهی هندوستان به سال 1252 ه. ش. برابر با 22 فوریه سال 1873 میلادی در «سیالکوت» یکی از شهرهای پاکستان غربی متولد شد. جدّش محمد رفیق ساکن کشمیر بود که به اتفاق سه پسرش به سیالکوت آمد. یکی از فرزندانش در این شهر به شغل بازرگانی اشتغال داشت نام او نور محمد و پدر اقبال که مایهی مباهات مسلمین میباشد.
در سال 1895 میلادی، پس از پشت سرگذاشتن مراحل اولیّه جهت ادامهی تحصیل راهی لاهور شد. با توماس آرنولد دیدار کرد و این شخص تأثیر زیادی بر دانشجوی جوان گذاشت. در سال 1897 تحت تعلیمات و ارشاد توماس آرنولد به اخذ درجهی فوق لیسانس فلسفه نائل گردید. در این برهه سلامت نفس، عدالتخواهی و دوستدار آزادی بودن او برای همگان آشکار گردید.
اولین منظومهی او به نام «هیمالیا» در روزنامهی «مخزن» در هند انتشار یافت. تحصیلاتش را در انگلستان و آلمان ادامه داد و رسالهی دکترای خود را با نام «توسعه و تکامل ماوراء الطبیعه در ایران» با موفقیت به پایان رساند و از دانشگاه مونیخ دکترای فلسفه دریافت کرد. او سرمایهی اسلامی را نیز به میزان بسیار به آموختههای عملی خود افزود.
اقبال پس از تکمیل معلومات خویش به زادگاه خود بازگشت و در آنجا به صف آزادی خواهان پیوست و از پیشروان و اصلاح طلبان بزرگ مسلمان هند و از بانیان کشور پاکستان شمرده میشود. او تمام هستیاش را نثار اسلام و آزادی هند کرد.
اقبال مردی است فیلسوف، عارف، نویسنده، شاعر، سخنور، محقّق، اسلامشناس و سیاستمدار، مبارز و نو اندیش، خلاق و با قدرت فکری زیاد که قویترین دفاع را از اسلام کرد. نظریات اقبال در قبال مسائل اجتماعی تا آنجا پیش رفت که خشم تمامی استعمارگران و استثمارکنندگان را برانگیخت. بارزترین نکته در شخصیّت او علاقه به آزادی و استقلال مسلمانان شبه قاره هند است. اقبال شاعری است بلند اندیشه و خوش سخن که شعرش حاوی نکات عرفانی و فلسفی است. آثارش در مجموعههایی به نام «پیام مشرق»، «زبور عجم»، «اسرار خودی و رموز بیخودی»، «ارمغان حجاز»، «جاوید نامه»، و غیره مکرّر به طبع رسیده است.
اقبال معتقد است بهترین حکومت برای ادارهی امت اسلام حکومتی است که قانونش قرآن و مرکز روحانیش کعبه و رهبرش ولی اللّه و خلیفة اللّه است و چنان که گفته: «نمونهی، کامل مقام ولایت و خلیفه اللهی که دو نیروی عملی و علمی را در خود جمع داشت و نفس عاقلهی او بر مُلک ظاهر و باطن پادشاهی میکرد علی مرتضی (ع) بود» و این همان عقیدهای است که شیعیان برای امام و ولی قائلند:
مسلم اول شه مردان علیعشق را سرمایهی ایمان علی | {{{2}}} | |
از ولای دودمانش زندهامدر جهان مثل گهر تابندهام | {{{2}}} |
به همین مناسبت تقریبا همهی روایات شیعه را دربارهی فضائل حضرت علی (ع) باور دارد و جابهجا از آن یاد کرده است.
افکار فلسفی اقبال در آثارش نمایان است:
«اسرار خودی»: حاوی نظرات وی دربارهی خود یا خویشتن خود است. و صفاتی نیز برای خلیفة اللّه و ولی خدا بیان نموده که شمایل امام غایب بقیة اللّه (عج) است:
غنچهی ما گلستان در دامن استچشم ما از صبح فردا روشن است | {{{2}}} | |
ای سوار اشهب دوران بیاای فروغ دیدهی امکان بیا | {{{2}}} |
رموز بیخودی: مکمل اسرار خودی است که رابطهی فرد و اجتماع را مورد بررسی قرار میدهد و اظهار میدارد که با وحدت خودی میتوان یک اجتماع خودی به وجود آورد.
«زبور عجم»: اشعار عرفانی و مملو از معانی پربار زندگیبخش که دارای مضامینی والاست.
«گلشن راز جدید»: در این منظومه اقبال 9 سؤال عرفانی را مطرح میکند و به شیوهای شیرین و فصیح بدانها پاسخ میدهد.
«جاوید نامه»: حاوی نظریات فلسفی، عرفانی و اجتماعی اقبال است.
«افکار می باقی و نقش فرنگ»: حاوی قطعات، مثنویها و غزلیات اقبال است.
«ارمغان حجاز»: گویای افکار سیاسی، اجتماعی، تربیتی و دینی اقبال است.
«پس چه باید کرد ای اقوام شرق» و «مسافر»: هر دو رهآورد سفر اقبال از افغانستان میباشد.
و بالاخره اقبال در آوریل سال 1938 م، 1317 ه. ش. 1357 ه. ق. در سیالکوت پاکستان غربی وفات یافت. با مرگ او جامعه مسلمانان یکی از بزرگترین اندیشمندان و متفکران خود را از دست داد و به سوگ نشست. [۱]
در معنی حریّت اسلامیه و سرّ حادثه کربلا:
عقل سفاک است و او سفاکترعشق پاکتر، چالاکتر، بیباکتر }}
هرکه پیمان با هو الموجود بستگردنش از بند هر معبود رست | {{{2}}} | |
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنستعشق را ناممکنها ممکن است | {{{2}}} | |
عقل در پیچاک اسباب و عللعشق چوگان باز میدان عمل | {{{2}}} | |
عشق صید از زور بازو افکندعقل مکّار است و دامی میزند | {{{2}}} | |
عقل را سرمایه از بیم و شک استعشق را عزم و یقین لاینفک است | {{{2}}} | |
آن کند تعمیر تا ویران کنداین کند ویران که آبادان کند | {{{2}}} | |
عقل چون باد است ارزان در جهانعشق کمیاب و بهای او گران | {{{2}}} | |
عقل محکم از اساس چون و چندعشق عریان از لباس چون و چند | {{{2}}} | |
عقل میگوید که خود را پیش کنعشق گوید امتحان خویش کن | {{{2}}} | |
عقل با غیر آشنا از اکتسابعشق از فضل است و با خود در حساب | {{{2}}} | |
عقل گوید شاد شو آباد شوعشق گوید بنده شو آزاد شو | {{{2}}} | |
عقل را آرام جان حریّت استناقهاش را ساربان حریّت است | {{{2}}} | |
آن شنیدستی که هنگام نبردعشق با عقل هوس پرور چه کرد | {{{2}}} | |
آن امام عاشقان، پور بتولسرو آزادی ز بستان رسول | {{{2}}} | |
اللّه اللّه بای بسم اللّه، پدرمعنی ذبح عظیم آمد پسر | {{{2}}} | |
بهر آن شهزادهی خیر المللدوش ختم المرسلین نعم الجمل | {{{2}}} | |
سرخ رو عشق غیور از خون اوسرخی این مصرع از مضمون او | {{{2}}} | |
در میان امّت کیوان جنابهمچو حرف «قُلْ هُوَ اللَّهُ» [۲] در کتاب | {{{2}}} | |
موسی و فرعون و شبیر و یزیداین دو قوّت از حیات آید پدید | {{{2}}} | |
زنده حق از قوّت شبّیری استباطل آخر داغ حسرت میری است | {{{2}}} | |
چون خلافت رشته از قرآن گسیختحرّیت را زهر اندر کام ریخت | {{{2}}} | |
خاست آن سرو جلوهی خیر الاممچون سحاب قبله، باران در قدم | {{{2}}} | |
بر زمین کربلا بارید و رفتلاله در ویرانهها کارید و رفت | {{{2}}} | |
تا قیامت قطع استبداد کردموج خون او چمن ایجاد کرد | {{{2}}} | |
بهر حق در خاک و خون غلتیده استپس بنای «لا الهَ» [۳] گردیده است | {{{2}}} | |
مدعایش سلطنت بودی اگرخود نکردی با چنین سامان سفر | {{{2}}} | |
دشمنان چون ریگ صحرا لا تعددوستان او به یزدان هم عدد | {{{2}}} | |
سرِّ ابراهیم و اسمعیل بودیعنی آن اجمال را تفصیل بود | {{{2}}} | |
عزم او چون کوهساران استوارپایدار و تند سیر و کامکار | {{{2}}} | |
تیغ بهر عزّت دین است و بسمقصد او حفظ آیین است و بس | {{{2}}} | |
ما سوی اللّه را مسلمان بنده نیستپیش فرعونی سرش افکنده نیست | {{{2}}} | |
خون او تفسیر این اسرار کردملّت خوابیده را بیدار کرد | {{{2}}} | |
تیغ لا چون از میان بیرون کشیداز رگ ارباب باطل خون کشید | {{{2}}} | |
نقش الّا اللّه بر صحرا نوشتسطر عنوان نجات ما نوشت | {{{2}}} | |
رمز قرآن از حسین آموختیمز آتش او شعلهها افروختیم | {{{2}}} | |
شوکت شام و فرّ بغداد رفتسطوت غرناطه هم از یاد رفت | {{{2}}} | |
تار ما از زخمهاش لرزان هنوزتازه از تکبیر او ایمان هنوز | {{{2}}} | |
ای صبا ای پیک دور افتادگاناشک ما بر خاک پاک او رسان [۴] | {{{2}}} |
منابع
دانشنامهی شعر عاشورایی، محمدزاده، ج 2، ص: 1063-1064.