محمد جواد غفورزاده: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۵۹: | خط ۱۵۹: | ||
{{ب| ریشه در خون و شرف، نهضت ما دارد و بس|سَنَد روشن فرداست اگر بگذارند }} | {{ب| ریشه در خون و شرف، نهضت ما دارد و بس|سَنَد روشن فرداست اگر بگذارند }} | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
{| style="margin: 0 auto; " | {| style="margin: 0 auto; " | ||
خط ۲۰۳: | خط ۱۸۳: | ||
| class="b" |<span class="beyt"> مدینه این اسارتها نشد سدّ رهم، بنگر</span> | | class="b" |<span class="beyt"> مدینه این اسارتها نشد سدّ رهم، بنگر</span> | ||
| style="width:2em;" | | | style="width:2em;" | | ||
| class="b" |<span class="beyt">چهها با | | class="b" |<span class="beyt">چهها با [[خطبه|خطبه]]<nowiki/>های خود به روز دشمن آوردم </span> | ||
|- | |- | ||
| class="b" |<span class="beyt"> مدینه خواهی از آثار زنجیر ستم بینی</span> | | class="b" |<span class="beyt"> مدینه خواهی از آثار زنجیر ستم بینی</span> | ||
خط ۲۱۵: | خط ۱۹۵: | ||
| class="b" |<span class="beyt"> مدینه از بنی هاشم نگردد با خبر یک تن</span> | | class="b" |<span class="beyt"> مدینه از بنی هاشم نگردد با خبر یک تن</span> | ||
| style="width:2em;" | | | style="width:2em;" | | ||
| class="b" |<span class="beyt">که من از کوفه پیغام سرِ دور از تن آوردم </span> | | class="b" |<span class="beyt">که من از [[کوفه]] پیغام سرِ دور از تن آوردم </span> | ||
|- | |- | ||
| class="b" |<span class="beyt"> مدینه گر به سویت زنده برگشتم مکن عیبم</span> | | class="b" |<span class="beyt"> مدینه گر به سویت زنده برگشتم مکن عیبم</span> |
نسخهٔ ۱۷ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۱۵
محمد جواد غفور زاده (1322 ه. ش) از شاعران معاصر است.
محمد جواد غفورزاده | |
---|---|
زادروز | 1322 ه. ش |
زندگینامه
محمد جواد غفور زاده فرزند محمد حسن متخلّص به «شفق» در سال 1322 ه. ش، در شهر مقدّس مشهد به دنیا آمد.
تحصیلات خود را تا حد متوسطه در زادگاهش ادامه داد و به خدمت سپاه دانش در آمد. در سال 1346 شمسی به استخدام اداره کل دادگستری خراسان در آمد و بعد از پیروزی انقلاب در سال 1360 شمسی به اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان منتقل شد. آخرین مسئولیتش ریاست ادارهی امور فرهنگی آستان قدس و مسئول انجمن ادبی آنجا میباشد.
شفق از دوران نوجوانی به سرودن شعر پرداخت و بیشتر در زمینهی اشعار مذهبی و مدایح ائمه اطهار علیهم السّلام طبع آزمایی کرده است. [۱]
شفق به مدت 20 سال زیر نظر استاد کمال با فنون شعر آشنایی پیدا کرد.
آثار
از آثار غفورزاده میتوان «ستایشگران خورشید» که جمعآوری اشعار علوی 121 شاعر از شعرای تاریخ ادبیات ایران میباشد، «از کعبه تا محراب» و «رستاخیز لالهها»، را نام برد.
اشعار
تفسیر آفتاب
الا که مقدم تو مژدهی سعادت داشت | به خاک بوسی راهت فرشته عادت داشت | |
سلام بر تو که ماه جمادی الاول | ز جلوهی تو به رخ هالهی مسرّت داشت | |
سلام بر تو که ام المصائبت خواندند | تویی که غم ز ازل در دلت اقامت داشت | |
سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز | به پاس پیرویات از حجاب زینت داشت | |
تو از همان شجر پاک عصمت آمدهای | که ریشه در دل قرآن و قلب عترت داشت | |
تو دست پرور آن مادر گرانقدری | که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت | |
تو سر بر آینهی سینهای گذاشتهای | که بوسهگاه نبی بود و عطر جنّت داشت | |
تو زیر سایهی آن گلبنی بزرگ شدی | که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت | |
ندید دیدهی تاریخ بانویی چون تو | که حق به گردن آزادی و عدالت داشت | |
چه بانویی که پس از دختر رسول اللّه | به هر زنی که تصوّر کنی شرافت داشت | |
چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم | مقام و منزلتی همتراز عصمت داشت | |
چه بانوی که صبوری نمود چون زهرا | چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت | |
چه بانویی که به بال مجاهدت پرواز | ز دشت ماریه [۲] تا اوج بینهایت داشت | |
چه بانویی که به حد کمال در همه حال | اراده داشت، وفا داشت، عزم و همت داشت | |
چه بانویی که همه عمر در نیایش شب | هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت | |
چه بانویی که به همراه یک مدینه صفا | گلاب گریه و یک کربلا مصیبت داشت | |
چه بانویی که به خورشید خون گرفتهی عشق | به قدر وسعت هفت آسمان محبت داشت | |
دل تو بود پر از شور و اشتیاق حسین | که لحظه لحظهی عمرت ازین حکایت داشت | |
حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد | هر آن چه عاطفه و التفات و رأفت داشت | |
نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین | حسین با تو هزاران هزار صحبت داشت | |
حسین از تو جدایی نداشت در هر حال | مگر به خاطر انسی که با شهادت داشت | |
چراغ آخرتش باد شاعری که سرود | دو مصرعی که در او یک جهان طراوت داشت: | |
«نه ذو الجناح دگر تاب استقامت داشت | نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت» | |
ستارهی سحر تو که روی خاک افتاد | هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت داشت | |
من و مکارم اخلاق زینبی هیهات! | کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت | |
تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل | به دوش خستهی خود کوهی از رسالت داشت | |
تو آن آفتاب حقیقت شدی به بزم یزید | که سعی بیهوده در محو واقعیّت داشت | |
تو خطبه خواندی و برهم زدی اساس ستم | ستمگر از سخنت جا به خاک ذلّت داشت | |
پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند | صدای روح نوازت که رنگ محنت داشت | |
به هر بهانه به تفسیر انقلاب نشست | کلام روح فزایت که رنج غربت داشت | |
هلال یک شبهات جلوه کرد از سر نی | که با تو سوخته دل اشتیاق صحبت داشت | |
پس از زیارت خون سر تو از مَحمل [۳] | شفق طلوع نمیکرد اگر مروّت داشت [۴] |
خون و شرف
عشق سر در قدم ماست اگر بگذارند | عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند | |
ما و این کشتی طوفانزده موج بلا | ساحل ما، دل دریاست اگر بگذارند | |
دشت از هُرم عطش سوخته و سایهی غم | سایبان گل زهراست اگر بگذارند | |
آب بر آتش لبهای عطشناک زدند | آرزوی من و سقّاست اگر بگذارند | |
دوش در گلشن ما بلبل شیدا میگفت | باغ گل وقف تماشاست اگر بگذارند | |
هرچه گل بود ز تاراج خزان پرپر شد | وقت دلجویی گلهاست اگر بگذارند | |
طفل شش ماههی من زینت آغوش من است | جای این غنچه همین جاست اگر بگذارند | |
این به خون خفته که عالم ز غمش مجنون است | تشنهی بوسهی لیلاست اگر بگذارند | |
چهرهاش، آینهی حُسن رسول اللّه است | آری این آینه زیباست اگر بگذارند | |
این گل سرخ که از گلبن توحید شکفت | آبروی چمن ماست اگر بگذارند | |
در عقیق لب من موج زند دریایی | که شفابخش مسیحاست اگر بگذارند | |
یوسف مصر وجودم من و این پیراهن | جامهی روز مباداست اگر بگذارند | |
ریشه در خون و شرف، نهضت ما دارد و بس | سَنَد روشن فرداست اگر بگذارند |
مدینه کاروانی سوی تو با شیون آوردم | ره آوردم بُوَد اشکی که دامن دامن آوردم | |
مدینه در به رویم وا مکن چون یک جهان ماتم | نیاورد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم | |
مدینه یک گلستان گل، اگر در کربلا بودم | ولی اکنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم | |
اگر موی سیاهم شد سپید از غم، ولی شادم | که مظلومیّت خود را گواهی روشن آوردم | |
اسیرم کرد اگر دشمن، به جان دوست خرسندم | که پیروزی به کف در رزم با اهریمن آوردم | |
مدینه این اسارتها نشد سدّ رهم، بنگر | چهها با خطبههای خود به روز دشمن آوردم | |
مدینه خواهی از آثار زنجیر ستم بینی | امام عاشقان را بسته غل برگردن آوردم | |
مدینه یوسف آل علی را بردم و اکنون | اگر او را نیاوردم، ازو پیراهن آوردم | |
مدینه از بنی هاشم نگردد با خبر یک تن | که من از کوفه پیغام سرِ دور از تن آوردم | |
مدینه گر به سویت زنده برگشتم مکن عیبم | که من این نیمه جان را هم به صد جان کندن آوردم |
صدای سخن عشق
کربلا چون دل ما در تب و تاب است هنوز | مگر این دشت بلا تشنهی آب است هنوز | |
کربلا مصحف آزادگی و ایثار است | عشق شیرازهی این طرفه کتاب است هنوز | |
«للّه الحمد» به یاد چمن عاشورا | چشمها ساغر لبریز گلاب است هنوز | |
گرچه هر تشنهای از جام شهادت نوشید | جگر آب از این غصّه کباب است هنوز | |
اختران چشم به راهند و همه شب مهتاب | قصّهگوی سفر شام خراب است هنوز | |
چارده قرن گذشته است ولی کام جهان | تلخ از خاطرهی بزم شراب است هنوز | |
عجبی نیست که تا صبح قیامت گویند | گرچه بر داغ دل لاله ثواب است هنوز | |
گر که با دیدهی دل سیر کنی در این دشت | عطش و آتش و خون پا به رکاب است هنوز | |
دامن از سایه کشیده است پس از عاشورا | چشم خورشید به دنبال رباب است هنوز | |
نرم و آهسته بیایید که یک غنچهی ناز | «از صدای سخن عشق» به خواب است هنوز | |
روح موّاج ابا الفضل هم از شط فرات | به سوی خیمهی گلها به شتاب است هنوز [۵] |
رستاخیز سبز
کربلا یعنی، دلی مشاق جانان یافتن | پرتو اشراق در آیینهی جان یافتن | |
کربلا یعنی، مدد جستن ز انفاس بهار | رنگ نیلوفر گرفتن بوی ریحان یافتن | |
کربلا یعنی، به حکم عقل، با فتوای عشق | آن چه را دل میپسندد بهتر از آن یافتن | |
کربلا یعنی، «گرد شهر گشتن با چراغ» | انس پیدا کردنِ با عشق و انسان یافتن | |
کربلا یعنی، به استمداد ایثار و شرف | در دل دریا نجات از موج توفان یافتن | |
کربلا یعنی، تنفّس در هوای پاک وحی | سینه را کانونی از تفسیر قرآن یافتن | |
کربلا یعنی، در آغاز طواف کوی دوست | جوشش لبّیک را در عمق وجدان یافتن | |
کربلا یعنی، سرانجام مناسک در منا | ترک سر گفتن ثواب عید قربان یافتن | |
کربلا یعنی، به سوی قبله رو کردن به شوق | جلوهی محراب را در قلب میدان یافتن | |
کربلا یعنی، در استقبال باران بلا | سایبانی مطمئن از چتر عرفان یافتن | |
کربلا یعنی، سفر تا قاب قوسین شهود | لذّت شرب مدام از شهد ایمان یافتن | |
کربلا یعنی، به دستی جام «احلی مِن عَسَل» | خویشتن را با شهادت دست و دامان یافتن | |
کربلا یعنی، میان التهاب و تشنگی | آب را در حسرت لبهای عطشان یافتن | |
کربلا یعنی، عروج و هجرت از خود تا خدا | خویش را گم کردن و آرامش جان یافتن | |
کربلا یعنی، طلوع سرخ و رستاخیز سبز | یا سپید آغاز دیگر بعد پایان یافتن [۶] |
شهید زنده
ای داده ز دست یاور خود را | وز دست نداده باور خود را | |
ای برده به ساحل یقین از موج | کشتیّ به خون شناور خود را | |
هفتاد و دو داغ جان و دل دیده | وز دست نداده سنگر خود را | |
چون تو که اسیر بود و کرد احیا | راه و روش پیمبر خود را؟ | |
چون تو که نثار کرده بیمنّت | یک باغ گل معطّر خود را؟ | |
جز تو که به زیر خارها دیده | گلهای عزیز و پرپر خود را؟ | |
جز تو که به جای مادرش بوسید | زیر گلوی برادر خود را؟ | |
غیر از تو که دیده روی دست خود | پرپر زدن کبوتر خود را؟ | |
غیر از تو که در حدیث خون خوانده | گلبانگ پیام رهبر خود را؟ | |
غیر از تو که روی نیزهها دیده | خورشید بلند اختر خود را؟ | |
غیر از تو که زد به چوبهی محمل | با دیدن ماه نو، سر خود را؟ | |
غیر از تو که دیده روی خاکستر | نور دل و دیدهی تر خود را؟ | |
غیر از تو که در خرابه پنهان کرد | نیلوفر نازپرور خود را؟ | |
گفتی به عزیز خویش: حق داری | نشناسی اگر که همسر خود را | |
شقّ القمر حسین نامیدی | ایثار علیّ اکبر خود را | |
تاریخ ندیده مثل و مانندت | شاید که شهید زنده خوانندت [۷] |
منابع
پی نوشت
- ↑ سخنوران نامی معاصر ایران؛ ج 3، ص 1961.
- ↑ ماریه: منظور سرزمین کربلا و نینواست.
- ↑ محمل: اشاره دارد به حالت تأثر شدید حضرت زینب (س) در دیدار سر برادر که گفتهاند حضرت به شدت سر خود را به کناره و چوبهی محمل زد و خون مقدّسش از آن جراحت جاری شد.
- ↑ نقل از خراسان فرهنگی، سال اوّل، مرداد و شهریور ماه 1370 ه. ش.
- ↑ رستاخیز لالهها؛ ص 132.
- ↑ رستاخیز لالهها؛ ص 131.
- ↑ بال سرخ قنوت؛ ص 341.