خلخال: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی حسین
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی «نوعى زینت ساقۀ پا،حلقه‌اى از طلا و نقره و امثال آن که در پاى کنند، <ref>لغت‌نا...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
نوعى زینت ساقۀ پا،حلقه‌اى از طلا و نقره و امثال آن که در پاى کنند، <ref>لغت‌نامه،دهخدا.</ref> پاى‌برنجن.به نقل فاطمه دختر امام حسین«ع»،سپاه عمر سعد پس از شهادت امام،به خیمه‌ها حمله‌ور شدند و به غارت پرداختند،از جمله دو خلخال،از پاهاى او در آوردند و بردند. <ref>بحار الأنوار،ج 45،ص 83.</ref> راوى این نکته و گفتگوهاى میان آن غارتگر و دختر امام حسین«ع»،خود دختر آن حضرت است. <ref>امالى صدوق،ص 140.</ref>
'''خلخال'''، نوعى زینت ساقۀ پا، حلقه‌اى از طلا و نقره و امثال آن که در پاى کنند. <ref>لغت‌نامه،دهخدا.</ref>


==غارت خلخال پس از عاشورا==
سپاه [[عمر سعد]] پس از [[شهادت]] امام، به خیمه‌ها حمله‌ور شدند و به [[غارت خیمه‌ها|غارت]] پرداختند، از جمله دو خلخال، از پاهاى فاطمه دختر [[حسین بن على (ع)|امام حسین(ع)]] در آوردند و بردند. <ref>بحار الأنوار،ج ۴۵،ص ۸۳.</ref> راوى این نکته و گفتگوهاى میان آن غارتگر و دختر امام حسین«ع»، خود دختر آن حضرت است. <ref>امالى صدوق،ص ۱۴۰.</ref>


==منبع==


*[http://opac.nlai.ir/opac-prod/search/briefListSearch.do?command=FULL_VIEW&id=654837&pageStatus=1&sortKeyValue1=sortkey_title&sortKeyValue2=sortkey_author جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، قم، معارف، ج۱، ص۱۶۴.]


 
==پی‌نوشت==
جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، قم، معارف، ج1، ص 164.
<references />
[[رده:اشیا و فرهنگ مادی]]
[[رده:مفاهیم]]
[[رده:مفاهیم در گروه تاریخ اجتماعی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۴۳

خلخال، نوعى زینت ساقۀ پا، حلقه‌اى از طلا و نقره و امثال آن که در پاى کنند. [۱]

غارت خلخال پس از عاشورا[ویرایش | ویرایش مبدأ]

سپاه عمر سعد پس از شهادت امام، به خیمه‌ها حمله‌ور شدند و به غارت پرداختند، از جمله دو خلخال، از پاهاى فاطمه دختر امام حسین(ع) در آوردند و بردند. [۲] راوى این نکته و گفتگوهاى میان آن غارتگر و دختر امام حسین«ع»، خود دختر آن حضرت است. [۳]

منبع[ویرایش | ویرایش مبدأ]

پی‌نوشت[ویرایش | ویرایش مبدأ]

  1. لغت‌نامه،دهخدا.
  2. بحار الأنوار،ج ۴۵،ص ۸۳.
  3. امالى صدوق،ص ۱۴۰.