در حال ویرایش
پرویز خرسند
(بخش)
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
هشدار:
شما وارد نشدهاید. نشانی آیپی شما برای عموم قابل مشاهده خواهد بود اگر هر تغییری ایجاد کنید. اگر
وارد شوید
یا
یک حساب کاربری بسازید
، ویرایشهایتان به نام کاربریتان نسبت داده خواهد شد، همراه با مزایای دیگر.
بررسی ضدهرزنگاری. این قسمت را پر
نکنید
!
===نثر ۵=== '''چهار، پنج، شش و ....''' ما آگاهانه راهی گزیده بودیم که نصیبمان جز رنج چیزی نبود. فراموش نمیکنم که پدرم رنجهای فردا و فرداهایم را میشمرد و در پایان به چشمهایم نگاه کرد و گفت: میترسی؟ گفتم: نه، مادرم پیش از این همه را گفته است. وقتی در زمانهی بد، در روزگار سیاهی و در حکومت بد، زندگی میکنی و میخواهی خوب بمانی جز جنگیدن چارهای نیست. و در میدان، آسودگی محال است و تنها، خون و درد، انتظارت را میکشد. یا باید این همه را بپذیری و به «خوبی» وفادار بمانی، یا با «بدی» آشتی کنی و بار سالم به منزل ببری. ما اهل سلامت نبودیم. چرا که در گرداگردمان جز زشتی نمیدیدیم و جز بدی حس نمیکردیم. و بیعتمان با خوبی بود و خوبی سپاه میخواست و ما سربازان آن سپاه. مادر، با زندگی و مرگش، زن بودن را به ما آموخت، و پدر، مرد بودن را به مردانمان. و خون و درد شهیدانمان در میدان، صدای دعوت ما بود. بزرگ میشدیم و گام از پی گام به کام میدانی میآمدیم که هر گوشهاش را نعش شهیدی از ما میآراست. زندگی میدان نبردیست میان خوبی و بدی. و هر انسان چه بخواهد و چه نخواهد، در این میدان است و ناگزیر یا سرباز خوبی است، یا مزدور بدی. حدّ وسطی نیست و بیطرفی بوی جنایت میدهد. رسالت این خانواده مشخص کردن مرزها بود. مگر میشود. مرزها را مشخص کرد و خود کنار نشست؟ در طنین صدای محمد (ص)، مادرم هستی و جوانیش را چون برقی به میدان تاباند تا چهرهی دوست و دشمن را مشخص کند؛ و پدرم با خونش خورشیدی ساخت که هیچ زاویهای تاریک نماند. تا هیچ گوشهنشینی نتواند دلیل بیاورد که گرفتار تاریکی بوده است و راه از چاه نمیشناخته است؛ و برادرم حسن آفتاب قلبش را در طشت زمانه ریخت؛ و اینک این من که از غروب کربلا میآیم و عزیزترین عزیزانم را به آسمان انسان بخشیدهام تا هیچ کودکی بیستاره نماند و هیچ انسانی به ناامیدی رضا ندهد. که تا یک قطره خون در رگ پاکی هست، و تا یک نفس در آرزوی خوبی بر میآید، و تا یک صدا خوبی را آواز میدهد، میتوان و باید به انسان امیدوار بود. مادرم، مادری را به من آموخت و زن بودن را. زخم بر دستهای علی بود و مرهم، دستهای فاطمه. بذر رنج علی بود که افشانده میشد و دستهای فاطمه بود که حاصل را جمع میکرد. اینک این بذر خون عزیزانم بر دشت کربلا؛ و اینک من، دروگری که خوشههای خشم را در سرزمینهای دیگر میجویم و میدروم. این خط خون آدم است و این صدای تازیانه و زنگ زنجیر، و این انسان که بر خون خویش زنجیر میکشد. این نه خون، که بذر زندگی است که دست حسین افشانده است و این نه زنجیر که داس دروست در دستهای زینب. کاروان به پیش میرود و سکوت را صدای تازیانه و زنگ زنجیر است که میشکند. اندوهی عظیم از اعماق قلبش میجوشد و در پشت چشمهایش تبخیر میشود و بیآنکه بگرید نگاهش به اشک مینشیند. نگاه خیسش در طول مظلومیت بازماندگان فاجعه میدود و بر انبوه دژخیمان خیره میماند و دوباره به خویشتن تنها باز میگردد و میبیند که همچنان حسین است که در هستیش نفس میکشد. از مادرش آموخته بود که مادر باشد- با تمام معنی کلمه- مادر همهی آنها که سرباز میدانند و یاور خوبی. از مادرش آموخته بود که زن باشد و برزگر بذری که مرد میپاشد. دیده بود که «علی» پیش از آنکه شوهر فاطمه باشد، مظهر تفکر فاطمه بود. چنین بود که خود مادر شد و بیش از آنکه به شوهر بیندیشد، به حسین اندیشید. در هر حادثهای مادر به جستجوی کودکش برمیخیزد و در کربلا نیز مادران، کودکانشان را میخوانند اما زینب تنها نام برادر را آواز میدهد، حسین. [[زینب (س)|زینب]]، مادریست که «خوبی» را شیر داده است و هر که خوب فرزند اوست. زینب، مادریست که «راستی» را پاسداری کرده است، و هر که سرباز راستی فرزند اوست. زینب مادریست که «فکر اسلامی» را پرورش داده است و هر که مسلمان، فرزند اوست. زینب، مادریست که نگران سلامت «انسان» بوده است و هر که انسان فرزند اوست. و حسین مظهر «خوبی»، «راستی» و «فکر اسلامی» است و زینب مادر او. پس چه جای تعجب که در [[کربلا]]، [[کوفه]]، شام، مدینه و هرجا که زینب قدم گذاشته است حماسهی پر اشک حسینش را سروده است، نه [[مرثیه]]<nowiki/>ی فرزندان شهیدش را. حکومت [[یزید]] بستری گسترد تا پس از آن همه بیخوابی در خوابی شیرین غرق شود، اما هنوز سر بر بستر نگذاشته بود که صدایی بلندتر از همهی صداها و فریادی بر دروازهی کوفه، [[شام]]، مدینه منفجر شد. در انفجار آن صداست که حکومت یزیدی سراسیمه به خیابان میدود کیست؟ زینب دختر علی. و خواب برای حکومت یزید آرزویی میشود که بهر قیمتی میجوید و نمییابد. خونی که حسین در کربلا افشانده است اینک در هر شهر و دهی جوانه زده است و سر برآورده است، و زینب از هر کجا که میگذرد جاری فریاد را به بوتهها میریزد تا گلهای سرخ بشکند. این رنگ کربلاست و رنگ مظلومیت مردان منتظر آنجا، و رنگ کابوسی که زندگی یزید را بهم ریخته است و خوابش را آشفته ساخته است. و این حماسهی پر اشک زنی است که هرگز مرثیهی فرزندان شهیدش را نگفت. و این صدای پر طنین مادریست که با نام «حسین» انسان را صدا میدهد. آی انسان! <ref>مرثیهای که ناسروده ماند؛ ص ۱۴۳-۱۵۶.</ref>
خلاصه:
لطفاً توجه داشتهباشید که همهٔ مشارکتها در ویکی حسین منتشرشده تحت Creative Commons Attribution 4.0 در نظر گرفتهمیشوند (برای جزئیات بیشتر
ویکی حسین:حق تکثیر
را ببینید). اگر نمیخواهید نوشتههایتان بیرحمانه ویرایش و توزیع شوند؛ بنابراین، آنها را اینجا ارائه نکنید.
شما همچنین به ما تعهد میکنید که خودتان این را نوشتهاید یا آن را از یک منبع با مالکیت عمومی یا مشابه آزاد آن برداشتهاید (برای جزئیات بیشتر
ویکی حسین:حق تکثیر
را ببینید).
کارهای دارای حق تکثیر را بدون اجازه ارائه نکنید!
لغو
راهنمای ویرایشکردن
(در پنجرهٔ تازه باز میشود)
منوی ناوبری
ابزارهای شخصی
به سامانه وارد نشدید
بحث
مشارکتها
ورود
فضاهای نام
صفحه
بحث
فارسی
بازدیدها
خواندن
ویرایش
ویرایش مبدأ
نمایش تاریخچه
بیشتر
جستجو
ناوبری
صفحهٔ اصلی
تغییرات اخیر
مقالهٔ تصادفی
دربارهٔ ویکی حسین
تماس با ما
شیوهنامه
ابزارها
پیوندها به این صفحه
تغییرات مرتبط
بارگذاری پرونده
صفحههای ویژه
اطلاعات صفحه
پایگاههای دیگر
ویکی حج
ویکی پاسخ
تعداد مداخل
۳٬۵۵۲